یادداشت بر چهار فیلم جشنواره‌ی فجر ۱۳۹۰

این یادداشت‌ها پیش‌تر در مجله فیلم منتشر شده

پله‌ی  آخر

ای عشق همه بهانه از توست…

فیلم‌های قبلی علی مصفا را ندیده‌ام. نه به دلیل نقدهای منفی پرشماری که گرداگردشان بود. فرصت نشد. اما تماشای پله‌ی  آخر یک بار دیگر بازی شیطنت‌آمیز همیشگی جشنواره را برایم زنده کرد. نمی‌دانم چه حکمتی است که آن فیلم موعود را همیشه در آخرین روز جشنواره می‌بینم؛ مانند فیلم بهرام توکلی در سال گذشته، و فیلم قبل‌تر خود او در سال گذشته‌ترش… باری. چند ماه قبل مردگان جان هیوستن را دیده بودم. کامل‌ترین و متفاوت‌ترین سازنده‌اش که در کارنامه‌اش فیلم خوب کم ندارد. از شاهکاری چون شاهین مالت و سَم اسپِید (بر وزن اسپرم که به اشتباه در ایران اسپید به معنای سرعت می‌خوانندش) تا فیلم‌های خوبی چون آفریکن‌کویین و زیر آتشفشان و… اما مردگان آنی دارد که در فیلم‌های دیگر هیوستن نیست. دلیلش هم به شناخت درست و دقیقش از فرهنگ ایرلند و دوبلینی‌های جیمز جویس برمی‌گردد؛ قصه‌ای درباره‌ی  کرامت عشق. گابریل پس از یک عمر زندگی با گرتا نتوانست به شکوه و اصالت عشق نزدیک شود اما مایکل قصه‌ی  جویس بی‌عشق نمی‌توانست زندگی کند و در نوجوانی از دنیا رفت. برداشت دیگر از همین قصه با حذف عنصر مرگ در قصه‌ی  گلی ترقی و درخت گلابی مهرجویی دیده‌ایم: محمود، میم، معشوق بی‌عنایت، و گستره‌ی  آن عشق ناب آغازین تا همیشه. علی مصفا این بن‌‌مایه‌ی  عاشقانه را با مفهوم مرگ جاری در قصه‌ی  «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی درآمیخته؛ مرگ به مثابه روندی از انکار نخستین تا سرسپردن و تسلیم نهایی. مرگی بی‌دلیل و بی‌بهانه. مصفا با درکی درست و انتخابی هنرمندانه مفهوم و معنای مرگ‌خواهی نهفته و بی‌تأکید پایان قصه‌ی  جویس را به سیر مضحک و معنای عبث مرگ در قصه‌ی  تولستوی پیوند زده و به این ترتیب، شخصیتی یگانه و چندلایه آفریده است. فیلم‌ساز به‌‌درستی با انتظار اولیه‌ی  ما برای رسیدن به نقطه‌ی  مرگ قهرمان قصه بازی می‌کند و چند بار استادانه ما را سر کار می‌گذارد. به‌قدری بازیگوشی‌هایی روایی در سینمای کم‌مایه‌ی  ایران کم است که آدم با دیدن همین اندک هم سر ذوق می‌آید. ادای دین به منبع اقتباس حتی جنبه‌های شمایل‌نگارانه هم به خود گرفته است. شمایل لیلا حاتمی‌جلوی دوربین فیلم‌ساز (با بازی احسان امانی که مدتی جایش حسابی خالی بود، بازی محشرش در سکانس قهوه‌خانه‌ی  طلای سرخ را اگر ندیده‌اید سه‌چهارم عمرتان بر فناست) و شکل پوشش دکتر پیر در میهمانی، گواه این مدعاست. برای پله‌ی  آخر در زمان اکرانش مفصل و مشروح خواهم نوشت. اما نمی‌توانم از وسوسه‌ی  بیان این پیشنهاد بگذرم که کاش فیلم جایی تمام می‌شد که لیلی جلوی دوربین می‌گوید دیگر چهره‌ات را به یاد نمی‌آورم و بعد می‌شنویم: کات. این کیارستمی/ برشت‌‌بازی پایانی تناسبی با اندوه و کرامت عشق در متن ندارد. چرا از این اندوه فاصله بگیریم؟ از چه می‌ترسیم؟ کات.

زندگی خصوصی

تیر خلاص

مشکل اصلی فیلم جدا از کثرت شعارها و حرف‌های قلمبه‌ی دافعه‌برانگیز و دوپهلو (که نه سیخ بسوزد و نه کباب) در لحن چندپاره‌ی  آن است. پرداخت فلاش‌بک اولیه و اولین جلوه‌های حضور شخصیت سردبیر (با بازی فرهاد اصلانی) به‌شدت کاریکاتوری است. اما بلافاصله این شخصیت را در موقعیتی جدی رویاروی سردبیر یک روزنامه می‌بینیم که حرف‌های خیلی جدی و عاری از هرگونه هجو بر زبان می‌راند. در ادامه هم به‌تناوب، پرداخت شخصیت او از یک‌هالوی بوالهوس تا آدمی‌زیرک و منفعت‌طلب در نوسان است. این همه نوسان در بازی فرهاد اصلانی که دیگر پس از این همه سال به توانایی‌هایش آگاهیم تنها می‌تواند دلالتی بر ضعف در شخصیت‌پردازی باشد. جلوه‌ی  ظاهری این نقش و ویژگی‌های‌هالومنشانه‌ی ‌ او، تناسبی با دل‌بستگی دختری آن‌چنانی و آلامد به او ندارد. در آغاز گمان می‌کردم با ورسیون ایرانی آخرین قارون الیا کازان روبه‌روییم؛ رقبای مردی قدرتمند زنی دل‌ربا را سر راه او قرار می‌دهند تا با وابسته کردن عاطفی و رها کردن پیامد آن، عزت و جبروت او را بشکنند. چنین معادله‌ای که بر پایه‌ی  نیرنگ شکل می‌گیرد دل بستن دختری آن‌چنانی به مردی این‌چنینی را به‌خوبی توجیه می‌کند. اما در رونوشت جذابیت مرگبار مشکل بتوان این رابطه و هیستری نهایی دختر را باور کرد… ظاهراً هدف اصلی فیلم‌نامه‌نویس سیاسی کردن یک تریلر رومانتیک بوده اما درست از همین منظر، دیالوگ‌های باسمه‌ای و شعاری به فیلم آسیب زده است. شاید اگر به همان قصه‌ی  تکراری اما ازلی‌ابدی «وسوسه و اغوا» و دیالوگ‌های رندانه و درجه‌یک اصغر نعیمی‌در باب هوس‌بازی و دلبری بسنده می‌شد و فیلم در حد یک برداشت مجدد متوسط و بی‌ادعا از جذابیت مرگبار آدریان لین باقی می‌ماند (اصلاً فرض کنیم شاهکاری مثل شوکران با برداشت بسیار وفادارانه به فیلم لین ساخته نشده) آن وقت با محصول بهتر و منسجم‌تری روبه‌رو می‌شدیم. با وجود برخی کاستی‌ها مشخص است که فرحبخش فیلم‌سازی را بلد است و فیلمش لحظه‌های خوب کم ندارد. (عطش را خیلی دوست داشتم، هرچند خود سازندگانش هم زیاد جدی نمی‌گرفتندش!) اما کاش فرحبخش تصمیم نمی‌گرفت در یک فیلم نسخه‌ی  تمام مشکلات و معضلات اخلاقی و سیاسی را بپیچد و بدتر از همه، از پایان محشر بالقوه‌ی  فیلمش دست بکشد و کار را به یک پایان  بسیار بد بکشاند. و یک پیشنهاد بی‌شرمانه (باز هم آدریان لین؟): از هر نظر بهتر است فیلم در لحظه‌ی  شلیک تمام شود! خلاص!‍

پل چوبی

عشاق اوین درکه

پس از هر جشنواره‌ای دو فیلم ذهنم را به خود مشغول می‌کنند: یکی فیلمی‌که آن و کرشمه‌اش به دلم چنگ زده و دغدغه‌اش را مثل خوره به ذهنم انداخته و دیگری فیلمی‌که بهترین ایده را داشته و بر باد داده. پل چوبی فیلم نوع دوم در جشنواره‌ی  اخیر است. مهدی کرم‌پور فیلم‌ساز بسیار قابلی است؛ خوش‌ذوق، بازیگوش، آشنا با ظرفیت‌های میزانسن و با درکی درست از روایت‌های مدرن. و با یک ویژگی فوق‌العاده که فقط در کار فیلم‌سازان محبوبم چون دی‌پالما دیده‌ام: در هر فیلمش دست‌کم جایی هست که مجبور شوی فکرت را به کار بیندازی که چه‌طور این میزانسن را اجرا کرده… از این منظر کرم‌پور پیش از این‌که مدعی اندیشه و جهان‌بینی خاصی باشد یک کارگردان به معنای واقعی است. خسرو نقیبی همکار فیلم‌نامه‌نویسش هم نویسنده‌ای آگاه و باسلیقه است. اما چه می‌شود که فیلم به بار نمی‌نشیند؟ بگذارید از ایده آغاز کنم:  روند رو به زوال یک رابطه‌ی  به‌ظاهر خوش‌آب‌‌ورنگ و مطمئن، و احضار رابطه‌ای گسسته از گذشته‌، با نقطه‌ی  عطفی مهم در تاریخ سیاسی ایران هم‌زمان می‌شود. این ایده‌ی  بسیار درخشان را به‌سختی می‌توان ناکار کرد. اما کرم‌پور توانسته از پس این این کار دشوار برآید و به جای یک شاهکار تمام‌عیار فیلمی‌معمولی بسازد. بگذارید از یک نقطه‌ی  به‌ظاهر خیلی پرت کمک بگیرم: جایی در همان آغاز فیلم قرار است میهمانان ناخوانده به همراه زوج میزبان دور میزی بنشینند. و جالب این‌جاست که دقیقاً به تعداد آدم‌های پرشمار این سکانس کنده‌ی  صاف و صیقل‌خورده و خوشگل به جای صندلی وجود دارد تا چینش صحنه زیبا باشد و مخدوش نشود. غافل از این‌که این منطق تحمیلی از فیلم بیرون می‌‌زند و تصنعش توی ذوق. فیلم کرم‌پور سرشار از این بی‌دقتی‌ها در جزئیات است. مثل تکرار چندباره‌ی  نوستالژی کتلت (نگارنده خودش یک کتلت‌باز قهار است و هفته‌ای نیست که سری به رستوران آق‌بهشتی در خیابان خاقانی نزند) که از لطف و اصالتش کم می‌کند. صحنه‌ی  فشردن قوطی رانی در دست بهرام رادان یا جمله‌اش خطاب به نوجوان عاشق به این مضمون  که: «بهتر است وارد دنیای کثافت ما بزرگ‌ترها نشوی!» گویی هجو دست‌مایه‌های محبوب فیلم‌های مسعود کیمیایی است. اتفاقاً هجو فیلم‌های کیمیایی نه‌تنها بد نیست که مایه‌ی  انبساط خاطر هم می‌تواند باشد. اما وقتی فیلمت موضوعی به‌شدت جدی دارد که اصلاً شوخی‌بردار نیست تنها در یک صورت می‌توان از گمانه‌زنی درباره‌ی  هجو چشم پوشید؛ فقط اگر ذوق زیبایی‌شناسانه‌ای را که در تو به‌خوبی سراغ داریم‌ به کناری وانهاده باشی. همین مشکل را در اجرای (و نه صرف وجود) خوانش شعر زیبای نازلی / وارطان شاملو، در کلیت فضای کافه و صاحب مهربانش می‌بینیم که می‌خواسته ماطاووس ناظر تاریخ و دل‌نگران جوان‌ها باشد (این کیمیایی‌بازی‌ها قطعا مال خسرو نقیبی است) و اصلاً اجرای خوبی ندارد. نگران نیستم که اعتراف کنم بازیگر محبوبم آتیلا پسیانی که این روزها ارج و هنر خودش را دست‌ودل‌بازانه خرج فیلم‌هایی کم‌‌ارزش می‌کند نتوانسته از فرصت این نقش ماندگار روی کاغذ برای خلق شخصیتی دست‌کم جذاب روی پرده استفاده کند (البته از گریم بسیار بدش که بگذریم). پل‌چوبیبرایم فیلم محترمی‌است. برای حرفش، دغدغه‌اش و لحظه‌های دل‌نشینی که کم ندارد. و پایان بسیار خوبش: مرد نفسی عمیق و پاک به ریه‌هایش می‌فرستد اما با بازدمش سیاهی پرده را فرامی‌گیرد. بله. راهی برای رستگاری نیست.

