اجرای «حلقه مفقوده» و چند سپاس

نمایش‌نامه‌خوانی حلقه‌ی مفقوده به کارگردانی این‌ حقیر ۲۲ تیر در فرهنگسرای ارسباران انجام شد.

شکر پروردگار همه چیز خوب پیش رفت. برای من تجربه‌ی گران‌بهایی بود. امیدوارم در اجرای صحنه‌ای این نمایش‌نامه کاری شسته‌رفته و به‌مراتب ساخته‌و پرداخته‌تر ارائه دهیم.

یک دنیا سپاس نثار آن عزیزانی که قدم بر چشم من گذاشتند و به تماشای این اجرا آمدند. جای آن‌ها که نیامدند خالی بود.

سپاس از دو هنرمند عزیز و دوست‌داشتنی بهاره رهنما و سیامک صفری که من جوان را در آغاز راهم یاور شدند.

سپاس برای پوریا ذوالفقاری، دوست و همکار عزیزم که در آخرین لحظه‌ها به یاری‌ام آمد و به نقش‌خوانی کمک بسیار کرد.

سپاس از بنیاد خیریه‌ی برکت که مسبب این اجرا شد.

سپاس از سایت تیوال که حسابی برای این کار تبلیغ کرد.

سپاس از همسر عزیزم لیلا که همیشه یار و یاورم بوده و هست و خواهد بود. (عکس‌های بالا هم کار اوست)

سپاس از هوشنگ گلمکانی که در این برهوت انسانیت همیشه پشت و پناه من است.

سپاس از فردین صاحب‌الزمانی که در معرفت و مهربانی بی‌همتاست.

و سپاس از همه‌ی کسانی که انرژی مثبت دادند.

به امید کارهای بزرگ‌تر و بهتر.

سیامک صفری و بهاره رهنما در «حلقه‌ی مفقوده»‌

حلقه‌ی مفقوده
:  فرهنگسرای ارسباران
:  ۲۲ تیر ۱۳۹۲
:  ۲۰:۰۰
:  ۶۰ دقیقه
:  ۱۰,۰۰۰ تومان

کارگردان: رضا کاظمی
نقش‌خوان‌ها: بهاره رهنما، سیامک صفری، پوریا ذوالفقاری

* این کار به صورت نمایش‌نامه‌خوانی و تنها در یک روز اجرا خواهد شد *

شریعتی، بالاتر از پل سیدخندان، خیابان جلفا، فرهنگسرای ارسباران (هنر)
تلفن: ۲۲۸۷۲۸۱۸ – ۲۲۸۷۲۸۱۹ – ۲۲۸۷۲۸۲۰
لینک در سایت تیوال: کلیک کنید
*
با عضویت در سایت پرمحتوا و خوب تیوال می‌توانید بلیت این نمایش و نمایش‌های دیگر را آنلاین بخرید.
این برنامه را بنیاد خیریه‌ی «برکت» برگزار می‌کند و «تمام» عواید بلیت‌فروشی صرف بانوان بی‌سرپرست خواهد شد.
حضور شما مایه‌ی دل‌گرمی‌است.
درباره‌ی نمایش نامه: یک ساعت از یک شب خیلی خاص از زندگی یک زن و شوهر.
LOST-RING

آراء خاموش

چند وقت پیش که  بخشی از آرشیو سایتم از دست رفت و برای بازیابی‌اش کمک خواستم کسانی به یاری‌ام شتافتند که نام‌شان هرگز در کامنت‌‌های این سایت به چشمم نخورده بود. این چند وقت هم که چند پست با موضوع انتخابات گذاشتم، کسانی نظر دادند که قبلاً حضور نداشتند. همین نشان می‌دهد که عابران و ناظران خاموشی هستند که به چشم نمی‌آیند و به وقتش وارد عمل می‌شوند. این وضعیت، شایسته‌ی تأمل و مایه‌ی امیدواری است.

