این نقد پیشتر در مجله فیلم منتشر شده.
برای دانلود این پایین را کلیک کنید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سایت رسمی رضا کاظمی؛ فیلمساز، منتقد سینما، داستاننویس و شاعر
این نقد پیشتر در مجله فیلم منتشر شده.
برای دانلود این پایین را کلیک کنید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سال گذشته سال بسیار خوبی برای سینمای جهان بود و من یکی را که شگفتزده کرد. تعداد فیلمهای قابلتوجه و خوبهالیوود واقعا زیاد بود. این چند خط را چند ساعت پیش از مراسم اسکار ۲۰۱۴ مینویسم و بعد از اعلام نتایج که تقریباً مطمئنم خیلی شگفتزدهام نخواهد کرد (مثل جشواره فجر خودمان) چند خطی بر آن خواهم افزود. به گمان من اینها فیلمهای خیلی خوب سال گذشتههالیوود بودند:
نبراسکا (الکساندر پین)
درون لووین دیویس (برادران کوئن)
ماه اوت اوزیجکانتی (جان ولز)
Rush (رانهاوارد)
جاذبه (آلفونسو کوآرون)
همه چیز بر باد (جی. سی. چندور)
جاسمین غمگین (وودی آلن)
گرگ والاستریت (مارتین اسکورسیزی)
زندانیها (دنیس ویلنیو)
کاپیتان فیلیپس (پل گرینگراس)
و اینها در رتبهی بعدی:
دوازده سال بردگی (استیو مککویین)
Her (اسپایک جونز)
باشگاه مشتریهای دالاس (ژان مارک والی)
فیلومنا
و برای رفع هرگونه شبهه باید تصریح کنم این فیلمیاست که تحسین شده ولی به گمانم چیز دندانگیری نیست و لااقل من نپسندیدم:
کلاهبرداری آمریکایی (دیوید. او راسل)
میبینید؟هالیوود هیچ سالی اینقدر فیلم خوب نداشته. واقعا انتخاب دشوار است اما نه برای آکادمیاسکار که برآیند سلیقهها در آن مشخص است و چندان به سمت آثار کم بودجه و کمهیاهو میل نمیکند.
از بین این فیلمها اینها انتخاب من هستند:
نقش اصلی مرد: متیو مککاناهی (باشگاه مشتریهای دالاس)، با تشکر از اسکار آیزاک (درون لووین دیویس) و بروس درن (نبراسکا)
نقش اصلی زن: مریل استریپ (ماه اوت اوزیجکانتی)، با تشکر از کیت بلانشت (جاسمین غمگین) و جون اسکوییب (نبراسکا)
نقش مکمل مرد: جان گودمن (درون لووین دیویس) با تشکر از جونا هیل (گرگ والاستریت) و متیو مککاناهی (گرگ والاستریت)
نقش مکمل زن: جولیا رابرتز (ماه اوت اوزیجکانتی)
بهترین فیلمبرداری: برونو دلبونل (درون لووین دیویس) با تشکر از آنتونی دادمانتل (Rush)
بهترین سازنده موسیقی: مارک اورتون (نبراسکا) با تشکر از تی. بون برنت و گروهش (درون لووین دیویس)
بهترین فیلمنامهنویس: وودی آلن (جاسمین غمگین) با تشکر از باب نلسون (نبراسکا) و پیتر مورگن (Rush)
بهترین کارگردان: آلفونسو کوآرون (جاذبه) با تشکر از برادران کوئن (درون لووین دیویس)
بهترین فیلم: درون لووین دیویس (برادران کوئن) با تشکر از نبراسکا (الکساندر پین)
انتخاب ویژه: جرج کلونی در جاذبه؛ موقن و مطمئن و واصل و شناسا که کاش پیر و مرادی چون او آرام و متین و بزرگوار و چشمودلسیر در زندگی داشتم که اگر داشتم این همه غم نداشتم.
————
پینوشت: بعد از اعلام نتایج
مراسم اسکار ۲۰۱۴ یکی از کمزرقوبرقترین و کسالتبارترین مراسمهای اسکار در چند سال گذشته بود. انتخاب دوازده سال بردگی به عنوان بهترین فیلم دور از ذهن نبود. به هر حال قرار است در هر رقابت سینمایی، جایزه بهترین فیلم حاوی یک معنا و پیام خیلی خاص باشد. اما این بار پیام با تاخیر بسیار زیادی از گرد راه رسیده. بند تنبان اوباما در رفته و این همه تاکید بر مساله تبعیض نژادی برای تلطیف چهره آمریکا در این چند سال بسیار تکراری و رقتبار به نظر میرسد. دوازده سال بردگی در فرصتطلبیاش کاهل بوده؛ کمیدیر ساخته شده و جدا از قصه تخت و کودکانهاش که هیچ نکته تازهای ندارد، حتی چشمانداز بصریاش هم پس از جنگوی تارانتینو بهشدت بیمزه و بیخاصیت به نظر میرسد. ابدا فیلم شاخصی نیست و در آینده از آن به عنوان یک شاهکار یاد نخواهد شد اما فیلمهای الکساندر پین، برادران کوئن و آلفونسو کوآرون در گنجینهی سینما محفوظ خواهند ماند. جایزهها را نباید زیاد جدی گرفت. حتی میشود تگری زد بهشان. خود فیلمها میمانند و با ما حرف میزنند. جز بهترین فیلم، جایزه فیلمنامه هم چنگی به دل نزد. البته فرصت گرانبهایی برای اسپایک جونز مهیا شد که بتواند از سایهی چارلی کافمن بیرون بیاید و مثلا استقلال و تواناییاش در نویسندگی را به رخ بکشد. اما Her مال این حرفها نیست؛ هم قصهی سرهمبندیشدهای دارد که از یک ایدهی درخشان چندان فراتر نرفته و هم کمترین ذوق و قریحهای در پرداخت فیلم به چشم نمیخورد. شاید حتی با جرأت بشود گفت بیخاصیتترین بازی یواکین فینیکس در همین فیلم شکل گرفته است؛ با شخصیتی عمیقاً توخالی و بیمعنا که بازیگری توانا چون فینیکس را هم بلاتکلیف میکند؛ با آن سبیل چندشآورش که مثل ماهیگیرهای شمالی خودمان شده!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
طبیعی بود که پس از رخدادهای ناگوار پیامد انتخابات سال ۸۸، تماشاگران پیگیر سینمای ایران مشتاق تماشای واکنش «سینمایی» کارگردانی مثل ابراهیم حاتمیکیا باشند (یا دستکم نگارنده چنین بود). دلیلش هم این بود که حاتمیکیا را به گواهی آثارش به عنوان هنرمندی معتدل و عدالتجو میشناختیم که در فیلمهایی مثل آژانس شیشهای، روبان قرمز و ارتفاع پست از فرجام ناگوار دوشقه شدن همقطاران و پررنگ شدن خطکشیها سخن گفته بود. در آن بحبوحهی تنش و تهمت، شاید فقط هنر میتوانست منادی آرامش و عقلانیت، و کوششی برای تلطیف اوضاع باشد و حاتمیکیا با ندای آشنای «یا لطیف» در مطلع فیلمهایش از معدود هنرمندانی بود که هیچ رقم نمیشد انگ وابستگی حزبی به آنها چسباند و به یکسونگری متهمشان کرد. دستکم او مورد احترام دو قطب اصلی مناسبات سیاسی ایران بود و همین، مجال مناسبی برای خلق یک درام فراگیر و فارغ از قطببندی سیاه/ سپید به او میداد. اما «گزارش یک جشن» بهرغم رویکرد دلسوزانهی فیلمساز از منظر قابلیتهای سینمایی چند پله پایینتر از تواناییهای مورد انتظار حاتمیکیا بود و نتوانست کیفیت مؤثر فیلمهای شاخص قبلیاش را تکرار کند هرچند در بستر هیجانی آن مقطع زمانی، مذاق گروهی را خوش آمد و البته مغضوب گروهی دیگر شد. چ از این لحاظ یک غافلگیری بزرگ است. آن نگاه تعادلجویانه و دلسوزانه آشنای حاتمیکیا، در قالب فیلمیکه ظاهراً شخصیت و مقطع مهمیاز سالهای آغازین انقلاب را روایت میکند، ژرفترین تجلیاش را در تحلیل مناقشات مهم امروز مییابد. چمرانی که حاتمیکیا به تصویر کشیده، نمونهای مثالزدنی از اعتدال و میانهروی است که رسم پیکار و نیز مرام گفتوگو را بهکمال میداند اما دومیرا برتری میدهد و تا آخرین نقطهی ممکن، بر آن تأکید میکند. این مرام چنان برای شورمندان تشنه انتقام درکناپذیر است که چریک را بهسادگی به قطب مقابل میرانند و یه این ترتیب تنهایی قهرمان به شکلی مؤثر بیرون میزند. درست است که دستتنها ماندن در جنگی نابرابر چارهای جز مصالحه باقی نمیگذارد اما چمران حاتمیکیا گویی ماهیتاً اهل تردید است؛ تردیدی از آن دست که لازمه خردباوری و عاقبتاندیشی است. او به جای سر سپردن به شیدایی شهادتخواهی، دنبال حجتی برای ثمرمند بودن شهادت است. اما در وجه شخصی هم چمران تنهاست. فیلمساز با نشان دادن تصاویری قدیمیاز زندگی شخصی این چریک عارف، بدون آشکار کردن همه ابعاد ماجرا، بخشی از دلتنگیهای یک انسان را به تصویر میکشد. حاتمیکیا از ابرانسان نشان دادن قهرمانش پرهیز کرده و وجهی از شکنندگی انسانی به او بخشیده است.
