شعر: دوست دارمت

من اهل این حوالی‌ام و دوست دارمت

از هر خیال خالی‌ام و دوست دارمت

البته دوست‌ داشتنم واقعی که نیست

یک عاشق خیالی‌ام و دوست دارمت

فردا دم غروب بیا ترمینال غرب

من شاعر شمالی‌ام و دوست دارمت

یک کوه اشک مانده سر چشم‌ خسته‌ام

درگیر این چگالی‌ام و دوست دارمت

کمبود آب، تیتر همه روزنامه‌هاست

در متن خشکسالی‌ام و دوست دارمت

سلفی بگیر با پهن و چوب و پاره‌سنگ

من کوزه‌ی سفالی‌ام و دوست دارمت

با کفش لژ بلند به دیدار من بیا

گل‌برگ روی قالی‌ام و دوست دارمت

هرچند بی‌حیا شده‌ای تازگی ولی

این بنده لاابالی‌ام و دوست دارمت

در ازدحام وحشی این باندهای پهن

اینترنت زغالی‌ام و دوست دارمت

 

3 thoughts on “شعر: دوست دارمت

Comments are closed.