ابن نوشته پیشتر در مجلهی فیلم منتشر شده است
روزی روزگاری، آمریکا
نبرد با خاطره
تلقین آخرین ساختهی کریستوفر نولان در دو ساحت متناظر و همجنس خواب و ناخوداگاه روایت میشود. از نگاه روانکاوان خواب محل تجلی فانتزیها و خواستههای بروز نیافته، فروخفته، سرکوب شده و یا فراموش شدهای است که در ناخودآگاه تهنشین شدهاند.
نولان در یادگاری روایتگر تلاش بیفرجام لئونارد برای زنده نگهداشتن حافظه و خاطرهی کوتاه مدت برای بازیابی خاطرهای دور بود و در تلقین، کاب (دی کاپریو) برای پالایش روانی (کاتارسیس) و رهایی، به فراخوانی رخدادهای گذشته از لایههای زیرین خاطره و ناخودآگاه متوسل میشود. تلقین در کنار خط روایی به ظاهر اصلیاش که جاگذاری یک ایده در ذهن فرزند یک سرمایهدار بزرگ است، دغدغههای درونی سرپرست گروه (با بازی دی کاپریو) را به عنوان زیرساخت اساسی قصه دنبال میکند و مخمصهی ذهنی کاب و تلاشش برای رهایی از آن، بستر و بنیان روایت را شکل میدهد. به گمان من بنمایه و انگیزهی شکلگیری این روایت پیچاپیچ و لایه در لایهی نولان را در ناخودآگاه همین کاراکتر باید جستوجو کرد.
به این گزارهها توجه کنید: «در ناخودآگاه عناصر منفعلی درکارند که تا بخواهیم به درون بنگریم به جنب و جوش میافتند. این عناصر اگر خوب شناخته و مهار نشوند رواننژندی و حتی جنون به بار میآورند…سرکوب ناخودآگاه نیز خطرناک است زیرا ناخودآگاه، زندگی است و اگر سرکوب شود این بار، زندگی خود به صورت رواننژندی علیه ما قیام میکند» (یونگ، خدایان و انسان مدرن / آنتونیو مورنو). شاید توصیفی بهتر از این برای وصف حال و روز کاراکتر کاب در فیلم تلقین نتوان یافت. او برای خلاص شدن از بار گناه و رسیدن به آرامش باید از سرکوب خاطره دست بردارد، به عمیقترین لایههای ذهنش سر بزند و با حقیقت روبرو شود. فیلم برخلاف بقیهی مراحل قصه، نشانمان نمیدهد که کاب چهگونه از منزلگاه وداع واپسین با همسر درگذشتهاش و با چه ساز و کاری سر از ساحل در میآورد و به ملاقات سایتوی پیر میرود و نیز برخلاف همهی مراحل قبلی ترفندی برای عقبگرد از این مرحله و بیدار شدن او طراحی و پیشبینی نشده است. ـ ترفندی مثل یک ضربه یا شنیدن آهنگ ـ بر این اساس، سکانس نهایی فیلم را میتوان با ابهام کمتری تفسیر کرد. از این گذشته در سکانس پایانی و در هنگام رویارویی کاب با دو فرزندش آنها دقیقاً در همان سن و سالی هستند که همواره در ذهنیت پدر باقی مانده بودند. حالا دیگر حتی مهم نیست که آن قرقره(توتِم کاب) از چرخیدن خسته نمیشود. آرامشی برای کاب مقدر نیست، از قرار، او در برزخ ذهن خود ماندگار شده است.
معماری تلقین
کدهای متعددی در ساحت ناخودآگاه کاراکترهای قصه وجود دارد که فیلم را از ماجراجویی، خیالپردازی و فانتزی صرف فراتر میبرد. تلقین از دل دغدغهها و وسوسههای همین روزگار ریشه و جان گرفته است، روزگاری که ابهت و تابوی سلطهی ابرقدرت و جهان تک قطبی در حال فروریختن است و بزرگترین دغدغهی این ابرقدرت که در یک دههی اخیر به بحرانهای پیشبینینشدهی فاجعهآمیز در ابعاد امنیتی، سیاسی و اقتصادی گرفتار آمده و اقتدارش به طرز چشمگیری خدشهدار و متزلزل شده، معطوف ساختن ذهنیت انسانها و رسانهها روی قضیهی تروریسم است. پس جای شگفتی نیست که در دورنمای شهر نیمه ویرانی که ساخته و پرداختهی ذهن کاب است کلونی برجهای دوقلو را ببینیم، نمادی سرراست و همهفهم برای القاء و تلقین(!) نوستالژی آرامش و امنیتی که روزی روزگاری وجود داشت و حالا جزیی از خاطرههاست. نیز نگاه کنید به شورش و ناآرامیخیابانی در سرزمین خیالی معماری شده توسط یکی از همراهان کاب و یا توجه کنید به حضور شاخص و بامعنی دو شرقی در تیم کاب و شکلگیری عملیات اصلی فیلم بر پایهی فرمول تخدیرگر و افیونی یوسف، یک عرب تبار به احتمال قریب به یقین مسلمان. ـ و کیست که نداند مشهورترین ویژگی کاراکتر یوسف در روایات کتب مقدس چیست؟ تعبیر خواب ـ . ورود نهایی این تیم خرابکار به آمریکا که مأموریتش در زمینهچینی برای انحلال یک کمپانی بزرگ را با موفقیت به پایان رسانده و نگاههایی که میانشان رد و بدل میشود شما را به یاد تصاویر بارها پخش شدهی خبری دوربینهای مدار بستهی فرودگاههای آمریکا و ورود ترویستها نمیاندازد؟ و آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا تصویر شرق در سینمای غرب و از جملههالیوود اغلب معادل تخدیر و افیون و گاه حتی طاعون است؟ نگاه کنید به سور عریان دیوید کراننبرگ، آسمان سرپناه برتولوچی و یا حتی نقش افیون در روزی روزگاری در آمریکا در یک لوکیشن چینی که کارکردش تخدیر و فراموشی قهرمان فیلم است و دهها نمونهی دیگر. جالب است بدانید کراننبرگ فیلم سور عریان را با جملهای از مقتدای حشاشین، حسن صباح آغاز میکند و شالودهی فیلم بر نشئهی افیونی که است کاراکتر نویسندهی فیلم را به سفری ذهنی در شرق میبرد، شرقی پر از پلشتی و نکبت. و حالا چه ارتباطی میبینید میان این افیون و بازآفرینی حسرتخوارانهی برجهای دوقلوی منهتن در ذهن کاب، آسمانخراشهایی که به دست شرقیهایی که از بن لادن، در آن زمان مستقر در دیار افیون کوکنار، فرمان گرفته بودند دود شدند و به هوا رفتند؟
به روی دیگر سکه نگاه کنیم. سایتو یک چشم بادامیاست. او سفارشدهندهی این عملیات است. سیمای او نمایندهی تصویر دیگری از شرق است؛ موجودیتی که پیکارش با نظام تک قطبی نه از راه جنگ عریان که تلاش برای به دست گرفتن دانش و یا بدیلسازی نمونههای اریژینال است( به ترتیب بخوانید: ژاپن/کره جنوبی و چین). هنوز تمام نشده. بگذارید به آغاز فیلم نگاهی بیندازیم: تصویر یک آمریکایی بر ساحل خلیج یا دریای یک کشور با مردمان چشم بادامیتداعی کنندهی کدام رخداد و کدام برههی تاریخی است و معادل تصویریاش را در کدام فیلمهای جنگی تاریخ سینما دیدهاید؟ بیتردید شما پاسخ پرسشهای من در سطرهای بالا را میدانید ولی شاید در هنگام تماشای فیلم در لایههای فیلم گرفتار شدهاید و اساساً این پرسشها به ذهنتان خطور نکرده است.
توتم؛ بازتاب گناه
نولان با احضار ناخودآگاه کاراکترهایش تصویری از واهمههای انسان معاصر به دست میدهد. جدا از کدهایی که ریشههای جهانبینی حاکم بر اثر را در جنبههای سیاسی آشکار میکنند این فیلم تاییدی دیگر بر شکلگیری یا تحکیم یک گرایش اخلاقی در اندیشهی امروز غرب است، غربی که تمامیت خود را در خطر دستاندازی و هجوم بیگانه میبیند و این هراس و تمایل مفرط برای ساختن فیلمهای مربوط به آخرالزمان را در سالهای اخیر بارها شاهد بودهایم. شاید یک حسن همزمانی صِرف و شاید هم جزیی از بازی حکمت روزگار است که لئونارد دی کاپریو در یک فاصلهی کوتاه زمانی در دو فیلم از مارتین اسکورسیزی و کریستوفر نولان در قالب دو کاراکتر با ویژگی و پرداختی متناظر ـ و نه همسان ـ نقش آفرینی کرده است. در هر دو فیلم کاراکتر اصلی قصه ـ با بازی دی کاپریو ـ متأثر از رخداد فاجعهآمیزی در گذشته است که در هر دو مورد، آسیب اصلی معطوف به کانون خانواده بوده است و منجر به فقدان یک یا چند عضو خانواده شده است و این غیاب و فقدان در قالب رواننژندی کاراکتر بازمانده بروز مییابد. حتی در مقایسه با بروندادِ محصولات خودهالیوود هم پرداختهای پررنگ و غلیظ اخیر دربارهی پیوندهای انسانی و عاطفی خانواده نو و عجیب به نظر میرسد. شاید این رویکرد که نشان دهندهی پیوندهای عمیق عاطفی در پایگاه اجتماعی خانواده در جامعه امریکاست یک واکنش جبرانی به تصویر نابهنجاری است که از مناسبات آن سرزمین در باور مردم نقاط دیگر ـ به ویژه شرق ـ وجود دارد و یا تلقین شده است. در اینجا مایلم توجهتان را به عنصر توتِم جلب کنم که در فیلم بارها به آن اشاره میشود و در خردهریزهایی همچون قرقره و تاس تجسد مییابد و کارکردش در فیلم، افتراق واقعیت و خواب است. توتم مفهومیاست که فروید در کتابی به نام «توتم و تابو: همانندی زندگی انسانهای بدوی و انسانهای نژند» به آن پرداخته است. از نگاه او توتمپرستی نشانهای برای ابراز ندامت از گناه نخستین ـ قتل پدر به دست پسران و درآمیختن آنها با همسران او ـ است. امیل دورکیم جامعهشناس سرشناس فرانسوی نیز از کسانی بود که به مطالعهی توتم در قبایل بدوی پرداخت و نتیجه گرفت که تمایل انسانها به تعیین حریم خویشاوندی و حفاظت از آن و دوری از زنای با محارم، امری سرشتی و نه آموختنی است و نتیجهی مهمتر مطالعات او این بود که همهی باورهای مذهبی برپایهی نسبت خویشاوندی شکل گرفتهاند. با این پیشزمینهی مختصر، گمان نمیکنم نولان در تلقین، معنای گسترده، فراگیر و فراروایی از توتم در ذهن داشته و به نظر میرسد آن را در رویکردی نزدیک به نگاه فروید همچون نماد و بازتابی از حضور گناه در ناخودآگاه به کار گرفته است. فیلم دست کم در مورد کاب این گمان را تایید میکند ـ توتم او باعث مرگ همسرش شده است ـ و دربارهی بقیهی کاراکترها اساسا پیشینه و گذشتهای مطرح نمیشود.
مهندسی خواب
تلقین همچون یادگاری ساختار مهندسی شدهای دارد. ساختار اپیزودیک یادگاری بر پایهی الگوی حافظهی اخیر (Recent memory) شکل گرفته بود. نولان در تلقین برای توضیح دادن ساختار رواییاش اطلاعات علمیلازم را از طریق دیالوگها دراختیار بیننده میگذارد. با این حال بد نیست روی برخی از جنبههای ساختاری فیلم که مُلهم از ساختار خواب و ناخودآگاه هستند متمرکر شویم. در فیلم دستکم یک بار به اصطلاح (Rapid Eye Movement) REM اشاره میشود که جزیی از تقسیمبندی فیزیولوژیک خواب است. در واقع خواب از لحاظ فیزیولوژیک به دو مرحلهی REM و Non-REM تقسیم میشود و این دو مرحله به صورت یک چرخه تکرار میشوند. مرحلهی REM به طور متوسط بین یک ساعت و نیم تا دوساعت طول میکشد و در یک خواب معمولی چهار یا پنج بار تکرار میشود وقتی به فردی که در مرحلهی «حرکت سریع چشم» از خواب قرار دارد نگاه کنید متوجه میشوید که چشمهای او زیر پلکهایش در حال حرکت و چرخشاند و جالب است که این موضوع دربارهی افراد نابینا هم صادق است. در همین مرحله است که فرد خواب میبیند. بررسیها نشان داده که در مرحلهی REM فرد قادر به تجسم سه بعدی خواب است و واکنشهای بیوشیمیایی این مرحله از خواب در نئوکورتکس(قشریترین لایهی مغز) در پرورش قوهی آفرینشگری/ خلاقیت (creativity) انسان بسیار مؤثر است. شاید حالا برایتان بیشتر قابل درک باشد که چرا کسانی که هرگز خواب نمیبینند نسبت به آنها که همیشه رویا و کابوس میبینند قوهی تخیل و خلاقیت کمتری دارند.
تلقین دربارهی همین توان آفرینشگری و معماری ذهن است. کاب به دنبال کسی است که توانایی زیادی برای معماری پسزمینه و متن خواب داشته باشد. ذهنها با استفاده از قوهی تخیل بستر و زمینهای برای وقوع رخدادها میسازند ولی از کنترل ناخودآگاه که برآمده از بخش غیرارادی ذهنشان است ناتواناند. در واقع ناخودآگاه و مکانیسمهای دفاعی ذهن فیشر جوان است که نقشهی اولیهی گروه را به هم میزند و همین جاست که سر و کلهیهالیوود با ویژگیهای آشنا و آزاردهندهی اکشن و انواع و اقسام ژانگولر پیدا میشود. این حجم از تنش و زد و خورد احتمالا موجب خشنودی گروه بزرگی از تماشاگران فیلم شده است ولی به شکلی غیر قابل انکار بر وقار و معماگونگی فیلم سایه میاندازد. به گمان نگارنده، چشم اسفندیار فیلم، همین افراط و اطاله در سکانسهای اکشن و زد و خورد است. فضای زمستانی برآمده از ذهنیت فیشر و توجیه منطقی روایت دربارهی آن لشکر مهاجم اسکیسوار با پرداختی به شدت جیمز باندی، در برداشتی هجوگونه یادآور اپیزود نهایی فیلم هر آنچه میخواستی دربارهی جنسیت بدانی… وودی آلن است که به ساز و کار اسپرماتوژنیک بدن مرد تجسمیفانتزی و هجوآمیز بخشیده بود. پس از غرق شدن در مناسباتهالیوود و بازآفرینی بتمن، التزام و یا علاقهی آقای نولان به خلق این همه آتشبازی و ریخت و پاش در فیلمیکه بازگویندهی حرفهای خیلی جدی دربارهی وجدان و اخلاق و مخاطرات بشر در این روزگار است چندان جای شگفتی ندارد. این هفتتیربازیهای توی ذوقزننده را مقایسه کنید با اجرای دشوار و چشمگیر واپاشی در و دیوار در سکانس اولین خواب آریادنی ـ دختر جوان همراه گروه ـ که چه شکوه و غیرمترقبگی هولناکی دارد. امیدوارم مقایسهی همین نمونه با همهی آن تعقیب و گریزهای آزاردهنده و طولانی و آرتیست بازیهای کلیشهایهالیوودی، نگارنده را از اتهام مخالفت با نفس بیگ پروداکشن تبرئه کند.
به گمان من در نگاهی به سیر کار این فیلمساز توانا و صاحب اندیشه ـ بخوانید مؤلف ـ از پیچیدگی ماهوی فیلمهایی مثل تعقیب و یادگاری در فضایی کمینهگرا ـ مینیمال ـ و محدود، به یک پیچیدگی و بزرگنمایی صوری و زورچپان میرسیم. جز این، نویسندهی فیلمنامه ناچار بوده برای جلوگیری از سردرگم نشدن مخاطب دیالوگها را از شرح و توضیح ساختار خواب و ناخودآگاه لبریز کند و هرچند اطلاعرسانی یک جزء ضروری در هر فیلمنامه است ولی این امر در فیلمنامهی تلقین به دلیل فرض گرفتن ناآگاهترین مخاطب به عنوان متر و معیار، حالتی افراطی و کودکانه به خود گرفته است، از اینرو ناچاریم یک نفس و بی وقفه توضیحاتی دربارهی ساختار خواب، ناخودآگاه، پارادوکسهای حجمیو فضایی و … بشنویم در حالی که معادل بهتر آنها را در قاب تصویر پیش چشم داریم. با این همه، این کاستیها نمیتواند ایده و روایت جسورانهی فیلم و ساختار دقیق فیلمنامه و پرداخت چشمگیر بصریاش را در بسیاری از لحظهها زیر سوال ببرد و رد و امضاء یک فیلمساز آگاه و اندیشمند پای هر قاب فیلم است. شخصا محال است سحر و افسون تماشای سقوط کش آمدهی ون از روی پل در آن فضای ابری و بارانی را از یاد ببرم.
***
خواب آریادنی و انفجار مهیبی که عامدانه از کتابفروشی آغاز میشود ـ برگهایی که بر باد میروند؟ این نشانه برایتان آشنا نیست؟ ـ و تلاش ذهن جستجوگر و پویای نسل جوانی که آریادنی به آن تعلق دارد برای به چالش کشیدن مفاهیم مطلق نیرو، زمان و مکان جزیی از همان نیروی خفته در ناخودآگاه بشر امروز برای تابوستیزی و فروریختن و از هم پاشیدن اقتدار مفاهیم و پدیدههاست. پایان باشگاه مبارزهی دیوید فینچر را به یاد دارید؟ چه کسی فکرش را میکرد که تنها دو سال پس از ساخته شدن آن فیلم و تجسم آزادسازی انرژی خفته در کالبد و ذهن محبوس انسان و فروریختن آسمانخراشها، به مثابهی فروریختن نمادهای نرینهی مدنیت و تابوهای دستساز بشر، این تمثیل رنگ واقعیت به خود بگیرد؟ تلقین کریستوفر نولان هم چنین جانمایهای دارد و بازخوانیاش در آینده اهمیتش را بیش از پیش آشکار خواهد کرد، تلقین برآمده از مهمترین مناقشههای نظری روزگار خود است. روزگاری که انسانها به خواب پناه میبرند تا واقعیت را تجربه کنند.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
اگه بخوای فیلمای نولان رو رتبه بندی کنی ترتیبش چه جوریه؟
از نظر من:۱-یادگاری ۲-تلقین ۳-پرستیژ ۴-بی خوابی
—————–
پاسخ: برای من به این ترتیبه: یادگاری/ تعقیب/ پرستیژ/ تلقین / بی خوابی / بتمن رو هم اصلا نیستم
آره،منم اصلا از بتمن ها خوشم نمیاد،متاسفانه تعقیب رو هم هنوز ندیدم.
می دانی که فیلم را اصلا دوست نداشتم. اما مطلب تو را چرا. از آن نقدهایی است که مستقل از فیلم هم خواندنی است
—————
پاسخ: از لطف و بزرگواری ات است مسعود جان. ما که شاگرد شماییم
باسلام، به نظرم کم لطفی میکنین، اگه از جنبه معماری سینما و معماری سینما به فیلم نگاه کنید یکی از با ارزش ترین فیلمایی است که ساخته شده؛ حتی ازین منظر که این فیلم میتونه درباره ستایش سینما باشه، به هرحال مضامین فرهنگی مثل شرقیات و برجیات که نوشتین منضم به دوره ای هستن که فیلم ساخته میشه، اگه عریانتر ببینین میشه یکی از ماندگارترینها، امیدوارم که نولان جای خالی فیلمای تازه کوبریک فقید رو کمرنگ کنه…
شما خوب با روانکاوی آشنا هستین، از منظر یونگی هم نگاه کنید تا حد زیادی تقابل برج تو دنیایی که این زوج با هم ساختن با آسانسوری که کاب با اون توی بخشای خاطراتش حرکت میکنه و بخش پنهانی رویاش تو زیرزمین یه شاهکاره.