تا بعد

جهت اطلاع

کلی حرف دارم برای نوشتن و گفتن. مدتی این مثنوی تاخیر شد. بعد هم مشکل فنی برای سایت پیش آمد و بخشی از آرشیو باز هم از بین رفت. و… و… و… حالا این پست را صرفا به عنوان اعلام بازگشت می‌گذارم و خیلی خیلی زود نوشتن در این‌جا را از سر می‌گیرم.

 

 

وبلاگ‌نویسی و فیس‌بوک

آیا واقعا دوران وبلاگ‌نویسی به سر آمده؟ به نظر می‌رسد با وجود فیس‌بوک و شبکه‌های اجتماعی دیگر پاسخ این پرسش مثبت باشد. ولی غلط به نظر می‌رسد. دوران اوج فیس‌بوک هم سپری خواهد شد. این هیاهو فرو خواهد خفت. فیس‌بوک اگر دوام بیاورد می‌تواند محدود شود به یک وسیله‌ی ارتباطی موثر و به عنوان یک رسانه‌ی اطلاع‌رسان یا منبع مطالعاتی جایگاهی نخواهد داشت. دیری نخواهد پایید که کمبود «تولید محتوا» احساس خواهد شد. دیری نخواهد پایید که کاربران اینترنتی از بطالت فراگیر فیس‌بوک‌گردی خسته شوند. اما تا آن روز برسد، دست‌کم برای من که فرقی نمی‌کند. من عاشق وبلاگ‌نویسی هستم. مهم نیست که پینگ‌پنگی میان من و مخاطبان صم‌بکم سایتم شکل نگیرد. در این چالش طاقت‌فرسا من، امثال من و وبلاگ‌نویسی پیروز خواهیم شد.

وبلاگ‌نویسی مرده؟ زنده باد وبلاگ‌نویسی.

در آغاز سال ۹۲

 

 

روشنفکر نیستم. با مخالفان روشنفکری هم میانه‌ای ندارم. ولی یک چیز را خوب می‌دانم؛ درباره‌ی بعضی چیزها به‌شدت سنتی‌‌ام. یکی‌اش همین نوروز و عید است. دست‌کم برای من بهانه‌ی خوبی است تا خودم را مرور کنم و برای سال بعد برنامه‌ای در ذهن بسازم. نوروز چیزهای خوب دیگری هم دارد که البته در مورد من کاربرد چندانی ندارند. دید و بازدید و مهمانی. و خب غم قیمت پسته و شیرینی و… را هم نمی‌خورم.

نوروز فرصت بیش‌تری برای پرسه زدن با اندک دوستانم به من می‌دهد. هوا هم دل‌پذیر است. ابن هم نشد، می‌شود تلفن را با خیال راحت خاموش کرد و خوابید و به هیچ چیز فکر نکرد. یا می‌شود فیلم‌های ندیده را ردیف کرد و روزی دو سه تایش را دید. یا کتاب‌های نخوانده خواند. یا اگر مثل من عید را در جایی مثل شمال باشید می‌توانید ماشین را بردارید و بزنید و به کوه و کمر یا بروید سمت رودخانه و دریا (از نوع دنجش). فلاسک چای هم یادتان نرود. می‌توانید ساعت‌ها بنشینید و با خودتان خلوت کنید. دوست داشتید می‌توانید کتابی، مجله‌ای چیزی (ترجیحا مجله «فیلم») هم همراه خودتان ببرید. یا حتی آیپاد یا یک چیزی در این مایه‌ها در گوش تان فرو کنید و به نغمه‌های محبوب‌تان گوش بسپارید.