چ در اجرا بهراستی چشمگیر و نفسگیر است. کل فیلم و البته سکانس مثالزدنی سقوط هلیکوپتر ضرب شست حاتمیکیا به مقلدان و پیروان جنس سینمای اصغر فرهادی است. در روزگاری که بسیارانی به جای دوام بر اسلوب خود یا نوآوری، چاره را در تقلید سطحینگرانه و منفعتطلبانه از یک شیوه خاص فیلمسازی دیده و سینمای ایران را از فیلمهایی یکشکل و بیخاصیت انباشتهاند، ساخت استیلیزه و شکیل فیلم حاتمیکیا به یادمان میآورد که سینما حیطههای گونهگون دیگری هم دارد و فیلم ساختن به شکلی که روان تماشاگر را به تسخیر درآورد و او را به اوجی از دلهره و تعلیق و تنش برساند، بسیار دشوارتر از دوربین به دست گرفتن و نمایش نقونالههای دورهمیچند نوکیسه سرگشته و تهکشیده است. صحبت از این نیست که چنان فیلمهایی لزوماً بیارزشاند بلکه متاسفانه از دل تقلیدگرایی بیهنران غالباً آثاری بیارزش به بار آمده است. به گمانم چ بازگشت شکوهمندی برای حاتمیکیاست و یکی از بهترین فیلمهای این سالها. چمران حاتمیکیا پروتاگونیست کمنظیری در سینمای ایران است؛ شخصیتی که اندوه و ایمان تؤامانش عجیب به دلم مینشیند؛ دلم از دلتنگیاش میگیرد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
زمان انتخابات ریاستجمهوری پیشبینی کرده بودم که در صورت بر سر کار آمدن یک رویکرد اصلاحطلبانه (بخوانید اعتدالی) بار دیگر شاهد حضور هیجانزده و مشعوف گروههای فشار خواهیم بود. تجربه اخیر جشنواره فیلم فجر نشان داد که خیلی زود این پیشبینی محقق شده است. جنجالسازی بیمورد با قصههای رخشان بنیاعتماد شروع شد که بنده حقیر هرچه گشتم نشانی از فتنهجویی در آن ندیدم. فیلم را دوست نداشتم و با آن ارتباط برقرار نکردم اما متوجه نشدم که چرا بلافاصله فشارندگان به رهبری «فارس» فریاد وااسلاما سر دادهاند. همان شب برنامه هفت میزبان نمایندهای از «فارس» بود که هیچ درکی از هنر و بهخصوص سینما نداشت و اتفاقا همین شد که بسیاری از منتقدان قید حضور در آن برنامه را زدند و بعضی از آنها در گفتوگوهای خودمانی همین قضیه را نشان وادادگی زودهنگام برنامه هفت میدانستند و حضور در آن برنامه را مایه بیآبرویی. قصهها فقر و نکبت موجود در بخشی از جامعه (که قربانش بروم اصلا بخش کمینیست) را نشان میداد و فساد موجود در سیستم اداری را، بهعلاوهی دلمشغولیهای شخصی فیلمساز دربارهی شخصیتهای فیلمهای قبلیاش. این چه ربطی به فتنه دارد؟
در آخرین روزها عصبانی نیستم رضا درمیشیان در سینمای رسانهها (برج میلاد) با جابهجایی ناگهانی سانس از ساعت ۱۶ به ۱۰ صبح منتقل شد تا جلوی تنش و آشوبی که فشارندگان وعدهاش را داده بودند گرفته شود. فیلم را دیدم و به گمانم از هر حیث فیلم درخشانی بود. بغض درمیشیان را اصلا دوست نداشتم و آن را متظاهرانه و خام میدانستم اما این بار او توانسته بود رنجوری و عصبیت قهرمان قصهاش را با میزانسن و تدوینی حسابشده به تصویر بکشد و جلوههای تنشآلود فیلم به هیچوجه از قراردادهای متن بیرون نمیزد. باز هم متوجه نشدم این فیلم چه ربطی به فتنهجویی دارد. در هر حال فیلم قصه یک دانشجوی ستارهدار است که مثل بسیاری از جوانهای دیگر درگیر بدبختیهای اقتصادی است و همین نداری چنان فلجش کرده که نمیتواند قدم از قدم بردارد (مثل بسیاری از جوانهای سرزمین مقدس ایران) و حتی به وصال دختر محبوبش برسد. شمار دانشجویان ستارهدار در سالهای اخیر چنان بالا و قابلتوجه بوده که در مناظرههای انتخابات ریاستجمهوری، نامزدها بارها و بارها به آن پرداختند و تقریباً همه وعده دادند که باید به این داستان نامبارک و ناگوار فیصله داد و به سمت آشتی و مودت گام برداشت. فیلم یکی از آن ستارهدارهای بیستاره را نشانمان میدهد و فارغ از این هم، درد و بلای چیره بر زندگی این جوان، قصهی آشنای بسیاری از ما جوانهاست که هرچه میدویم نمیرسیم و آخرش سیب سرخ (از محبوب بگیر تا موقعیتهای اجتماعی و شغلی و…) گیر شغال بدسگال میافتد. کجای این قصه ربطی به فتنه دارد؟ رییسجمهور قبلی از سوی همه گروههای سیاسی متهم به دروغگویی و نارواگویی شده است و فیلم همین وعدهها و حرفهای توخالی را دو بارهایلایت میکند. چهگونه است که در زمان انتخابات و پس از آن حتی تا امروز همهی اصولگرایان از رییسجمهور قبلی برائت جستهاند و سعی میکنند هرگونه علقه و علاقه به حضرت ایشان را انکار کنند اما وقتی کارگردانی یکی دو مورد از حرفهای بیپشتوانه و نسنجیدهی همان جناب را که باعث بخش مهمیاز بدبختیهای امروزمان است (که قربانش بروم کم هم نیست)، در فیلمش میآورد حامیفتنه میشود؟ اگر فراموش نکرده باشم ماجرای فتنه معطوف بود به ادعای تقلب در انتخابات و آشوبهای پیامد آن. کجای عصبانی نیستم ربطی به انتخابات و حواشی آن دارد؟ نکند تعریف فتنه عوض شده و دوباره جناب پدیده هزاره سوم محبوبالقلوب شده و هرکس از او کمترین خردهای بگیرد عین نجاست و معاند و فتنهجوست! جمع کنید این هوچیگری را. نکند تازگی به این نتیجه رسیدهاید که جوانهایی که در کهریزک کشته شدند و خود حکومت آن رخداد دردناک را بارها محکوم کرده پستتر از سگ بودهاند و حتی یاد کردن از آنها معادل فتنهجویی و معاندت است؟
اینها همه بهانه است. امسال اولین دورهی برگزاری جشنواره در دولت جدید بود و فشارندگان هنوز همبستگی و یکدلی لازم برای فشار دادن را پیدا نکرده بودند. از سال آینده اوضاع بهیقین بدتر خواهد شد. دوستان ارشاد هم بهخوبی نشان دادهاند که با هر تشری میروند جا. اصلا فتنه و اینها، بهانه است؛ بهانهای جانانه برای به هم ریختن کافه و تخلیه هیجانات فشاری. این نمایش وامصیبتا تازه شروع شده و عین چهار سال دولت روحانی با قوت تمام ادامه خواهد داشت.
