شعر: جمعه

جمعه‌ها را به من چه

من که هفته به هفته به غسل مرگ می‌روم

شعر دست نمی‌دهد

در خانه‌ای که هیچ عکسی به دیوارش نیست

شعر پا نمی‌گیرد

در خانه‌ای که هیچ عکسی به دیوارش نیست

دست‌وپا می‌زنم

در خانه‌ای که هیچ عکسی…

باران تسلای پنجره است

اما نمی‌گیرد آن ضرب دل‌نشین

در جمع این همه تفریق

حالاست که تلفن زنگ بخورد

من غصه

و از پشت این خط لعنتی

یکی بگوید: تمام کرد

من تمام جمعه‌ها را

در وحشت مرگ عزیزی سر کرده‌ام

دستم شکسته بر کاغذ

سرم پیش خاطره‌هایم

من هیچ جمعه‌ای

سر قبر هیچ عزیزی نرفته‌ام

این سیگارهای تقلبی کار نمی‌کنند

نه وقت سلام

نه در خداحافظی

هفته‌ها را به من چه

من که هر جمعه‌ام سیاه انتظار است

سه تکه شعر

این روزها 

به جای ترانه‌‌های عاشقانه

قلبم دارد از دهانم بیرون می‌آید

*

گل‌ زورچپان هفته‌ی پیش

بر صندلی عقب ماشین خشکیده‌

*

واژه‌ها را هم که تحریم کنند

تکه نان‌ شاعر آجر می‌شود

و خانه‌‌اش از روی شانه‌اش

خ           ش              

    ت

         خ

ش

                     ت

     م

ی

        ر

    ی

                   ز

              د

 

شعر: خرداد

تفتیده خاک

شعری نمی‌بارد از سمت باران

چشم را به لب آسمان می‌دوزم

سکوت را به تار عنکبوت گلو…

برای من از خنکای آب بگو

نه در حوالی درکه

اصلا به درک که حبس خواب توام

و سال‌هاست توی خواب هم

باران نمی‌بارد

و نحسی خرداد هم تمام نمی‌شود

شهر من آن دورهاست

پشت این کوه‌های خسته‌ی منگ

کوچه‌های عطش را

دوره کرده‌ام من

کَرَم مرتضی علی

سلامتی سه تن…

تو در خاک 

یخ در بهشت

خر در چمن…

 

شعر: سیب

زلزله هم که بیاید

از نگاه تو هیچ سیبی نمی‌افتد

تا روی رخوت این خاک پوک

جاذبه‌ را دوباره کشف کنیم …

شعر: موتورسواری

سوار همین ماشین

به ریش تو می‌خندم

که در حال درآمدنی

من بیش‌تر قد نمی‌کشم

هر چه‌قدر هم که آبم بدهند

زن زنبیل به دست

خانه به خانه، شعر می‌فروشد

شما می‌دانید

نه من

که تا یادم است

 دست‌هایم صدقه داده‌اند

 تا ناگهان نمیرند

باید سوار موتور گازی‌ات، رفیق !

کوچه‌های شهر را دوره کنیم

کنار همین زباله‌ها

دود کنیم

دود شویم

خودت گفتی

آخرش همه می‌میریم

… کنار همین قبرستان نگه دار

فاتحه‌ی شعر را خوانده‌ام

خرداد / ۸۰

 

شعر: خط من

بعد از تمام خیابان‌ها
دم شما گرم
سر هر سطر
با لوله‌ی خودکار دود می‌گیرند
بعد از تمام کتاب‌ها
لولو پرید
و سپور نارنجی
خیابان‌ها را بدون اسم جارو کرد
خودکارت را بگیر آن طرف
من خط هیچ‌کس را نمی‌خوانم.

بهمن ۱۳۸۱ 

شعر: تکه‌پاره‌هایی دیگر

شب مست بود

با چشم‌های خون

کاسه کاسه

*

بی‌تاب

عمری

میان مرده‌های پیاده‌رو

تاب می‌خوریم

*

باد بر پرچم عزا ماسید

در رقص پای بوق

به راست راست

به چپ چپ

و هیچ‌کس نمی‌دانست

مشترک مورد نظر

خطش سال‌هاست سوخته‌

×××

هنوز

یک پرده مانده

تا این نت فالش شود

تا دوشیزه در کالسکه‌ی خواب بنشیند

تا تماشاچیان دست بزنند

×××

لا اکراه فی‌الدین

لالا لالا…

شعر: چکمه

تا بوده

دلخوشی‌های زمین

زیر چکمه‌ها 

از یوسف استالین تا مزدوران بشار اسد…

اما خوش است

خلوت پیاده‌رو

در نیمه‌شب‌های بی فردا

با تق‌تق چکمه‌های تو بانو…

سرنشینان طویله‌ی تاریخ هم

در عبور عطر تو ماغ می‌کشند

شعر: کافه‌

 

در این هوای نفس‌گیر، دلم هوای تو دارد

خوش‌ام به پرسه به راهی، که رد پای تو دارد

نشسته‌ام تک و تنها، به کنج کافه‌ی خلوت

کنار میزِ همیشه، که باز جای تو دارد

قسم به رخوت این‌جا، به دود خسته‌ی سیگار

که قهوه فال غریبی، فقط برای تو دارد

تو نیستی که بخوانی، از انتهای نبودن

سکوت زخمی‌این شهر، غم صدای تو دارد

برای شاعر تنها که سال‌هاست پس از تو

به سینه سرفه‌ی مزمن، به دل عزای تو دارد

ببین که مرده‌تر از مرگ، میان وحشت این شب

کسی هنوز هوای ترانه‌های تو دارد…

شعر: بوی مرگ

توی این روزمرگی و رخوت

تا دوباره سفر کنم در یاد

کوچه‌های نرفته را رفتم

همه جا بوی مردگی می‌داد

نه دلی مانده و نه عشقی که

وسط شعر و شور بگذارم

آخرش باز هم نشد که نشد

که بگویم که دوستش دارم

زود و آسان به این زوال رسید

سرگذشتی که سخت محتوم است

در دیاری که جای بوسه‌ی دوست

بر سر عشق دست باتوم است

می‌خر‌اشد خیال چشمش را

زخم این روزگار بدکینه

در خیالش ببین که صبح به صبح

پیرتر می‌شوم در آیینه

شعر: شب شهر

دستش پر از خواب

چشمش پر از اشک

نیمه‌شب

مردی زیر باران

می‌خواست بمیرد

پشت پنجره

زنی کلاف تنهایی‌اش را

برای زمستان سال بعد می‌بافت

من ایستاده بودم

بر بام خانه‌ی متروک

کنار لانه‌ی بی‌کبوتر

تا شب شهر  را شعر کنم

شعر از خیال تو می‌گذرد

خواب از تمنای محال تو

و شهر آرام آرام

گرفته بوی زوال تو