خلاصه، دست خودتان است که از تعطیلات طولانی نوروز لذت ببرید یا نه. البته مازوخیسم جوان‌سرانه‌ را درک می‌کنم و خودم هم بدجور تجربه‌اش کرده‌ام. بعضی‌ جوان‌ها دوست دارند عیدشان به بدترین شکل بگذرد و یک جورهایی از خودشان و اطرافیان بیچاره‌شان بابت دل‌تنگی‌ها یا نامرادی‌ها انتقام بگیرند. اما آن‌ها هم وقتی سن‌شان بالا برود خیلی خوب درک می‌کنند که چه اشتباهی کرده‌اند (و زمان هم هرگز به عقب بازنمی‌گردد). دست‌کم به باور من حد اعلای پوچ‌گرایی، لذت بردن از هر ثانیه‌ی این زندگی پرشتاب است. و عشق… به گمانم همیشه بهترین گزینه‌‌ی عاشقیت جایی نامنتظر در انتظار آدمیزاد است نه آن‌جایی که خودش  گمان می‌برد. عشق امری خارج از اراده‌ی ماست. در اراده‌ی هستی است و به بهترین شکل پیش خواهد آمد. نباید نگرانش بود. عشق هرگز در حیطه‌ی خودآگاهی نیست. به قول شاعر: «همواره عشق، بی‌خبر از راه می‌رسد/ چونان مسافری که به ناگاه می‌رسد… .»

یک سال گذشت. یک سال پیر شدیم. یا شاید هم یک سال جا افتادیم (و جذاب‌تر شدیم!). جذابیت هم دست خود آدم است، اگر هی حرف از پیری بزنی خیلی زود خرفت می‌شوی ولی اگر آدم خوش‌بینی باشی تا پنجاه سالگی هم فرصت جوانی داری (و اگر پایه باشی حتی بیش‌تر از این‌‌ها). محض شوخی اگر زود قید شلوار جین را بزنی و خمره‌ای‌پوش بشوی، حتما زودتر پیر می‌شوی. یا اگر مرد باشی و عشق سبیل و ریش (از هر نوعش) داشته باشی از یک جایی مجبوری با لاخ‌های سفیدش کنار بیایی و خودت را ده سال پیرتر نشان بدهی. چه مرضی است؟ نمی‌دانم. خلاصه هر سال که می‌گذرد دست خودتان است که آه و ناله کنید و دم از پیر شدن بزنید یا فکر کنید که چه‌قدر پخته و باتجربه و البته جذاب‌تر شده‌اید. آه و ناله را باید گذاشت برای بعد از پنجاه که فشار میاد به چند جا!

آجیل خوب است. شیرینی بسیار خوب است. ناهار و شام مفصل هم به‌شدت توصیه می‌شود. میوه هم که اصلا یادتان نرود تا در هضم بقیه چیزها کمک‌تان کند. اگر هم مثل من اهل مهمانی نیستید سعی کنید به خودتان خوش بگذرانید. و بدانید پسته یا خیاری که به خود آدم رواست به مهمان حرام است.

بهترین‌ها را برای خودم و خودتان آرزو می‌کنم. ایام به کام. عید است و کلی تعطیلی. حالش را برید که غفلت موجب پشیمانی است. به قول آن شاعر حکیم: «مگه تموم عمر چند تا بهاره؟»

—————–

در ضمن شدیدا توصیه می‌کنم به سایت آدم‌برفی‌ها سر بزنید (لینک) و مخصوصا اگر فیلم‌باز هستید نظرسنجی فوق‌العاده جذاب‌ و مفصل‌مان با موضوع «بهترین فیلمی‌که در سال ۹۱ دیدیم» را بخوانید و کیف کنید. این عزیزان در نظرسنجی شرکت کرده‌اند (چه نام‌های عزیزی): هوشنگ گلمکانی، فردین صاحب‌الزمانی، محمدحسن شهسواری، مانا نیستانی، شهزاد رحمتی، سعید قطبی‌زاده، سیدمهدی موسوی، مهرزاد دانش، مسعود ثابتی، شاهین شجری‌کهن، پوریا ذوالفقاری و… و… و…
روز و روزگارتان همیشه خوش باد. تن‌تان سالم. جیب‌تان پر از پول. دل‌تان شاد.

سال ۹۱ برای من

روزهای پایانی سال ۹۱ است. دوست دارم نگاهی بیندازم به کار و زندگی‌‌ام در این سال. بیش‌تر برای خودم. تا یادم بماند چه می‌خواستم و چه کردم.

اگر قرار باشد دستاوردهای ملموسم در این سال را بشمارم فقط به دو مورد می‌رسم: فیلم کوتاه اگر اصغر اسکار بگیرد و مجموعه داستان کوتاه کابوس‌های فرامدرن. همین. ناچیزتر از آن است که مایه‌ی رضایت باشد اما شاید سال بعد در چنین روزی همین دو مورد را هم برای بازگفتن نداشته باشم.

اگر اصغر اسکار بگیرد

فیلم کوتاه ۱۷ دقیقه‌ای که آخرین روزهای سال ۹۰ تصویربرداری‌اش انجام شد. اواخر فروردین ۱۳۹۱ فردین صاحب‌الزمانی تدوین و صداگذاری فیلم را برعهده گرفت. در واقع خود او با بزرگواری و بی هیچ چشم‌داشتی این کار را پیشنهاد داد و تا همیشه مرا مدیون مهر خود کرد. کار تدوین در پنج جلسه به پایان رسید. آیدین صلح‌جو را برای ساختن موسیقی تیتراژ آغاز و پایان فیلم انتخاب کردم و مختصراً توضیح دادم که چه می‌خواهم. دو روز بعد اتودهایش را تحویل داد و با یک رتوش مختصر، کارش را نهایی کرد. عالی بود. دقیقاً همان چیزی بود که می‌خواستم بی‌آن‌که درباره‌اش حرف خاصی زده باشیم. فقط چند سرنخ، و مستقیم به هدف. فیلم را برای جشنواره فیلم کوتاه تهران فرستادم. تعجب نکردم که پذیرفته نشد. فیلم را دیگر به هیچ جشنواره‌ای ارائه نکردم. اصلا برای جشنواره نساخته بودمش. می‌خواستم رزومه‌ای شود برای کار فیلم‌سازی‌ام تا بعدا به کارم بیاید. شاید باید بختم را آزمایش می‌‌کردم و دست‌کم برای دو سه جشنواره‌ی خارجی می‌فرستادمش. کلی هم وقت برای زیرنویس کردنش گذاشته بودیم و نتیجه هم عالی شده بود. اما هنوز هم نمی‌دانم چرا دستم نرفت برای جشنواره. ماند تا اواخر سال که عزیزانی در دیدارهای حضوری احوال فیلم را جویا شدند و آن را برای دو جشنواره خواستند. فیلم در جشن تصویر سال و جشنواره‌ی شمسه حضور یافت. پی‌گیر اخبار این جشنواره‌ها نبودم و حتی از نمایش فیلمم در جشن تصویر سال، یک ساعت پیش از شروع نمایش باخبر شدم!

کابوس‌های فرامدرن

مجموعه داستان کوتاهی شامل ۱۵ داستان که البته آخری خودش متشکل از پنج داستان است. با نشر مرکز درآوردمش. وضعیت توزیع کتاب بسیار اسف‌بار بود. جنس کاغذش نامرغوب بود. ولی در روزهایی که نشر کتاب به دلیل گرانی وحشتناک کاغذ و مشکلات ممیزی به بدترین وضعش رسیده بود این کتاب منتشر شد و کاچی به از هیچی. کتاب به شکل بی‌رحمانه‌ای هیچ بازخوردی در بین اهل ادبیات نداشت! حتی نمی‌دانم چند نسخه از آن به فروش رسیده. خلاصه‌اش این‌‌که نشد آن چیزی که انتظارش را داشتم. فکر می‌کردم یک انتشاراتی معتبر بیش‌تر از این‌ها به نویسنده‌اش اهمیت بدهد. اما این فقط فانتزی ذهن من بود.

نقدنویسی

بهار ۹۱ هیچ نقد و مقاله‌ی سینمایی ننوشتم. اما بعدا اوضاع کمی‌بهتر شد: نقد یک روش خطرناک (و نگاهی به سینمای کراننبرگ)، روزی روزگاری در آناتولی نوری بیلگه جیلان، تقدیم به رم با عشق وودی آلن، عشق میشاییل‌هانکه، مارجین کال جی.سی چندور، نگاهی به پایان‌بندی در سینما، چشـم‌‌چــرانی و سـادیــسم در سینمای هیچکاک، آفریقا (هومن سیدی) و… یک نوشته‌ی غیرسینمایی هم درباره‌ی فرهاد مهراد برای روزنامه «مغرب» نوشتم که خیلی دوستش دارم. یکی از بهترین یادداشت‌های عمرم را هم برای شماره ویژه‌ی سی سالگی مجله «فیلم» (شماره ۴۵۰) نوشتم. یکی از کارهای خوب امسالم (به گمان خودم) نوشتن یادداشت‌های تقویم سال ۱۳۹۲ مجله «فیلم» مربوط به جلدهای برگزیده بود. به نظرم در مجموع، سال ۹۱ برای من از نظر نقدنویسی (دست‌کم از نظر کیفی) سال پرباری بود. در فصل پایانی این سال هم مسئولیت «نقد خوانندگان» مجله «فیلم» به من سپرده شد و امیدوارم تا زمانی که این بخش در اختیارم است موثر و مفید باشم.

وب‌سایت

وضعیت وب‌سایت برایم رضایت‌بخش نبود نه به این دلیل که دوستان لایک زدن در شبکه‌ی اجتماعی را به دیالوگ در این‌جا ترجیح دادند، بلکه خودم دل و دماغ نوشتن نداشتم. اما با مرور نوشته‌هایم به این نتیجه می‌رسم که تعداد نوشته‌های خوب امسال ابدا کم‌تر از سال‌های قبل نیست. فرق اساسی‌اش این است که امکان دیالوگ از دست رفته. این هم نتیجه‌ی زندگی در اجتماعی است که همه (مثل خودم) خسته و افسرده‌اند. کاریش هم نمی‌شود کرد.

شبکه اجتماعی

باب طبعم نیست. به واژه‌ی «فرند» حساسیت دارم. کهیر می‌زنم از فرندشیپ مجازی. خودم هم اهل خواندن نوشته‌های دیگران و لایک زدن به این و آن نیستم. طبعا به همین دلیل بعد از مدتی کسانی که انتظار تبادل لایک دارند از من رو می‌گردانند. ولی واقعا دست خودم نیست. من حتی نوشته‌های مطبوعاتی همکارانم را هم نمی‌خوانم چه برسد به استاتوس‌های شبکه اجتماعی. دلیل بی‌اعتنایی‌ام به نوشته‌های دیگران، بی‌احترامی‌به آن‌ها نیست. واقعا حس‌وحال خواندن نوشته‌های دیگران را ندارم. هم‌چنان‌که ابدا به وبلاگ هیچ‌کس سر نمی‌زنم. ترجیح می‌دهم وقتم را صرف کتاب خواندن و فیلم دیدن کنم.

کتاب‌خوانی

امسال از هر سالی کتاب شعر و داستان کم‌تر خواندم. بسیار بسیار کم. در عوض، تمرکزم را روی روان‌کاوی و فلسفه گذاشتم. نقطه‌ی تمرکز مطالعاتم در سال ۹۱ بی‌تردید ژاک لاکان و اسلاوی ژیژک بودند (چه تجربه‌ی لذت‌بخشی) و در رتبه‌ی بعد، آرتور شوپنهاور که بدجور از خودمان است! بهترین شعرهایی که امسال خواندم مربوط به عباس صفاری بودند. بهترین داستان کوتاهی که امسال برای بار اول خواندم و الان به یادم مانده (حتما داستان‌های خوبی هم بوده‌اند که در این لحظه در ذهنم نیستند) مال اتوبوس پیر ریچارد براتیگان است. از داستان‌های تکراری «استخری پر از کابوس» بیژن نجدی از کتاب یوزپلنگ‌هایی که با من دویده‌اند… بی‌نظیر بود و بسیار فریبنده؛ ساده و بسیار ژرف.

فیلم‌بینی

خیلی کم «فیلم روز» دیدم. خیلی گزیده فیلم دیدم اما اعتراف می‌کنم که از لحاظ کمیت پایین‌تر از همه‌ی سال‌های اخیر بود. تاثیرگذارترین فیلم‌هایی که برای اولین بار در این سال دیدم این‌‌ها بودند: شام من با آندره (لویی مال)، اگنس خدا (نورمن جیوسن)، پیتا (کیم کی دوک)، سپتامبر (وودی آلن)، زندگی من به عنوان یک سگ (لاسه‌هالستروم)، ترایانگل (کریستوفر اسمیت) و عشق (میشاییل‌هانکه). تنها فیلمی‌که برایش برخاستم و کف زدم و بی‌اختیار گریه کردم اگنس خدا بود.

پروژه‌های نافرجام

نمایش‌نامه خر در چمن آخرش مجوز اجرا نگرفت. پی‌گیری فیلم‌نامه موسی تا این لحظه به نتیجه نرسیده! ساخت فیلم کوتاه نازی به اوایل سال ۹۲ موکول شد.

زندگی شخصی

اوضاع اقتصادی اصلا تعریفی نداشت. و وقتی اقتصاد خراب باشد خیلی چیزها خراب می‌شود. اما در سال ۹۱ به بهترین وجه سیستم دایورت را فعال کردم و خوش‌بختانه جواب داد. من هنوز هم در این جهنم بی‌مروت، زنده‌ام. و خب، خدا را شکر.

آرزوی پایان سال

پروردگارا من آرزوی ناگفته‌ای برای تو ندارم. اگر شدنی است لج‌بازی را کنار بگذار و بگذار بشود. اگر هم نشدنی است مرحمت بفرما و فکرش را یک جوری از سرم بیرون کن. صفای تو که فقط لبخند می‌زنی. بخند که دنیا به رویت بخندد! والا!

فقط به خاطر پول

یک

خب من تمام زورم را زدم تا امسال هم قبل از پایان سال فیلم کوتاه دیگری را با نام نازی بسازم. بازیگرانم را انتخاب کردم. بقیه عوامل هم مشخص شدند. اما آخرش نشد که نشد. فقط و فقط به خاطر پول. ای پول لعنتی. با این حساب، ساختن فیلم موکول شد به بعد از عید. که آن هم اگر بشود.

دو

این بخشی از فیلم‌نامه‌‌ی نازی است: «من بچه پایین مایینام. خزانه. چش وا کردم وسط خاله‌خانباجی‌ها و نون‌نمکی‌ها بودم. آقام خدا بیامرز پرسپولیسی تیر بود. همه فکر و ذکرش استدیوم بود. از اون امجدیه و شاهین سابق تا پرسپولیس. نور به قبرش بباره مرد زندگی نبود. الواطی تو خونش بود. مادرم خون دل‌ها خورد از دست آقام. خلاصه ما بچگی نکردیم. نوجوونی هم نکردیم. اصش عاشقی تو نوجوونی اصل و اساسه. ما وقت عاشقیت نداشتیم. باقیش کشکه. حالا هم که زرتمون قمصوره. اگه تو زندگی دستمون به گوشه‌ی دامن عاشقی نرسید ولی تو شعرا سر گذاشتیم رو پای عشق. آقا شعر واسه آدم آب و نون نمیشه. ولی واسه من هم درده و هم درمون. ببخشید زیاد زر می‌زنم. شما هم هیچی نمی‌گی ما از صبوری‌تون سوءاستفاده کردیم. شرمنده خلاصه. استاد ما گشتیم و پرس‌وجو کردیم ولی آماری از این امیرخان شما نجستیم. این وبلاگی هم که شما آدرسشو دادی یه دو سال و چندماهی هست که به‌روز نشده. راستی شما خودتون آخرین پستشو خوندین؟»

سه

آدم‌برفی‌ها رسما دو هقته‌ای است که تعطیل است. فقط و فقط به خاطر پول. فقط دو سه نفر جویای حالش شدند. ای پول لعنتی!

چهار

چه سخت شده زندگی. چه مسخره است این وضعیت. وقتی همه‌ی تلاش‌هایت نه سود مادی برایت دارد و نه ذره‌ای دلخوشی و دلگرمی.

پنج

از همه‌‌ی زمین و زمان گریزانم.

خاطره‌ای از جشنواره فیلم فجر سال ۹۰

جشنواره فجر سال قبل (۱۳۹۰) از یک جهت برایم بسیار خاطره‌انگیز بود. جشنواره شروع شده بود که خبر رسید آنگلوپلوس فوت کرده. آقای گلمکانی گفت «انگ خودته بنویس و یک گفت‌وگو هم ترجمه کن.» من هم قبول کردم اما نمی‌دانستم چه دردسری به جان خریده‌ام. تک تک روزهای جشنواره باید بابت این مطلب جواب پس می‌دادم. وسط تماشای یک فیلم در جشنواره ناگهان استاد زنگ می‌زد و با حرص و جوش می‌گفت «پس چی شد مطلب؟» کارم شده بود این‌که بین فیلم‌ها سریع خودم را به خانه برسانم و فیلم‌های آنگلوپلوس را برای مرور ببینم. فیلم‌های جشنواره را حالا از یاد برده‌ام اما طعم خوش آنگلوپلوس دیدن در تهران سرد و برفی پارسال لابه‌لای فیلم‌های جشنواره و این حس متناقض شاهکار و مزخرف دیدن هم‌زمان را هرگز از یاد نخواهم برد. دشواری‌اش هم خاطره شد و مطلبی از من به یادگار ماند. هرچند در آن شلوغی بیهوده یادداشت‌های جشنواره‌ای این نوشته برای کسی ابدا مهم نبود. مهم هم نیست. برای دل خودم و فیلم‌ساز محبوبم نوشتم و راضی‌ام.

آدم‌برفی‌ها در شکل و شمایلی تازه

سایت ارزشمند و فاخر آدم‌برفی‌ها در این زمستان آلوده پوست‌اندازی کرده و شکل و شمایلی تازه به خود گرفته. کاش دوستان آدم‌برفی‌ها بیش‌تر دل بدهند و بنویسند تا این سایت را به جایگاه واقعی‌اش برسانیم. پول نداریم بخدا رفقای پولکی! ولی پول همه چیز این دنیا نیست بامعرفت‌ها!

هک در حد چس‌فیل

امروز حوالی چهار صبح سایت‌های کابوس‌های فرامدرن و آدم‌برفی‌ها به همراه چند سایت دیگر که همه روی یک‌هاست قرار دارند توسط یک هکر عزیز هک شدند و تا چند ساعت تصویری کریه و چندش‌آور با متنی عربی و تهوع‌آور جای‌گزین این سایت‌ها شده بود. با کوشش مدیران فنی سرور، فعلا این مشکل برطرف شده اما احتمال می‌دهم این از آن سوراخ‌های گشادی باشد که احتمال گزیده شدن از آن بارها وجود دارد. هر سال نزدیک جشنواره‌ی فجر این بساط را داریم. دلیلش را همان بی‌پدرهایی می‌دانند که هر سال همین موقع هک می‌کنند. یک زندگی مزخرف، یک مشت جانور پلشت، یک اینترنت آشغال به تمام معنا، یک‌هاست سوراخ و بی‌کیفیت با مدیرانی شل و ول و بی‌مسئولیت، همه و همه نشانگر این واقعیت هستند که نمی‌شود به حاصل زحمت‌های چندساله برای برپا نگه داشتن این سایت‌ها دل بست و هر آن ممکن است همه چیز دود شود و به هوا برود. پس اگر روزی به این‌جا سر زدید و عکسی نامربوط (هر چیزی که فکرش را بتوانید بکنید) دیدید همانا بدانید که کار، کار هک است. باید سیفون کشید بر این اینترنت جعلی درب و داغان جهان‌سومی، بر این مدیران فنی، و بر هر تلاش فرهنگی.