سؤال: اگر رستاخیز را کسی جز احمدرضا درویش (که رابطهاش با اصلاحات بر کسی پوشیده نیست) ساخته بود این همه جاروجنجال علیه آن به پا میشد؟ ناسلامتی این فیلمیست جانانه دربارهی همان اسوهی آزادگی که از آن دم میزنید. سلام بر حسین و همه آزادگان دورانها.
پینوشت: ۲۹ اسفند روز ملی شدن صنعت نفت در راه است. درود بر همه بزرگانی که برای استقلال و آزادی این کشور از آسایش رخوتناک زندگانی بیمقدار آدمیزاد دست شستند؛ از محمد مصدق تا رزمندگان دلاور و پاکباختهی هشت سال جنگ تحمیلی.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
جشنواره فجر ۹۲ هم گذشت:
– سطح فیلمها بالاتر از انتظارم بود. عادت به غر زدن و پز روشنفکری گرفتن دربارهی فیلمها ندارم و دستکم ده فیلم قابلتوجه در این دوره از جشنواره دیدم و لذت بردم.
– امسال هیچ یادداشتی برای مجله فیلم نمینویسم. دو سال است که تصمیم گرفتهام هیچ یادداشت و نقد رسمیبر فیلمهای ایرانی ننویسم و خوشبختانه تا کنون بر این روال پایدار بودهام.
– وزارت ارشاد در همین قدم اول جا زد و رفتاری نامحترمانه با عصبانی نیستم رضا درمیشیان کرد. بارها گفتهام سیمرغ جشنواره کمترین ارزشی ندارد و بهتر است جدی نگیریمش. همین که فیلمها دیده شوند کافیست.
– وضعیت برج میلاد از سال گذشته بهتر بود اما هرچه به پایان نزدیک میشدیم اوضاع بدتر و مغشوشتر میشد. باید فکری اساسی کرد اگر بشود!
– چند فیلم را در سینماهای مردمیدیدم و استقبال مردم واقعا خوب بود. فیلم دیدن در سینمای مردمیبسیار لذتبخشتر است.
– فیلمسازان جوان واقعا امیدوارکنندهاند و ایدههای جذابی دارند. نسل سالخورده فیلمساز واقعا به ته خط رسیده و با هیچ جور مالهکشی نمیشود ازشان دفاع کرد. خودشان حرمت قائل نیستند برای خودشان. برای چند ده میلیون پول اعتبار خودشان را حراج میکنند. البته پول چیز مهمیاست و حرجی بر این پیرمردان نیست.
– فلان بازیگر زن برای هر فیلم ۱۳۰ میلیون تومان میگیرد و بعد دم از عشق به مردم و سینما و هنر میزند. مزخرف است. بهتر است حرفهای رفتار کند و بگوید من فقط یک بازیگرم که خوب بازی میکنم و پولش را هم میگیرم. این همه حرف مفت زدن دیگر بس است. تهوعآور است.
– حد سینمای ایران همین است. اگر همین نبود بعضی از فیلمسازان میانمایه اینقدر توی بوق نمیشدند. نابغه مثل شهرام مکری مگر چند تا داریم؟
– بهتر است فکری به حال این جشنواره شود تا فیلمهای خوبتر در بخش خارج از مسابقه و نوعی تجربه و از این مزخرفات نمانند و فیلمهای بنجل وارد مسابقه شوند. منظورم بهتر دیده شدن آن فیلمهای خوبتر است؛ رقابت و جایزه و اینها را بیخیال.
– فلان منتقد با فلان بازیگر در حال لاس زدن است. فلان منتقد چسبیده به دمب فلان تهیهکننده، فلان منتقد هر پنج دقیقه یک بار با یک سینماگر خوشوبش میکند. احتمالا پای هیچ منفعتی در میان نیست. شاید یکی از راه برسد و بگوید خود تو را هم با فلان تهیهکننده دیدهایم. بله درست است اما من قصد نقد فیلم ایرانی نوشتن و باج دادن ندارم. اگر کردم گردنم را بزنید. دریوزگی بس است.
– میگویند فلان فیلم را نبین چون پاچهخواری نظام است میروم فیلم را میبینم و دقیقا برعکس است. میگویند فلان فیلم بد است چون سازندهاش قبلا اطلاعاتی بوده. فیلم را میبینم و بسیار لذت میبرم. یاد گرفتهام که متن را فارغ از فرامتن ببینم.
– قبلا فکر میکردم اختلاف سلیقه روی یک فیلم هیچ ربطی به رفاقت و صمیمیت دو منتقد ندارد حالا بهخوبی میدانم که ما با هر انتخابی حد و مرز ارزشها و جهانبینیمان را معین میکنیم و این قضیه اصلا شوخیبردار نیست. تلخ است ولی راستین. از هم دور میشویم.
– برای شما روزهای خوشتر و برای خودم تحقق هرچه زودتر ساخته شدن اولین فیلم بلندم را آرزو میکنم.
مهر افزون.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
انگیزه و دلیلی برای تماشای همه فیلمهای جشنواره سیودوم فجر (۱۳۹۲) ندارم اما این مرور مختصری است بر فیلمهایی که دیدهام و تا روز آخر جشنواره اگر فیلمیببینم به این فهرست مختصر افزوده خواهد شد.
بیگانه (بهرام توکلی)
فیلمنامه: با تنسی ویلیامز نمیشود شوخی کرد، آن هم با چنین نمایشنامهای. اگر شاهکار الیا کازان در کار نبود و وودی آلن آس جاسمین غمگین را همین امسال رو نکرده بود شاید میشد این اقتباس کمجان توکلی (درست برخلاف اقتباس خوبش در اینجا بدون من) را پذیرفت ولی متاسفانه راه ندارد. اصلا خارج از موضوع اقتباس هم فیلمنامه بسیار بزندررو و گویی محصول کاهلی یا خودشیفتگی مفرط است.
کارگردانی: به معنای واقعی پیرمردانه و محتاطانه. عاری از جسارت. بزندررو واژهی مناسبی است.
بازیها: امیر جعفری تکرار همیشه است. مهناز افشار بهاشتباه باور کرده که بازیگر خوبی است. پانتهآ بهرام بهشدت تکراری است و نوسان خلقی شخصیت را نتوانسته از کار دربیاورد. هومن برقنورد بسیار خوب است و کلا هم با آگاهی و تحلیل سراغ نقشهایش میرود.
فیلمبرداری: احتمالا بدترین فیلمبرداری استادی صاحبسبک به نام حمید خضوعی ابیانه. چه خبر بود سر صحنه این فیلم؟
غافلگیری: بدترین فیلم بهرام توکلی آن هم پس از فیلم بسیار خوب آسمان زرد کمعمق. رسماً میخکوبم کرد.
نکته بامزه: پانتهآ بهرام در صحنههای افسردگی اصلاً ابرو ندارد. هر وقت که ترگلورگل میکند ناگهان صاحب ابرویی میشود که با مداد و لوازم آرایشی هم کشیده نشده است. رسما در یک سکانس ابرو دارد و در سکانس بعد ندارد. واقعا دست مریزاد.
امتیاز: ۶
ملبورن (نیما جاویدی)
فیلمنامه: سوژهی بسیار بدیع و جذاب و پرداختی بسیار مناسب. نقطه ضعف اساسی فیلم اصرار بر فرهادیگونگی است که کاش غلظتش اینقدر نبود.
کارگردانی: فراتر از تصور برای یک کارگردان فیلماولی. خیلی شستهرفته و دلپذیر.
غافلگیری: از لحظهی آگاهی از مرگ نوزاد تا رفتن پدر بچه از خانه، نفس در سینهام حبس شده بود. براوو آفای جاویدی! کاش روی این وجه بیشتر تمرکز میکردی و مرعوب فرهادی نمیشدی که آن دیالوگهای بهشدت تکراری این سالها با مضمون قضاوت و مقصرجویی و… را در دهان پیمان معادی بگذاری. چرا فیلمیکه میتواند شدیداً منحصربهفرد باشد باید به این ورطه بیفتد؟ حیف.
بازیها: پیمان معادی مثل همیشه. احتمالا بدترین بازی نگار جواهریان؛ بسیار بد. مانی حقیقی گرچه بیانش مشکل دارد اما به دلیل چهره خشن و فیزیکش انتخاب بسیار خوبی برای نقش بوده و شکم گنده و ساعت و کمربند و پیراهن قهوهای براقش انگ نقش است.
نکته بامزه: تیتراژ آغاز فیلم محشر است.
امتیاز: ۶
لامپ صد (سعید آقاخانی)
فیلمنامه: شدیدا مهندسیشده. پرملات و بیحفره.
کارگردانی: کاملا استاندارد و باطراوت.
غافلگیری: این فیلم خودش یک غافلگیری بزرگ است. یعنی خواب نیستم؟! من به انتظار یک کمدی سبک به تماشای این فیلم نشستم و چنین فیلم فوقالعادهای را میبینم؟ هر جشنواره کسی پیدا میشود که درود پروردگار را نثارش کنم. درود پروردگار بر تو جناب آقاخانی. غرور و عزت نفست را میخرم. چند؟
بازیها: فوقالعاده و عالی. محسن تنابنده باز هم شده همان تنابندهی کمتا. ساره بیات به شکل استادانهای همه ظرایف و جزئیات نقش را به جان نشانده است. حضور کوتاه حمید لولایی محشر است.
نکته بامزه: رفتم که سر این فیلم چرت بزنم. زیرورو شدم.
امتیاز: ۸
خط ویژه (مصطفی کیایی)
فیلمنامه: ایدهی بسیار جذاب. لحظههای بسیار دلپذیر. موعظه فیلم را از پا میاندازد. اخلاقگرایی برای چنین قصهی مهیج و محشری سم است. این سم به جان فیلم نشسته متاسفانه.
کارگردانی: کیایی عاشق کارگردانی است. این را از همهجای فیلم آبرومندش میشود دید. او دقیقا توانایی خودش را به چالش میکشد و در این راه سرفراز است.
بازیها:هانیه توسلی یک انتخاب کاملا اشتباه است. بقیه بازیگران همه خوباند و بلکه عالی.
غافلگیری: عنوانبندی بامزه و ترانه عالی آغاز فیلم آدم را مجاب میکند که با فیلم درستودرمانی سروکار دارد.
افسوس: کاش میشد فیلمساز بیخیال اخلاق شود و بیرحمانه کلک بعضی شخصیتها را بکند و بعضیها را در راه دزدی رستگار کند؛ درست مثل زندگی واقعی.
امتیاز: ۶
چ (ابراهیم حاتمیکیا)
فیلمنامه: مثل فیلمهای خوب حاتمیکیا درام پرمایه و حسابشدهای دارد. به قصد تأثیرگذاری نوشته شده و اغلب هم مؤثر است.
کارگردانی: استادانه توصیف ناچیزی است. ضرب شست حاتمیکیا به پیروان و مقلدان کیارستمیو فرهادی.
بازیها: فریبرز عربنیا همانی است که باید باشد؛ عالی. بابک حمیدیان عین جنس است. مریلا زارعی یک نقش ماندگار دیگر به ما هدیه داده. سعید راد متاسفانه عاری از هر بداعتی است اما حتی همین حضور صرفش برای شکلگیری نقش کافیست.
غافلگیری ۱: سکانس سقوط هلیکوپتر. اینجور وقتهاست که آدم دلش برای کارگردانی ریسه میرود.
غافلگیری ۲: موسیقی فردین خلعتبری غوغا میکند.
غافلگیری ۳: چ برای من یک غافلگیری بزرگ بود. به انتظارش میارزید.
نکته اساسی: بعد از فیلم سست و کمرمق گزارش یک جشن، حاتمیکیا با آمادگی کامل به بازی برگشته. چهقدر چمران قصهی حاتمیکیا را دوست داشتم. میدانم زود به زود دلم برایش تنگ میشود.
امتیاز: ۸
میهمان داریم (محمدمهدی عسگرپور)
فیلمنامه: ایدهای بسیار ساده با پرداختی بسیار جزئینگر و هنرمندانه و شخصیتپردازی مناسب.
کارگردانی: عاری از نقص نیست اما فضای کلی فیلم یکدست و مؤثر است.
نکته اساسی: در کمتر فیلمیرابطه میان اعضای یک خانواده ایرانی سنتی را اینقدر دلنشین و ظریف دیدهام.
بازیها: بهروز شعیبی فوقالعاده است. پرویز پرستویی لحن خاصی را برای نقشش برگزیده که تصنعی بودنش بهخصوص اوایل فیلم توی ذوق میزند.
غافلگیری: میگفتند با فیلم چاپلوسانهای روبهرو خواهیم شد اما ابدا چنین نبود. فیلمیزلال و بهشدت تأثیرگذار بود درباره تنهایی پدر و مادر سه شهید و یک جانباز، با نگاهی کاملاً انتقادی به اوضاع موجود.
امتیاز: ۷
فردا (ایمان افشاریان، مهدی پاکدل)
فیلمنامه: سه قصه متقاطع که دو تای آنها عجیب جذاباند و یکی زیادی سانتیمانتال و تکراری است. دو قصه جذاب، شخصیتهای کمنظیری به سینمای ایران هدیه دادهاند.
کارگردانی: بسیار شستهرفته با یک سکانس ابتدایی مثالزدنی.
بازیها: بجز ستاره اسکندری بقیه همه خوباند. امیررضا دلاوری و صادق صفایی عالی و مثالزدنیاند.
نکته اساسی: فیلم آن و افسونی دارد که پس از تماشا کمکم در ذهن ریشه میدواند. حسوحال غریبش همچنان با من است.
غافلگیری: علی دهکردی پس از بازیهای بسیار بد متعدد، یک بار دیگر حضور تحسینبرانگیزی دارد.
غافلگیری: بهرهگیری از لوکیشن گیلان بدون افتادن به دام لهجه اتفاق فرخندهای است که در این فیلم و کموبیش در تمشک افتاد و پیشتر نوشتهام که چهقدر میتواند به تنوع داستانگویی در سینمای ایران کمک کند.
امتیاز: ۶
پنجاه قدم به آخر (کیومرث پوراحمد)
مخلص کلام: از هر نظر فیلم بسیار بدی است و دلایل بد بودنش بسیار است.
نکته بامزه: قرار نبود کمدی ببینیم اما بارها خندیدیم. فیلمینبود که بخواهیم سالن را ترک کنیم چون داشتیم لذت میبردیم.
امتیاز: ۴
همه چیز برای فروش (امیر ثقفی)
فیلمنامه: قصهای ساده و کمبار و کمدیالوگ و بهشدت متکی به اجرا.
کارگردانی: غبطهبرانگیز و بسیار چشمگیر. استیلیزه و شکیل.
بازیها: صابر ابر ناباورانه از پس نقش برآمده و بسیار موفق است. حضور کوتاه جواد عزتی و حبیب رضایی بهشدت درخشان است.
نکته اساسی: تلخی فیلم فراتر از حد تصور است. عریانی زخم گاهی تحملناپذیر است. این سینمایی است که من دوست دارم؛ بیتعارف تف کند توی صورتک انسانیتم.
نکته اساسی ۲: کندو منهای اندکی مرحمت و رفاقت.
غافلگیری: بعد از مدتها یک فیلم با گریمهای عالی دیدیم.
حرف دل: خدا کند امیر ثقفی تسلیم انسانهای «شریف» نازکدل نشود و نگاه بیپرده و تلخش را حفظ کند.
امتیاز: ۸
تمشک (سامان سالور)
فیلمنامه: ایده بسیار جذاب با پرداخت کموبیش ضعیف. قضیه فراموشی شخصیت اصلی بهشدت به منطق فیلم صدمه زده. بازیهای بد شخصیتها را ناکار کرده.
کارگردانی: پایینتر از انتظاری که از سامان سالور داریم.
بازیها: اغلب ضعیف. سمیرا حسنپور خوبتر از بقیه است اما نقش بدیعی هم ندارد.
غافلگیری: چند سال پیش فیلم کوتاهی ساختم با نام REM که لوکیشنهای بسیار زیبایش حوالی لاهیجان و بندر کیاشهر بود. در فیلم سالور همان لوکیشنهای خیلی خاص را دیدم و تجدید خاطره کردم و البته ناراحت شدم. ارث پدرم نیست ولی لعنت بر پدر کسی که آن لوکیشنهای دنج را لو داد. این فقط یک حس شخصی است.
نکته احمقانه: تمام فیلم در شرق گیلان میگذرد و تابلوها و نوشتهی روی تاکسی و پلاک ماشینها دال بر این واقعیتاند اما یکی از شخصیتهای مهم فیلم که مثلا بومیاست مازندرانی حرف میزند و اشکال کار در این است که تنها شخصیت لهجهدار فیلم است. کاش او هم مثل بقیه بدون لهجه حرف میزد. (مثل فردا)
لحظه مؤثر: مرگ یکی از شخصیتهای فیلم بی هیچ مقدمهای رخ میدهد و فقط خبرش به ما میرسد. این تمهید به شکلی کارآمد، مرگ را به مثابه فقدان و غیاب نشان میدهد.
امتیاز: ۶
انارهای نارس (مجیدرضا مصطفوی)
یک فیلم عقبافتاده و بسیار مستعمل و کسالتبار. یادآور پوسیدهترین رویکردها در سینمای ایران. با بازیهای بسیار بد. غیرقابلتحمل.
امتیاز: ۳
امروز (رضا میرکریمی)
فیلمنامه: تأثیر شادمهر راستین (و نهایتاً کیارستمی) بر متن آشکار است. شخصیت اصلی فیلم کاملاً درکناپذیر است و سکوتش تصنعی و تحمیلی و فارغ از منطق درونمتنی است. در هر حال همین رویکرد خنثیگرایانه در شخصیتپردازی کل فیلم را برای من بیاثر و غیرجذاب میکند.
کارگردانی: استاندارد همیشگی میرکریمی. نه نبوغآمیز است و نه خیلی بد.
بازیها: تحت تأثیر شخصیتپردازی، بازیها صرفا بیان کنشهای زورچپان شدهاند. پرستویی خوب است اما خوب برای هیچ.
غافلگیری: پس شادمهر راستین هم میتواند فیلمنامهی ضعیف بنویسد.
امتیاز: ۶
آرایش غلیظ (حمید نعمتا…)
دلم برای خودم میسوزد که مجبورم بنویسم فیلم نعمتا… بهشدت بد بود و دلم برای نعمتا… میسوزد که از بوتیک به چنین هذیان بیسروتهی رسیده. حرف دیگری ندارم واقعا. اعلام عزای عمومیمیکنم.
امتیاز: ۰
ردکارپت (رضا عطاران)
کلی خندیدم و از شوخیهای بانمک عطاران لذت بردم اما گمان نمیکنم این چیزی که دیدم اسمش سینما باشد. در حد همان شوخیهای اغلب تاریخمصرفدار از عطاران متشکرم که بالاخره یبوست جشنواره امسال را حسابی ترکاند. قطعاً میشد با همین متریال فیلم بسازد اما برای همین آش شلمشوربا هم دمش گرم.
امتیاز: ۵
حق سکوت (محمدهادی ناییجی)
فیلمنامه: قرار دادن یک آخوند (خود فیلم لفظ آخوند را به کار میبرد) در مخمصهای تخفیفناپذیر. بدون باج دادن به روحانیت یا چاپلوسی.
کارگردانی: استاندارد.
بازیها: عالی و تحسینبرانگیز. حسام محمودی و مهدی فریضه نشان میدهند معرفت تئاتر چه تأثیر چشمگیری بر بازیگری دارد.
غافلگیری: رفتم که چند دقیقه از فیلم را ببینم و بزنم بیرون. اصلا نشد که نشد.
نکته اساسی: آخوند هم انسان است اگر ما زیادی روشنفکر نباشیم.
نکته اساسی: حوزه هنری و میرکریمیبعد از خسته نباشید با این فیلم نشان میدهند که سینمای شستهرفته و ارزشمندی را نشانه گرفتهاند.
امتیاز: ۷
کلاشینکف (سعید سهیلی)
مقدمه: فیلمهای سهیلی حال خوشی دارند. غم دلانگیزی دارند. شوخطبعی دلچسبی دارند. اما سرشار از سطحینگری و سمبلکاریاند.
فیلمنامه: سوژه جذاب اما پرداخت بسیار سرسری و ناشیانه.
کارگردانی: متاسفانه سهیلی قدر بهترین لحظههای فیلمش را نمیداند و بسیاری از آنها را با بدترین انتخابها از دست میدهد.
نکته اساسی: شوخیهای عطاران فیلم را تحملپذیر کرده است.
نکته اساسی: یک فیلمفارسی معاصر.
امتیاز: ۵
خانه پدری (کیانوش عیاری)
ضدحال اساسی: متاسفانه توقعم از فیلم را بالا برده بودند.
فیلمنامه: یک قصهی سرراست و ایستا بدون کمترین شاخوبرگ و پیرنگ فرعی یا زیرلایه. مناسب برای تحلیل نمادین و به همین دلیل اسیر نازلترین استراتژی روایت. با شخصیتهایی کاملاً بیژرفا و پوشالی.
کارگردانی: استاندارد. بسیار کمتر از توان عیاری.
بازیها: مجالی برای بازی نیست. شخصیتها عروسکهایی مقوایی و بیجاناند.
نکته اساسی: گویی هیچکس با چرایی یا نفس کشته شدن دخترک مشکلی ندارد همه نگراناند که چرا زیرزمین کذایی مدفن آن خدابیامرز است. دستکم فیلم چیزی بیش از این به دست نمیدهد.
غافلگیری: رفتم شاهکار ببینم با یک فیلم معمولی و بلکه کسالتبار و سطحینگر مواجه شدم که اگر نام عیاری بر پیشانیاش نبود تا آخر تماشایش نمیکردم.
درس بزرگ: مقهور ایده شدن، مرگ نویسنده است.
امتیاز: ۶
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران (بهروز افخمی)
غافلگیری اساسی: افخمیدوباره به روزهای خوبش برگشته و این بهشدت مایهی خوشحالی است.
فیلمنامه: شخصیتهایی بسیار ملموس و دوستداشتنی، استفاده مناسب از راوی دانای کل، قصهای ساده و بسیار گیرا.
کارگردانی و تدوین: استاندارد با دو سه سکانس بهیادماندنی. تدوین فیلم چند مشکل جزئی دارد که امیدوارم برطرف شود تا فیلم کاملتر شود.
بازیها: همه بازیها عالی.
نکته: برای فیلم خوب ساختن نیازی به جنگولکبازی نیست. مثالش همین فیلم است.
امتیاز: ۸
ماهی و گربه (شهرام مکری)
نکته اساسی: مکری فرم جذاب فیلم کوتاه موفقش محدوده دایره را به محدودهای بزرگتر آورده با این تفاوت اساسی که فرم را برای برساختن معنایی هولناک به کار بسته است.
تبریک: این از هر لحاظ بهترین فیلم جشنواره برای من است. تبریک آقای مکری! نگاهت بسیار پختهتر از قبل شده. عطر معرفت میرسد از فیلمت.
فیلمنامه: سرشار از جزئیات با چینشی استادانه.
کارگردانی: رشکبرانگیز است. تمام.
امتیاز: ۱۰
خوابزدهها (فریدون جیرانی)
حیرانی: یکی از مهملترین فیلمهای جشنواره ساختهی یکی از محبوبترین فیلمسازانم.
پرسش: چه بر سر خودت آوردی جیرانی؟ روزم را خراب کردی استاد.
مخلص کلام: ابتذال به معنای حقیقی کلمه.
امتیاز: ۰
متروپل (مسعود کیمیایی)
نکته اساسی: فیلم را در سینمای مردمیدیدم. هیچکس نخندید و هو نکرد و سوت نزد. آخر فیلم تشویق تماشاگران چشمگیر بود. من هم دلیلی برای خندیدن به نگاه محترم کیمیایی ندیدم. شاید چون روشنفکر نیستم.
فیلمنامه: فیلمنامه خاصی در کار نیست. یک خط کمرنگ داستانی است و دیگر هیچ. غرور و خودبسندگی کیمیایی نابودش کرده.
کارگردانی: بسیاری از لحظهها استاندارد همیشگی کیمیایی را دارد اما پرداخت صحنهها کمرمق است و دلیلش چیزی جز کهولت استاد نمیتواند باشد.
بازیها: پولاد کیمیایی و ساعد سهیلی مثل همیشه خوباند. فروتن بلاتکلیف است. افشار بد است.
پیشنهاد: چون پیر شدی حافظ…
امتیاز: ۵
سایهروشن (فرزاد مؤتمن)
افسوس: چرا این فیلم جذاب و بسیار خوشساخت در بخش مسابقه نبود؟ شرم بر انتخابکنندگان.
غافلگیری: شقایق فراهانی میتواند اینقدر خوب بازی کند و اینقدر بازی بد در کارنامه دارد؟ او اینجا عالیست.
فیلمنامه: درام روانشناسانه با ادای دین آشکار به بزرگراه گمشده و چشمانت را باز کن. جابهجایی جنونآمیز زن موبور و موسیاه بیش از دو فیلم نامبرده یادآور آن میل مبهم هوس بونوئل است.
کارگردانی: مؤتمن ضربشست نشان میدهد. او فرزند راستین سینماست. بیچاره سینمای رقتانگیز ایران که قدر این سینماگر توانا را نمیداند.
آرزو: این فیلم باید دیده شود و به اندازهی ارزش انکارناپذیرش قدر ببیند. واقعا چرا نه؟
نقطهضعف: بچه خوشسروزبان فیلم مانند موارد مشابه روی اعصاب است. کاش معمولیتر بود.
امتیاز: ۸
عصبانی نیستم (رضا درمیشیان)
نکته اساسی: بغض را دوست نداشتم به نظرم خیلی ادایی و تصنعی بود.
غافلگیری بزرگ: میان بغض و عصبانی نیستم یک دنیا فاصله است.
یادآوری بیاهمیت: من بودم که نخستین بار به بهانه بازی در نمایشی از محمد یعقوبی، نوید محمدزاده را در مجله فیلم به عنوان یک استعداد چشمگیر معرفی کردم و حالا سرم حسابی بلند است. تنها نقطهضعف او (لهجه) در این فیلم به عنوان یک ویژگی به کار رفته و در واقع تهدید تبدیل به فرصت شده. او عالی است و با همین نقش (حتی اگر دیگر بازی نکند) در تاریخ سینمای ایران ماندگار خواهد شد.
خدا مکار الماکرین است: مسئولان جشنواره درایت به خرج دادند تا این فیلم در سالن رسانهها نمایش داده شود و دست افراطیها را که برای بههم ریختن نمایش فیلم تیز کرده بودند با جابهجایی سانس توی پوست گردو گذاشتند. دمشان گرم.
طراحی تدوین: این بیتردید بهترین تدوین جشنواره است که البته محصول طراحی دقیق در مرحله فیلمبرداری است.
سپاس: حالمان را خوب کردی آقا رضا. بغض را ترکاندی.
تنها نقطهضعف: پایانبندی فیلم (آببازی) بسیار نچسب است و برخلاف همه فیلم اجرای شدیدا ضعیفی دارد. حاضرم موی سرم را بتراشم اگر درمیشیان قول دهد که آن را عوض کند تا فیلمش کامل کامل شود.
امتیاز: ۹
زندگی مشترک آقای محمودی و بانو (روحا… حجازی)
نکته اساسی: این فیلم را در قیاس با فیلم قبلی حجازی بسیار پختهتر و کمتر ادایی و زورکی دیدم.
فیلمنامه: دیالوگنویسی عالی. شخصیتهای خوبپرداخته و شناسنامهدار.
کارگردانی: کمنقص و پاکیزه.
نقطهضعف: با این پایان بیش از حد رها نمیشود مدرن شد.
بازیها: پیمان قاسمخانی و ترانه علیدوستی فوقالعادهاند. فرخنژاد و قاضیانی هم انتخابهای بسیار مناسبی هستند.
امتیاز: ۸
طبقه حساس (کمال تبریزی)
سرخوردگی: نه! این فیلمنامهای نیست که از قاسمخانی انتظار داشتم. اصلا.
کارگردانی: تبریزی هرگز کارگردان درجهیکی نبوده و بیشتر نان سوژههای داغ فیلمهایش را خورده. این بار رسما کارگردانیاش بد است.
بازیها: نه! بجز هوتن شکیبا که در حق سکوت هم فوقالعاده بود بقیه حتی عطاران چنگی به دل نمیزنند. اصلا این فیلم آنی نیست که منتظرش بودم.
امتیاز: ۵
زندگی جای دیگر است (منوچهرهادی)
فیلمنامه: شلوغکاری بیهوده با خطوط داستانی متعدد بدون ساختن یک کلیت جذاب. سرشار از سطحینگری.
کارگردانی: استاندارد.
بازیها: پس حامد بهداد میتواند متین و موقر بازی کند. نیکی کریمیواقعا بد است. یکتا ناصر رسما از آن ور بام افتاده.
امتیاز: ۵
***
***
حاشیهها و نکتهها
– فیلمهای امسال پر از «گه» و «چس» بود. کمتر فیلمیبود که مشتقات این دو واژه را به کار نبرده باشد. موضوع چیست؟
– تمایل به استفاده از تکانهای دوربین روی دست کمتر از قبل شده. خدا را شکر.
– ایدههای جذابی در فیلمها به چشم میخورد که البته اغلب پرداخت خوبی نداشتند.
– باید به جوانها و طراوت نگاهشان سلام کرد. دوران پیرمردها در سینمای ایران به سر آمده.
– سقوط محض حمید نعمتا… و فریدون جیرانی و کیومرث پوراحمد، فرفریام کرد.
– دیگر نباید انکار کرد که فیلمنامه مهمترین مشکل سینمای ایران است. در اجرا دستاوردهای خوبی داشتهایم.
– جذابترین ایده را مربوط به ماهی و گربه و بعد فردا میدانم.
– پدیدههای بازیگری: حسام محمودی، مهدی فریضه و هوتن شکیبا.
– پدیدههای کارگردانی: نیما جاویدی، ایمان افشاریان/ مهدی پاکدل (شخصا حدس میزنم سهم افشاریان بیشتر است) و سعید آقاخانی.
– این فیلم بسیار متأثرم کرد و صورتم را خیس خیس: میهمان داریم
– این دو فیلم هیجانزدهام کردند: ملبورن و عصبانی نیستم
– این فیلم ویرانم کرد: همه چیز برای فروش
– این فیلم خنده حسابی از من گرفت: ردکارپت
– این دو فیلم غافلگیرم کردند: لامپ صد و حق سکوت
(ادامه دارد)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
روزی روزگاری در بند
این نوشته پیشتر در «اعتماد» منتشر شده
ردپای گرگ به گمان نگارنده بهترین و کاملترین فیلم مسعود کیمیاییست و طرفه آنکه شباهتهایی اساسی و دلپذیر با بهترین اثر کیمیایی یعنی جسدهای شیشهای دارد؛ کتابی که با فاصلهای بسیار در صدر همهی آفریدههای او مینشیند و این مؤلف کهنهکار در هیچیک از فیلمهایش نتوانسته به کمال و غنای آن نزدیک شود. بنیادینترین همسانی این دو متن (فیلم و کتاب) در قابی است که آدمهای قصه در آن ساکن شدهاند (یخ زدهاند) و گویی همهی تلاش روایی کیمیایی مصروف خوانش حسرتآلود عناصر این قاب است. در پایان جسدهای شیشهای آدمهای آن قصهی پرفرازونشیب و تراژیک در ساحتی برزخوار کنار هم قرار میگیرند؛ در بستری از انجماد شفاف و بازتابنده. آنها در هنگامهای که دیگر امکان گردهمآیی در واقعیت مفروض زندگی در متن قصه را ندارند انگار با هم عکس یادگاری میگیرند. جسدهای شیشهای چندین سال پس از ردپای گرگ رونمایی شد. لحظهی همنشینی قهرمانان قصه در ردپای گرگ آغاز فروپاشی و زوال عشق و رفاقت است. «عکس، فقط عکسه که میمونه.» و راست هم میگوید آن عکاس دورهگرد؛ آن چینش خوشحالوهوا و ساختگی فقط در عکس پایدار میماند. هرکدام از آن آدمهای خندان رازی در دل دارند و بیخبرترین مرد آن قاب، رضاست که باید تا سالها تاوان بیخبریاش را بدهد. کیمیایی با ورود دوبارهاش به ساحت آن قاب یادگاری و نشان دادن حس واقعی آدمها لحظهای پیش از برداشته شدن عکس، یکی از فرازهای سینمای خودش و البته سینمای ایران را شکل داده. این روایت هنرمندانهی بیکلام در سینمای بهراستی پرگو و اغلب درشتگوی کیمیایی، گوهر تکافتادهای است، همچنان درخشان اما در عین حال برانگیزانندهی این افسوس که چهقدر جای خالی تصویر ناب بینیاز به تفسیر شفاهی در سینمای او خالی است. کابوس عقربزدهی رضا در زندان که اجرای کموبیش خوبی هم دارد، نمونهای دیگر از همسانی ردپای گرگ و جسدهای شیشهای است. در جسدها… این فضای هراسناک محصول تلاش یک شخصیت برای رهایی از اعتیاد و جزئی از نشانگان ترک افیون است اما در ردپای گرگ گویا درد و رنج رضا به مثابه تلاش برای رهایی جسم و روانش از هر قید و دلبستگی زمینی است؛ از عشق تا رفاقت. تجربهی تلخ زندان زهر واقعیت گذشته را از رضا میگیرد اما او را از دام افیون زندگی گریزی نیست. نامهی صادق که بارها دربارهی مسمای اسمش به تردید میافتیم، رضا را به منجلاب زندگی برمیگرداند؛ در شهری که حالا با او غریبگی میکند؛ با عشقی که طراوتش از کف گریخته، با زخمیکه مرهمیندارد؛ با رد پاکنشدنی سالهای بربادرفته.