تلفن همراه رییس جمهور

تی جان قربان

تلفن همراه رییس جمهور جهش چشم‌گیری برای سازنده‌اش است. انتخاب سوژه‌ای جسورانه همه‌ی  کار عطشانی نیست. سهل است که جسارت گاهی به حماقت می‌انجامد اما فیلم‌نامه‌ی  خوب و کم‌نقص جابر قاسمعلی فراتر از توقف در حول و حوش یک ایده‌ی  جذاب اصلی است.  با این حال فیلم در اجرا کاستی‌هایی دارد. تلقی کهنه و نادرست فیلم‌ساز از ظاهر و شیوه‌ی  زندگی آدم‌های اصلی‌اش که قرار است به شخصیت نزدیک شوند با پوشاندن لباس‌های محلی به خانم‌های خانه و تنزل درک و کردار آن‌ها در حد آدم‌هایی عمیقاً وامانده و روستایی شاید به درد برنامه‌های دم‌دستی تلویزیونی با هدف تمسخر قومیت‌ها بخورد اما با رویکرد اساسی فیلم‌نامه برای رسیدن به نگاهی فراگیر و بیان حرفی در حد و اندازه‌های کلان تناسبی ندارد. با همه‌ی  این‌ها مهدی‌هاشمی‌را می‌توان به‌شدت مستثنی کرد. این هم‌شهری عزیز ما خیلی دیر، اما بالاخره بهترین نقش‌آفرینی یک تیپ گیلانی را در سینمای ایران از آن خود کرد، قواره‌ی  نقش را از تیپ‌های آشنای مشابه فراتر برد و توانست شخصیتی جذاب و به‌یاددماندنی خلق کند. مقایسه‌ی  بازی او و نقش مقابلش بهناز جعفری راه‌گشاست. جعفری جمله‌ها را با تلفظی غلیظ‌تر و با تسلطی بیش‌تر نسبت به‌هاشمی‌ادا می‌کند اما اغراق او در بازی و تکیه بر رفتارهای تیپیکال نمایشی به همراه طراحی لباسی بسیار نادرست و نامناسب  ـ که گویی به روندی ثابت برای جعفری در نقش زن‌های از طبقات پایین اجتماع تبدیل شده و پیژامه‌ی  گل‌گلی دیگر یکی از ویژگی‌های شمایل او به شمار می‌آید  ـ او را در حد یک تیپ نگاه می‌دارد. روند دگردیسی و استحاله‌ی  قربان کیسمی‌(مهدی‌هاشمی) که برداشتی از نمونه‌های متعدد سینمایی مشابه است، به‌درستی در فیلم‌نامه تعریف و تبیین شده و سرانجامی‌جالب و بازیگوشانه به خود می‌گیرد. عطشانی فیلم‌ساز توانایی است، جنس و لحن میزانسن را به‌درستی می‌شناسد و تسلط تحسین‌برانگیزی در اجرا دارد. جاهایی از فیلم دانایی جاری در میزانسن هماهنگی درستی با قصه دارد. برای نمونه جایی که دوست خلافکار قربان موبایلش را می‌دزد و فرار می‌کند فیلم‌ساز قربان را روی جدول خیابان می‌نشاند و دست موتورسواری که نمی‌بینیمش موبایل را خیلی ساده‌تر از آن‌چه انتظار داشتیم به او برمی‌گرداند. این میزانسن آگاهانه‌ای است. و نکته‌ای که خیلی‌ها در مواجهه با تلفن همراه از آن غفلت کرده‌اند در همین منطق فانتزی با به بیان بهتر ماورایی قصه است. سیم‌کارت را فردی به نام محمود آخرت به قربان داده که بی‌تردید بازیگوشی با نام محمود احمدی‌نژاد است. در مراجعه به نشانی‌اش تنها عدم و غیاب می‌بینیم. گویی قربان برگزیده‌ی  دانای کل روایت برای به دوش کشیدن سنگینی بار یک رییس‌جمهور است. بازگشت بی‌کشمکش موبایل پس از سرقت هم به‌درستی با همین منطق و تهمید روایت هم‌خوان است. قربان هیچ بهانه‌ای برای گریز از این رسالت ندارد. تحلیل بیش‌تر فیلم بماند برای بعد. من یکی که منتظر فیلم بعدی عطشانی هستم. نمی‌توانم جدی نگیرمش.

2 thoughts on “یادداشت بر چهار فیلم جشنواره‌ی فجر ۱۳۹۰

  1. چندی قبل مسعود بهنود در نگاهش به شماره‌ی اسفند مجله فیلم بنا بر اصالت گیلانی‌اش به این یادداشت آخر شما اشاره‌ای کرده بود: «تی جانِ قربان»!
    ———–
    پاسخ: فکر نکنم آقای بهنود گیلانی باشه

  2. آقا رضا سال نو مبارک … ضمنا ویژه نامه نوروزی فیلم هم حالی داد عظیم … خسته نباشی برادر
    ———
    پاسخ: سال نوی تو هم مبارک کوروش جان. ممنون. زنده باشی.

Comments are closed.