میخواهم آخرین پنالتی را
شوت کنم وسط تماشاگران
و بعد سرم را طوری پایین بیندازم
که تمام دوربینهای جهان
برای همدردی فلاش بزنند
فردا تیتر اول روزنامهها خواهم شد:
مردی که میتوانست اما نزد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سایت شخصی رضا کاظمی؛ فیلمساز، منتقد سینما، داستاننویس و شاعر
میخواهم آخرین پنالتی را
شوت کنم وسط تماشاگران
و بعد سرم را طوری پایین بیندازم
که تمام دوربینهای جهان
برای همدردی فلاش بزنند
فردا تیتر اول روزنامهها خواهم شد:
مردی که میتوانست اما نزد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
به ضرس قاطع بگویم
جز چند بار
هرگز بر در و دیوار مستراح عمومی چیزی ننوشتهام
جز برای رفع تنوع
برای مرحومان مغفور چسبیده به دیوار
ریش و سبیل نگذاشتهام
فقط همان یک بار پیش آمد که نیمهشب
روی دیوار یک تعمیرگاه نوشتم: زنده باد آزادی
با کمی رنگ و دستکاری
اصلش این بود: پنچرگیری و تنظیم باد آزادی
و حالا که فکر میکنم
با عرض معذرت
دو سه بار روی چنارهای آن خیابان دراز نوشتم : … توی این زندگی
شما زحمت نکشید جناب بازپرس!
اینجانب در کمال صحت و سلامت اعتراف میکنم
پا به پای خیابانهای این شهر خوشبخت
هرجا دستم رفت نوشتم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
بیا بهار تن من! به سایهسار تن من
بگو که دست تو سرد است و داغدار تن من
تمام دار و ندارم! رفیق لحظهی زارم!
بیا به وقت مصائب، به کارزار تن من
به انتظار فرشته، غزل غزل ننوشته
نشسته لعنت ابلیس، به انتظار تن من
ببین شکستگیام را، هجوم خستگیام را
به سمت گریه رها شو، بیا کنار تن من
تو رنگ خوب خدایی، خدا کند که بیایی
به میهمانی مرگم، به احتضار تن من
بیا ترانهی دیرم، به خلوت بد و پیرم
به سنگلاخ نگاهم، به گیرودار تن من
به جای بیخبریها، تمام دربهدریها
«نگاه کن به تموج، به انتشار تن من» *
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
زمستان
یکلنگهپا در انتظار رفتن است
لکلکها یکییکی
از تالاب پیر پر کشیدهاند
چشم شوم سرما
در خاکستر اسفند
جلز ولز میزند
در سوز بیسماجت باد
ایستادهام
بر درگاه بهار
بر جای دیروز آدمبرفی
و در خیال آفتاب
ذرهذره وا میروم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
هر زمستان
تاوان زمستان پیش است
و انتظار
تابوت روزهای مانده تا بهار
فریاد در تمنای آسمان
زندهبهگور میشود
و در نگاه خستهی گورکن
آسمان هی دور میشود
هی دور میشود…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
شما یادتان نیست
آن وقتها اوضاع همین بود
*
بیا مذاکره کنیم
این ماتیکهای جدید
لب پوستریختهات را
بیش از حد مجاز
غنیسازی میکنند
*
لولویی که ممه را برد
آبش را ریخت همانجایی که میسوخت
*
رانندهی عزیز! پنچر شدهای؟
نگران نباش
کاپوت را بزن بالا
با یک گل بهار نمیشود
*
پیرمرد جلوی آینه دستی به شکمش کشید: «بالا تعطیل و پایین تعطیل، میانتنه است این یا بینالتعطیلین؟»
*
دلار بالا کشید
ما پایین کشیدیم
بعدش که دلار پایین کشید
دیگر فرصتی نمانده بود برای بالا کشیدن
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این پاییز هم گذشت
مثل تمام پاییزهایی که شعر داشتند و گریه
در خیالم
هنوز برگها بارانیاند
و من با تمام دلتنگیام
ورق ورق
بر باد میروم
پاییز را همیشه نوشتهام
در شعرهایی که به درد هیچ غصهای نمیخورند
دیر یا زود
زمستان با برفهای بیجانش
به جان درختان کوچه خواهد افتاد
و داغش
در واژههای دلسرد
نفس خواهد کشید
این قاب را
بالاخره چیزی پرخواهد کرد
درد من
دلتنگی تو
انتظار ما
یلدا فقط چند ثانیه بلندتر از شبهای دیگر
اما هزار سال نوری
کوتاهتر از شب چشم توست
من سالهاست
که فصلهای این کتاب پوسیده را
با تسلای چشم سیاه تو دوره میکنم
وگرنه با این واژههای بیمقدار
با نوشتن در استثمار
از انگشتهای خستهام هم شرمندهام
چه رسد به دست گشادهی تو
که آغوش امن و امان است
این روزها میگذرند
همینقدر سرسری
مثل کلیشهی قصهای حکمتآموز
و من مثل یک راهب بودایی
بر بلندترین صخره این کوهستان متروک
دلشورههای مرگ را زمزمه میکنم
بریده از آدم و خاک
قبول کن ترس دارد
وقتی ایمان بیاوری
که پشت هیچ پاییزی
خدایی نیست…
در آغوشم بگیر عشق من
در ظلمت این نور زمستانی
در متن خشکسالی و دروغ
تو خودت شعر دلپذیر بارانی…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
بر بستر آب خانهای ساختهایم
خورشید تو را به سایه انداختهایم
از رخوت خواب بیسرانجامتریم
برخیز که ما قافیه را باختهایم
*
در بهت و سکوت کوچهها رازی هست
تا رازی هست، قصهپردازی هست
گفتند که کار ما تمام است تمام
افسوس نخور همیشه آغازی هست
*
هنگام دعا خدای من کار نکرد
با این همه غم صدای من کار نکرد
یک عالمه شعر شد برای تو ولی
یک دوزاری برای من کار نکرد
*
ای مرغ سحر! دوباره خود را مد کن
تو جای خروس صبحها قدقد کن
در بستر پوچ این همه شبگردی
یک بار بیا درد مرا دانلود کن
*
حقا که چراغ راه و فانوس تویی
سرسبزتر از جادهی چالوس تویی
محبوب مثال خاتمی نیست ولی
کیهان گله میکند که جاسوس تویی
*
سردار دل و زبان ما روحانی!
آقای حقوقدان ما روحانی!
من هم متشکرم ولی زود بجنب
قفل است کلید جان ما روحانی!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
بیتاب
عمری میان مردههای پیادهرو
تاب میخوریم
بیدل
وسط سربازهای خشت
دلدل میکنیم
من خستهام
مثل سنگفرش این خیابان
مثل نگاههایی
که روی هوای این پیادهرو جا ماندهاند
مثل بغضی
که از خطوط قرمز بیرون نمیزند
آخرین بار دیشب بود
که خودم را روی ریل مترو نینداختم
امشب
ترانهای خواهم گفت
که رنگ هیچ چشمی توی آن نیست
فردا
آخرین کتابم را
به انتشاراتی باد خواهم سپرد
خواهم رفت
خواهم مرد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
برای لیلا جان
ای عشق عزیز خوب پاییزی
لب تر کنی از ترانه لبریزی
ای قصهی بیخیال بارانی
وقتش شده غصه را بیاویزی
من مستترین خمار این شهرم
من تشنهلبم چرا نمیریزی؟
باید به هوای خانه برگردی
از این شب بیهوار بگریزی
اندوه زمین را به خدا بسپار
تا از دل سرد خاک برخیزی
معنای بلند آسمان با توست
کافیست که با مغاک بستیزی
من همقدم تو میشوم تا صبح
یا جفت تو در شب همآمیزی
ای عشق عزیز، قصد باران کن
تو نابترین غم دلاویزی
من با همهی وجود غمگینم
تو نغمهی خستهی غمانگیزی
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
شما به هم سیب و هلو تعارف میکنید
و من
از پسزمینه عکسهای یادگاریتان رد میشوم
شبها
بر شاخهی درخت
خلوت مریضتان را دید میزنم
روزها
روی تمام دوربینهای مداربسته
وسط هر ترافیک سنگین و نیمهسنگین
پیدایتان میکنم
لای کتابهای نیمهخواندهتان میخوابم
زیر تمام جملهها خط می کشم
تنم درد میکند
سرم درد میکند
برای پر کشیدن
روح سرگردانم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز