وقتی میگوییم فلانی آدم خوبی نیست دقیقا منظورمان چیست؟ معیار ما برای خوب و بد دانستن آدمها چیست؟ به گمانم توافقی همهگیر در این باره وجود ندارد و هر کس بر پایهی باورها و ارزشهای خود (اگر اساسا تکامل شناختیاش به چنین مفاهیمیراه یدهد) دیگران را خوب با بد میداند. تکلیف افراد باورمند به یک ایدئولوژی تند و تیز بهسادگی روشن است: آنها بر اساس دستورنامهی عقیدتی خود انسانها را تقسیمبندی میکنند. اما فارغ از چارچوب تنگ و حقیر ایدئولوژی، معیارها قاطع و مشخص نیستند. من در این یادداشت کوتاه صرفا از معیارها و در واقع تکمعیار خودم مینویسم و قصد شرح و بسط معیارهای دیگران را ندارم. گمان میکنم تنها معیاری که برای خوب و بد بودن آدمها آن هم نه به شکل نسبی بلکه در یک حکم قاطع و بیرودربایستی قائلم یک ویژگی بسیار مهم دارد: به شدت کاربردی و ملموس و عینی است و راه به شبهه وابهام نمیدهد.
پیش از افشای معیارم بیایید چند نمونه را مرور کنیم:
آقای الف فردی دروغگو است پس آدم بدی است. من با نتیجهگیری این فرض مخالفم و آن را زودهنگام و شتابزده میدانم. آقای الف میتواند مبتلا به دروغگویی بیمارگون یا پاتولوژیک باشد یعنی بیآنکه برای پیشبرد امورش به دروغ نیاز داشته باشد مانند یک معتاد عمل میکند. او اعتیاد به دروغ دارد و دربارهی همه چیز دروغ میگوید. مثلا اگر از او بپرسید ناهار چه خوردهای و قرمهسبزی خورده باشد شاید دوست داشته باشد بگوید کباب خوردهام یا نیمرو خوردهام. فرقی نمیکند. او دروغ را برای برتر جلوه دادن یا فخرفروشی صورت نمیدهد. صرفا خود را موظف میداند که راست نگوید. بررسی مراحل تربیت و شکلگیری شخصیت چنین فردی میتواند به سببشناسی بسیار متنوع و متفاوتی بینجامد که هدف این یادداشت نیست اما نگارنده دوست دارد تاکید کند که دروغگوی پاتولوژیک، یک بیمار شفقتبرانگیز است که نیاز به درمان جدی دارد. چنین آدمیحتی اگر با بعضی از دروغهایش منشا شر و بدی هم باشد (که احتمالش بسیار است) باز هم در وهلهی نخست یک بیمار نیازمند درمان است. اگر چنین امری (درمان او) در حیطه اختیارات و امکانات ما نیست تنها راهکار عملی و عقلانی، دوری حتیالامکان از او و یا بهکل نادیده گرفتن تمام حرفهایش است که این انتخاب دوم میتواند گاه در همخوانی با فرمول چوپان دروغگو باعث خسران و زیان ما بشود. شخصا پرهیز از همنشینی و همسخنی با یک دروغگوی پاتولوژیک را برای خودم یک ضرورت حیاتی میدانم و او را موجودی بسیار آسیبزا میبینم. برایم هم اهمیتی ندارد که او را خوب یا بد بدانم. از او میگریزم.
نمونهی دیگر: فردی را فرض کنید از خانوادهای بسیار متمول با والدینی فرهیخته و متین که به شکل دور از انتظاری از دوران نوجوانی از رفتارهای ضداجتماعی لذت میبرده، میل فراوانی به دزدی از مغازهها داشته و این کار را مهیج و جذاب میدیده بیآنکه به لحاظ مالی نیازی به چنین کاری داشته باشد. چنین فردی هیچ درک راستینی از ماهیت کاری که میکند ندارد. مکانیسم روانی دلیلتراشی در او با قوت تمام کار میکند و برای این بزهها عذر و بهانه میسازد. و نکته بسیار کلیدی این است که او هیچ حس بد یا در اصطلاح رایج عذاب وجدانی در قبال بزهکاریاش ندارد. بدیهی است که در یک نگاه واقعبینانه چنین فردی بهآسانی مستعد رفتارهای آسیبزای بزرگتر است و البته میتوان وضعیت او را هم در زمرهی اختلالات شخصیتی دانست. برگردم به پرسش اساسی این یاداشت: آیا او آدم بدی است؟ فرض کنید او بزرگ شده و حالا یک فرهیختهی میانسال است؛ فردی با سواد کلاسیک و آکادمیک، اهل مطالعه و کاوش در زمینههای گوناگون، خوشسخن و بسیار باهوش. بد دانستن چنین فردی که ظاهرا از کمالات هیچ کم ندارد و در مواجهات روزمره هم نشانهای از پیشینهاش بروز نمیدهد سختترین کار دنیاست و ضمنا اهمیتی هم ندارد. آگاهی از پیشینهی او آلارم احتیاط را برای من به چشمک زدن وا میدارد. از فردی با این ساختار اخلاقی همواره دوری باید کرد. خوب یا بد نامیدنش چه اهمیتی دارد؟
اکنون با پرهیز ار تفصیل، موارد زیر را به اختصار مرور کنیم تا نظر شما را در خصوص بد بودن هر مورد جویا شوم:
- پسر جوانی که با دخترها دوست میشود و آنها را به لحاظ عاطفی وابسته به خود میکند و در فرصت مقتضی فلنگ را میبندد و میرود سراغ دختر بعدی.
- کارمند محترم و خوشنامیکه در زندگی شخصیاش شدیدا از نظر مالی تحت فشار است و تمام انگیزههایش برای کار را از دست داده. از طرفی نمیتواند کارش را رها کند اما ضمنا انگیزهای برای انجام دادن کار اربابرجوع ندارد و ترجیح میدهد آنها را سر بدواند.
- مردی که به دلیل نفرتش از دولت، کنتور برق خانهاش را دستکاری کرده تا پول برق ندهد.
- رانندهای که تحمل هیچ مکثی از ماشین جلویی را ندارد و بی درنگ روی بوق میزند و اگر تاخیر در حرکت بیش از سه چهار ثانیه شود سعی میکند با مانور خطرناک حال رانندهی جلویی را بگیرد یا سرش را بیرون میآورد تا به او فحاشی کند.
- سربازی که فردی را که به اتهام سرقت به پاسگاه آورده و دستش را به نردهای با دستبند بستهاند فحش ناموسی میدهد و با باتوم چند ضربه به پا و کمر او وارد میکند تا رضایت مافوقش را که او هم فردی خشن و شیفتهی چنین رفتارهایی است جلب کند.
- دختر جوانی که عادت دارد شبها در خانه آپارتمانیاش با صدای بلند به موسیقی گوش دهد و دوستانش را دعوت کند و تا صبح قهقهه بزنند.
- آقایی که در دیدار با دوستانش به عنوان یک عادت برای شروع صحبت به نکاتی از این دست اشاره میکند: چرا اینقدر لاغر شدی؟ چرا اینقدر چاق شدی؟ چرا اینقدر شکسته شدی؟ و….
و… و… و…
در همهی موارد بالا یک چیز مشترک است. آثار زیانبار جسمانی و روانی امری که فرد مرتکب میشود به دیگران میرسد. با نگاهی به موارد بالا و هزاران نمونه مشابه بهسادگی میتوان به عمق فاجعه پی برد و درک اینکه چهقدر زیان رساندن به دیگران سهل و آسان است. هیچکدام از موارد بالا نمیتوانند همنشین من باشند و بهسادگی آن سوی خط قرمز فرضیام قرار میگیرند. گیرم از نظر دوستانشان باحالترین، باصفاترین و بهترین آدمهای روزگار باشند. گیرم برادر یا دوست صمیمیسالهای سالام بوده باشند.
معیار من برای قضاوت آدمها به همین سادگی است: از برچسب خوب و بد استفاده نمیکنم بلکه صرفا پرهیز از معاشرت با فردی که به دیگران با هر توجیه و به هر علتی آسیب میرساند و البته در این کار مداومت دارد، را وظیفهی خود میدانم. تاکید بر مداومت برای چشمپوشی از لغزشهای احتمالی است که همه دچارش هستیم و هر از گاهی رخ میدهد. در باور من تضییع حق دیگران و نیز آسیب رساندن جسمانی یا روانی به دیگران با هر منطق و توجیهی مصداق شرارت است. فرض کنید فردی به هر دلیلی ناچار بوده برای اولین بار به ما دروغ بگوید. تردید نداریم که کار او در حیطه نیکرفتاری نیست. اما ما تا چه حد مجازیم مچش را بگیریم و به او اثبات کنیم که دروغ گفته؟ و پس از اثبات هم او را به شدت سرزنش کنیم. وادارش کنیم به عذرخواهی و سپس رابطهمان را با او قطع کنیم. اصرار بر عریان کردن روان آدمیزاد و او را چون تکهای گوشت بیپناه به گوشه رینگ بردن و زیر باد کتک روانی گرفتن، مصداق شرارت است چون زیادی است، چون نالازم است، چون هیچ سودی ندارد و فقط زخم روانی عمیقتری بر جا میگذارد و امکان بهبود آتی را کم میکند. ما وظیفهای برای تفهیم اتهام یا اثبات اشتباه دیگران به خودشان نداریم. بهتر است اگر فردی را مداوما آسیبزا میبینیم محترمانه و بدون هیچ تذکری کنار بگذاریم و چنانچه این پرهیز یکطرفه کفایت نمیکند، بدون وارد شدن به جزئیات از او برای عدم امکان ادامهی ارتباط پوزش بخواهیم.
شخصا هیچ معیار دیگری برای قضاوت آدمها ندارم. نیت آدمها اهمیت چندانی برایم ندارد. نتیجه عملکردشان همیشه مهمترین عامل برای تصمیمگیری است. کاش اینها را در بیست سالگی میدانستم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز