نگاهی به شمایل بازیگری محسن تنابنده

مثل یک زخم ناسور

این نوشته پیش‌تر در مجله فیلم منتشر شده است

پهلوان زخم‌خورده و شوریده‌حال چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ساکن کوچه‌ی بن‌بست جهان، روحانی بذله‌گو و شیدای استشهادی برای خدا در منتهی‌الیه یک لامکان جان‌فرسا، شاهزاده‌ی روس گرفتار‌آمده در قالب دزد و لمپن جنوب‌شهری سن پطرزبورگ، مرد میان‌مایه‌ی پادرهوا و نگون‌بخت هفت دقیقه تا پاییز و … بخشی از شمایل ماندگار بازیگری محسن تنابنده را به عنوان مهم‌ترین پدیده‌ی نوظهور بازیگری دهه‌ی هشتاد سینمای ایران شکل داده‌اند. تنابنده با ویژگی‌های غالب و مرسوم بازیگری در دهه‌ی هشتاد هم‌خوانی چندانی نداشت؛ نه چشمش سبز بود و نه ظاهرش زیبایی زنانه و دل‌ربای لازم ستاره‌‌های مرد دهه‌ی هشتاد را داشت! (بررسی این تغییر ذائقه از منظر روان‌/جامعه‌شناسی ما را به نتایج نامطبوعی می‌رساند که در این مقال نمی‌گنجد) این کیفیت را جز او شاید بتوان در دو بازیگر مهم دیگر این دهه سراغ گرفت: نخست امین حیایی که قدمت حضورش به اوایل دهه‌ی هفتاد برمی‌گردد و البته با حضور پرشمارش در فیلم‌های بی‌ارزش مسیری متفاوت را در پیش گرفته است. دیگر حامد بهداد، که دور از زیبارویی رایج این سال‌هاست و با همه‌ی نوسان‌هایش توانسته هنر بازیگری‌اش را حتی در نقش‌های کوتاه فیلم‌هایی چون بوتیک، محاکمه در خیابان، تسویه حساب، شبانه‌روز و نیز نقش‌ اصلی چند فیلم‌ دیگر به نمایش بگذارد.

تنابنده خوش‌بختانه تا این جای کارنامه‌اش، به هر نقشی تن نداده است. استعداد او در نویسندگی سکوی پرتابش به دنیای بازیگری است و بر اساس شناخت درست از توانایی‌هایش نقش‌های ماندگاری را برای خود رقم زده است. تنابنده هم مانند بازیگرانی از این دست با چهره‌هایی معمولی و مردانه، ظرفیت فوق‌العاده‌ای برای جا گرفتن در قالب‌های گوناگون و نقش‌های کاملاً متفاوت دارد. این تنوع جز استعداد گریم‌پذیری، مرهون مهارت او در کار با صدا و لهجه‌ها و استفاده از «زبان بدن» است. تنابنده از آن دسته بازیگرانی است که برای بازی در هر نقش مجموعه‌ای از عادت‌ها و حرکات‌های تازه را برای خود تعریف می‌کند و به اصطلاح «اتود» می‌زند و تلاشش برای دور شدن از شمایل اصلی خودش و در جایگاه «دیگری» بودن، کاملاً به چشم می‌آید. این آشکارگی در بازی را نباید نقطه‌ضعف بازیگر دانست؛ چه گروه قابل‌توجهی از بازیگران مهم تاریخ سینما، از مارلون براندو تا کریستین بیل، از همین شیوه‌ی بازیگری بهره گرفته‌اند. به نظرم، خیال باطلِ یکی شدن با نقش هرگز محقق نمی‌شود و میان بلاتکلیفی و تکرار یک شمایل غیرجذاب، و تلاش برای اجرای ظرایف و جزئیات یک شخصیت دیگر، این دومی‌ارزش و جلوه‌ی سینمایی بیش‌تری دارد. حتی بازیگر تخت و کم‌استعدادی مثل استیو مک‌کویین وقتی در قامت متلاشی «پاپیون» جا خوش می‌کند می‌تواند گوشه‌ای از ارزش‌ بازیگری‌اش را به نمایش بگذارد. حالا شاید بتوانم بی‌پرده راز موفقیت بازیگرانی چون تنابنده و ناکامی‌اغلب بازیگران «عروسک‌نما» را بازگو کنم: نیاز فرساینده‌ی سینما به نمایش چهره‌های عروسکی و بزک‌کرده برای جلب تماشاگر، اندک استعداد بالقوه‌ی چنین بازیگرانی را از بین می‌برد و در مقابل، نقش‌های پیچیده و دشوار برای چهره‌‌های معمولی زمینه‌ی ایجاد و بروز توانایی بازیگری را فراهم می‌کند. چنین بازیگرانی، مناسب‌ترین گزینه برای برای ایفای نقش‌ شخصیت‌های حاشیه‌نشین، فروپاشیده، روان‌پریش، زخم‌خورده و … هستند و فکر کنم شما هم با من هم‌عقیده‌اید که به هر دلیل، چنین شخصیت‌هایی مهم‌ترین مجال برای بازی‌های ماندگار تاریخ سینما بوده‌اند. غالب تماشاگران سینما فارغ از بزک و دوزک فیلم‌ها، ناخودآگاهانه برای هم‌سان‌پنداری و پالایش روانی، سراغ زخم‌های ناسور وجود خود، سراغ فقدان‌ها و گم‌شده‌های خود می‌روند و با غرق شدن در مناسبات متن، دل به مخاطره می‌زنند تا دمی‌از کرختی غالب بر زندگی راکدشان رها ‌شوند.

2 thoughts on “نگاهی به شمایل بازیگری محسن تنابنده

  1. بازیگر جالبی‌ست… آن‌جا که در «هفت دقیقه به پاییز» پس از آتش گرفتن ماشینش در جنگل به دنبال کمک می‌دود یا بعد‌تر گریه‌اش در بیمارستان منقلب‌کننده‌ست. «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» را گیر آوردم و حتماً به زودی می‌بینم.
    بله با شما هم عقیده‌ام و چه زیبا گفتید که “مثل یک زخم ناسور…” جایزه هم خوب می‌گیرند معمولاً این زخم‌ها…

Comments are closed.