ردپای گرگ مثل بسیاری از فیلمهای کیمیایی (و برخلاف نگاه ستمگرانهی مخالفان سینمای کیمیایی) آدمهای سرراستی ندارد؛ حکایت همیشه است؛ از قیصر قانونشکن که از پشت به دیگران خنجر میزد و مردانگی سنتی و شاهنامه را به ریشخند میگرفت تا امیرعلی فرمانزاد اعتراض که مردی و نامردیاش مثل آب و روغن در هم میجوشیدند و نکویی محاکمه در خیابان که مثل موش به سوراخی چپیده بود و میخواست مردانه بمیرد، اما جور بیبخاریاش را کتری میکشید. در ردپا… نفرین دنیای بیرحم قصه بر سر همهی شخصیتها سایه انداخته، و هریک سهمیاز گناه دارند؛ از بیخبری یکی تا چشمناپاکی دیگری، از لاپوشانی این تا نادانی آن. همه زخم دارند و قربانیاند. اینجا هم قهرمان تمیز و دستنخوردهای نداریم. قطبهای مثبت و منفی مدام جابهجا میشوند و قضاوتمان را به بازی میگیرند؛ در فیلمیکه پیرنگ اصلیاش در بازی غریبی است که صادق به راه انداخته. صادق تا آخرین منزلگاه فیلم، مظهر شرارت است؛ تخت و بیژرفا، یک مرد بد بدکردار. اما در آخرین پردهی نمایش، در حضور کفنپوش خود بر صحنهی نمایش در سالنی خالی از تماشاگر، قهرمان یکهسوار همدلیبرانگیز ما (و بیتعارف خود ما) را با تکگوییاش به رسوایی حقارت میکشاند.
تنها آدم پابرجای قصه، که مثل درختی تنومند ریشه در اعماق خاک دارد، آقا تهرانی است. او همان است که بود. در روزگار نو رنگ نباخته. هنوز خلوتنشین و دوریگزین است. دستکم بهخوبی میداند که روزگارش سرآمده و عتیقهی خورند موزههاست. اما از این هیبت هم جز نظاره و انتظار مرگ برنمیآید. دستبالا ردایش را بر دوش رضا میگذارد تا مگر به قامت خرد او بزرگی ببخشد. دربند ردپای گرگ غماندود و تلخ است، و کم و بهاندازه. این دربند تلخ زمستانزده به کار دیزیخوری و نوشخواری و نامزدبازی نمیآید. نطفهی شکلگیری تراژدی است در یک عکس یادگاری. و دیدار دوبارهی رضا با آقا تهرانی در زمستان دربند، مارش عزای مردان منقرضیست که بیخود وسط خیابانهای بیمرام دستوپا میزنند؛ با صدایی بس فراتر از تم موسیقایی «مرد تنها» که در آخر فیلم از حفرهی ساکسفونی در جشن عروسی (!) ناله سر میدهد.
ردپای گرگ بدون نشان دادن تصویر درست و درمانی از تهران، تلخترین حکم را بر زادگاه خاطرههای فیلمساز میراند؛ پیشگویی نمیکند بلکه گزارشی است از مردانی که بودند، و اعلام یک نقطهی پایان است حتی با آن پایانبندی سه رنگ نچسب زورچپان. دیگر نه طلعت آن عشق عزیز است که خندهاش تن هر مرد را مورمور کند و عقرب شود به جان، نه رضا با این ردا که بر تنش زار میزند و نزدیک است بر زمین ساییده شود، آن قهرمان بیخدشهی داناست که به نگاهی تا ته هر قصه را بخواند. آن جوان ریق و نزار هم که… فاتحه.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
امسال متاسفانه اعلام نام فیلمهای بخش مسابقه جشنواره فجر مثل پارسال حاشیهساز نشد. پارسال که تارومار کردند پیفپافها. اما امسال فیلمیکه بسیارانی دیوانهوار مشتاقش باشند و قیچیبهدستهای عزیز تیپا به سرینش زده باشند در کار نیست. پریناز (بهرام بهرامیان) ظاهراً «مشکل» دارد و کلید تدبیر و امید هم با سوراخش مچ نیست. بهتر است جناب بهرامیان فکر فیلم بعدیاش باشد که احتمالا هست. آن را که قصهاش را نمیدانیم اما در مورد آشغالهای دوستداشتنی (محسن امیریوسفی) خواندن نیمخط اول قصهاش کفایت میکند. وقتی رویکرد نمادین و مثلا ناکجاآبادی خیابانهای آرام کمال تبریزی را هنوز که هنوز است تاب نمیآورند (مثل فیلم دیگر او پاداش) و او عاقلانه و دیزلوار فیلمها و سریالهای بعدیاش را میسازد (واقعا جز آدمیذینفوذ و بهشدت آمیخته به بدنهی قدرت مثل تبریزی چه کسی میتواند بعد از دو فیلم توقیفی هنوز نفس بکشد و سریال برای سیمای ملی و مقدس هم بسازد؟ هر کسی باشد افسردگی میگیرد در حد تیم ملی داخل سالن.) چهطور ممکن است به فیلمیبا موضوع هرچند فرعی *~`[<«(“فتنه”)»>]`~* مجوز بدهند؟
البته بخشی از جذابیت کار جشنواره در این است که با همین ترفندها (قدیمها میگفتند سیاهبازیها) ملت سینمادوست همیشه در صحنه را حریص و تشنه کنند و مثلا بعدا اعلام شود فیلم آقای فلان یک سانس در جشنواره آن هم در نخستین ساعات بامداد روز بعد نمایش داده خواهد شد و بعد ملت معزز هجوم بیاورند و خر بیاور و باقالی بار کن. تقریبا جشنوارهگردانان هر سال از این شیرینکاریها میکنند و البته ما هم هر سال مانند آن دوست عزیز شیرینبیان که تا روی زمین پوست موز میدید میگفت: «ای وای! باز هم باید سر بخورم»، مشعوف میشویم و آدرنالین خونمان بالا میرود: «شنیدهم میخوان فیلم فلانی رو یه سانس نمایش بدن ساعت دو نصفهشب. دمشون گرم. کلی حال میکنیم!» و از این مزخرفات. گاهی هم دستی از غیب میرسد و ناگهان یک مدیر خوابنماشده دستور آزادی یک فیلم را با وثیقه اعلام میکند یا کلا متهم مزبور عفو میخورد. جشنوارهگردانان هرگز موهبت دست بالا داشتن و سورپرایز کردن مخاطبان را دستکم نمیگیرند چون به تجربه دریافتهاند که این قایمباشکبازیها نمک (یا شاید شکر) داستان است. مثلاً نمایش ویژهای برای فیلم چندسال توقیفی خانه پدری (کیانوش عیاری) ترتیب میدهند یا گربه و ماهی (شهرام مکری) را یک گوشهای از جدول میچپانند تا در ایامالله دهه فجر کام سینمادوستان گرام را شیرین کنند.
و اما نامردی است اگر از فیلم دوست نازنینم فرزاد مؤتمن یاد نکنم که هرچند اصلاً خودش را دوست ندارم ولی به هرحال فیلمساز محبوبم است و من هم این مقولهها را با هم قاطیپاتی نتوان کردن. سایهروشن مؤتمن هم به دلیلی که هنوز نمیدانیم در بخش مسابقه نیست. نباید زود جوگیر شد. مؤتمن بعد از صداها رسماً فقط اباطیل ساخته. پوپک و مشماشالله که بیخیال… هنگام تماشای فیلم مضحمل بیداری در جشنواره دو سال قبل شر و شر عرق شرم میریختم. سریال پرتوپلای نون و ریحون و چند تلهفیلم ناموفق دیگر هم اصلا هیچ. اعتراف میکنم که دستکم من انتظار یک فیلم عالی را از او ندارم. اما نکتهای که گیجم میکند واکنش دوستم پوریا ذوالفقاری است که فیلم را دیده و میگوید فیلم بسیار جاندار و سرحالی است. سلیقه سینمایی من و جناب پوریا (از نوع ذوالفقاریاش البته) که واقعا دوست هستیم نه به تعارف مرسوم، بسیار به هم نزدیک است و بعید میدانم او بیهوده از فیلمیتعریف کند. تا جایی که میدانم به مؤتمن هم بدهی ندارد که بخواهد هندوانه زیر بغلش بگذارد و بیخود از فیلمش تعریف کند. در مورد این فیلم هم فکر میکنم آخرش مدیری خوابنما شود یا تهیهکنندهی مظلومنما اما حسابی حسابگر و قدرتمندش دیپلماسی کند و مسیر کار را تغییر بدهد. امیدوارم اینطور بشود تا ببینیم کیفیت فیلمسازی جناب مؤتمن با سبیل به چه شکل است. بیسبیلش که رویهمرفته خوب بود و گاه عالی.
گاهی آدمیزاد رکب میخورد و فکر میکند در حق فلان فیلمساز اجحاف شده. مثلاً سالی که اکباتان (مهرشاد کارخانی) را شایستهی ورود به بخش مسابقه ندیدند به دلیل آگاهی از قصهی فیلم (که به ادعای سازندهاش قرار بود بازسازی فیلم کالت و سترگ فرار از تله باشد) خیلی دلخور شدیم. اما بعداً یک سانس آخر شب را دادند به جناب کارخانی که خیلی هم شاکی بود و مدام مظلومنمایی میکرد. ناشکر نباید بود؛ سر اکباتان آنقدر خندیدیم که نزدیک بود دل و روده را قی کنیم و از این بابت بسیار سپاسگزار استاد هستیم. هنوز هم یادآوری آن فیلم تجربهی فرحبخشی است و مشتاقانه چشم انتظار نسخهای از آن شاهکار روی دیویدی یا ترجیحا بلو- ری هستم تا در اوقات اندوه، روحی تازه کنم. در آن شب بهیادماندنی دانستیم که همیشه هم قیچیبهدستان عزیز بد نمیبرند، و گاهی سلولوئید را از پلاستیکفریزر تشخیص میدهند.
رجاء واثق دارم که فیلمهای کنارچین، در صورت ورود خوابنمایانه یا تدبیرآمیز به جشنواره موجب آبروریزی نشوند تا ما هم بتوانیم در سالهای آتی به قدر کفایت سوژه برای تاختن به مدیران و ممیزان داشته باشیم و بیکار نمانیم، و در صورت اعتراض بعداً بدجور ضایع نشویم.
——–
توضیح عکس (از راست به چپ): محمدرضا فروتن، فرزاد مؤتمن، خواهر گلشیفته فراهانی
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سال گذشته که برای نوشتن نقدی بر نمایش زمستان ۶۶ محمد یعقوبی دنبال نسخهی احتمالی ضبطشدهای از نمایش نوشتن در تاریکی او بودم از خودش خواستم که اگر چنین نسخهای دارد در اختیارم بگذارد اما این هنرمند بزرگ و بیبدیل تئاتر ایران مؤکدا گفت با ضبط نمایش مخالف است و به نظرش این کار هیچ ضرورتی ندارد. چند ماه پیش نسخهای قانونی از نمایش خشکسالی و دروغ او را روی دیویدی و در سروشکلی آبرومند از غرفهی سینما آزادی خریدم. ماند تا دیشب که دیدمش. دو سال پیش روی صحنه دیده بودمش و تماشای دوبارهاش بار دیگر همان حس اولین تماشا را در وجودم زنده کرد. نمایشنامهای بسیار مهندسیشده، ژرف و جزئینگر، بر بنیان مسائل ازلیابدی زنوشوهری. با لحظههای بسیار مؤثری از خنده و البته لحظههای تحملناپذیری از عریانی روان آدمیزاد. تماشای نمایشی چنین حی و تداعیگر برای من هولناک است درست مثل نمایش چشمهایی که مال توست (با نویسندگی بهاره رهنما) که از فرط آشنایی، و نزدیکی به واقعیت زندگی، لحظههایی زجرآور میشود و زخم میزند. یعقوبی با نشان دادن حقیرترین و ریزترین مناسبات زندگی مشترک، درست وسط خال میزند. فضای دستافرید او به لطف بازیهای درست و بینقص بازیگرانش، چنان آشنا و خودمانی است که هر لحظه خودمان را در بزنگاههای متن تنها و بیپناه میبینیم.
قصدم نه نقد این نمایش که پیشنهاد آن به خوانندگان کابوسهای فرامدرن است بهخصوص آنها که ازدواج کردهاند یا قصدش را دارند. بسیار خوشحالم که برخلاف نظر قبلی آقای یعقوبی این نمایش ضبط شده و امکان تماشایش برای فارسیبانان درون و بیرون ایران فراهم است. این فرصت بینظیری است برای ساکنان عزیز شهرهایی جز تهران که با تئاتر امروز ایران بیشتر آشنا شوند. اگر فقط یک نفر بتواند پیشفرض غالب ایرانیها درباره تئاترهای عهد بوقی و بهشدت اغراقآمیز و درجا زدن در نمایشنامههای شکسپیر و چخوف و… را عوض کند و اشتیاق دیدن تئاتر را در وجودشان زنده سازد، همین محمد یعقوبی است. در فضای غبارآلود و راکد نمایش ایران او بهراستی خود اکسیژن است. دستش هم درد نکند. بههرحال آدمیزاد است؛ گاهی نظرش عوض میشود و خوشحالم که نظر او عوض شد یا به هر حال نظر دیگران را هرچند با اکراه پذیرفت. امیدوارم نمایشهای دیگری از این نویسنده و کارگردان هنرمند و توانا روی دیویدی بیاید و همه حظش را ببرند.
چند وقت پیش توفیق همنشینی با دکتر علی رفیعی، استاد بزرگ دیرسال نمایش ایران را داشتم. اواسط تابستان بود و من شمال بودم. آقای گلمکانی زنگ زد و گفت دکتر رفیعی برای پیدا کردن لوکیشن فیلمش به لاهیجان آمده. میتوانی کمکش کنی؟ گفتم چرا که نه. عاشقانه این کار را میکنم. جستوجوی لوکیشن نتایج خوبی داشت. چند جای بکر و محشر را نشان استاد دادم و او هم چند تا را پسندید و در دفترچهای یادداشت کرد. استاد بهسختی با عصا راه میرفت اما سرحال و پرانرژی بود. از روزگار گله میکرد. شرایط را برای ساختن فیلم تازهاش مساعد نمیدید (تا حالا هم که خبری از شروع فیلمبرداری منتشر نشده). حرفهای مفصل و خودمانی آن روز بماند برای وقتی دیگر یا هیچ وقت، اما لابهلای صحبتهایش از محمود کلاری دلخور بود که نمایش شکار روباه او را تصویربرداری کرده اما در این سالها به هر دلیلی از دادن راشها طفره میرود. و من چهقدر خوشحال شدم که بههرحال کسی از آن نمایش بسیار تحسینشده تصویری گرفته و بلافاصله افسوس آمد که چرا امکان تماشایش روی دیویدی فراهم نشده است. دکتر رفیعی تا ابد زنده نخواهد ماند. آقای تهیهکنندهای که میخواهی برای ساختن فیلم این استاد نازنین همت کنی. کمیزودتر لطفاً! آقای کلاری عزیز همتی کن. چه زیباست اگر دیویدی شکار روباه در شکل و شمایلی نفیس و عزیز، تا سایهی استاد بالای سر آبادی نمایش است بیرون بیاید و لبخندی بر لب او بنشاند. بیایید یک بار هم که شده بعدش نیاییم حرفهای سوزناک بزنیم. همین امروز را دریابیم؛ همین تکههای کوچک دلخوشی را.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این نقد پیشتر در مجله فیلم منتشر شده.
برای دانلود این پایین را کلیک کنید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این نقد پیشتر در مجله فیلم منتشر شده.
برای دانلود این پایین را کلیک کنید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز