چند تکه شعر

دیوانه جانم
من باران هیچ کویری نیستم
این اشک‌ها محض خاطر خودم‌اند

*

آخرین بار دیشب بود
که خودم را روی ریل مترو نینداختم…

*

سیب هم با خودت نیاوری
چشم شیطانت
آدم را زمین‌گیر می‌کند

*

از ژلوفن هم کاری برنمی‌آید
من سرم درد می‌کند برای عاشقت بودن

*
انتظار بی‌فایده است
امسال هیچ مرغ غمخواری
در تالاب خشکیده‌ام
اشک نخواهد ریخت

نفرین ناصر تقوایی

نفرین دومین فیلم بلند ناصر تقوایی پس از تجربه موفق اما درمحاق‌مانده آرامش در حضور دیگران بود. متأسفانه جست‌وجو برای یافتن نسخه‌ای از داستان مهجور «باتلاق» نتیجه‌ای در بر نداشت. به این ترتیب مقایسه تطبیقی قصه میکا والتاری و فیلم تقوایی دست‌کم در این لحظه ممکن نیست. اما شاید بتوان با تکیه بر خود فیلم و معدود مستندات مکتوب، به حال‌وهوای کلی این فیلم و شیوه اقتباس‌اش نزدیک شد. خود تقوایی نفرین را ادامه فیلم نخستش می‌داند: «فرض کنید در انتهای آرامش در حضور دیگران سرهنگ نمی‌میرد و با زنش دوباره به شمال برگشته‌اند؛ جایی که مرغداری دایر کرده. زن و شوهر نفرین در واقع ادامه این ماجرا هستند.» خود تقوایی داستان والتاری را به عنوان یک اثر ادبی، چندان ارزش‌مند نمی‌داند و آن را داستانی درجه‌سه به حساب می‌آورد. اما برخلاف تصوری که ممکن است از خواندن نقل قول بالا پیش بیاید دلیل انتخاب این قصه شباهت‌های ماهوی‌اش با قصه آرامش… نبوده است. از زبان خود تقوایی بشنویم: «این داستان آلمانی است و من با تعمد آن را انتخاب کردم. چون آرامش… در آلمان به نمایش درآمده بود و امیدوار بودم نفرین هم با داستانی آلمانی بتواند آن‌جاها امکان نمایش پیدا کند.» پس از ساخته شدن فیلم عده‌ای به نیامدن منبع اقتباس در عنوان‌بندی فیلم معترض بودند. توضیح تقوایی از این قرار است: «ساختمان اصلی داستان در فیلم‌نامه حفظ شد ولی اجزایش خیلی تغییر کرد. انگیزه‌ها عوض شد… با چند نفر مشورت کردم. گفتند قصه آن‌قدر عوض شده که دیگر نیازی به ذکر مأخذ نیست. من حساسیتی روی این مسایل ندارم!»

قصه فیلم تقوایی در جزیره مینو (در جنوب ایران) می‌گذرد. با توجه به جنوبی بودن تقوایی و آثاری که با محوریت آن اقلیم ساخته (از مستندهای مهم زار و باد جن تا فیلم تحسین‌شده ناخدا خورشید) شاید ناخواسته نتیجه بگیریم که دلیل گزینش لوکیشن نفرین هم همین آشنایی و بومیت بوده اما جالب است که بدانیم ابتدا قرار بود فیلم در شمال ایران فیلم‌برداری شود اما با شروع فصل بارندگی برنامه تولید به‌هم خورد و جنوب و نخلستان‌هایش به‌ناچار جای‌گزین شمال و جنگل‌هایش شدند.

خلاصه داستان نفرین از این قرار است: «پیرمردی یک کارگر نقاش ساختمان را از آبادان به جزیره مینو می‌برد تا خانه اربابش را که پسر شیخ جزیره و عقل‌باخته و الکلی است، رنگ‌آمیزی کند. ارباب که زندگی پررخوتی دارد قادر به همراهی با همسر جوانش نیست. زن با این‌که معتقد است شوهرش زندگی او را تباه کرده، به کمک پیرمرد وضع خانه و مزرعه را رونق می‌دهد. کم‌کم تنهایی زن، او را به کارگر جوان نزدیک می‌کند. مرد که همسرش را از دست داده، با تفنگ اجدادش کارگر را به قتل می‌رساند. زن نیز به‌تلافی شوهرش را از پا درمی‌آورد و بر جسد هر دو زاری می‌کند.» آشکار است که فیلم مثلث عشقی نامتعارفی را روایت می‌کند اما خود فیلم‌ساز معتقد است فیلمش اصلاً درباره عشق نیست و به مضمون تقدیر و سرنوشت ناگزیر انسان‌ها پرداخته: «هرچه مربوط به گذشته است اسمش را می‌گذاریم جبر و هرچه که به آینده مربوط می‌شود از نظر ما اختیار است. زنی را داریم که عشق جوانی‌اش را از دست داده. او واقعاً عاشق این مرد بوده و با او ازدواج کرده. بعد دچار یک زندگی فئودالی شده ولی برای ادامه زندگی، نیازمند مرد است نه ارباب.»

پیش‌زمینه اشرافی شوهر و ناتوانی و کژکاری‌اش، راه را بر تحلیل‌ و تفسیرهایی در نقد اشرافیت و اضمحلال آن باز می‌کند. در آرامش… هم پیشینه نظامی‌شخصیت اصلی فیلم نشان از یک نگاه ضمنی منتقدانه به احوال آن روزگار داشت. تقوایی اندکی بعد در سریال دایی‌جان ناپلئون بار دیگر سراغ همین دو مؤلفه (اشرافیت و نظامی‌گری) رفت و دیگر جای تردیدی باقی نماند که گزینش مضمونی او کاملاً آگاهانه و هدف‌دار است. همین زیرساخت اعتراضی آثارش به مثابه دهن‌کجی او به گفتمان مسلط آن زمانه که در سیطره اشرافیت نظامی‌بود موجب می‌شد آثار تقوایی مورد عنایت و مهر نگاه حاکم قرار نگیرند.

نفرین یکی از غریب‌ترین فیلم‌های عاشقانه سینمای ایران است که همان‌طور که خود فیلم‌ساز بیان کرده، عشقی به معنای معمول در آن به چشم نمی‌خورد. فضای فیلم در جزیره‌ای پرت و متروک، به‌شدت مالیخولیایی و محزون است. قهرمانان قصه، آدم‌هایی ته‌کشیده و به بن‌بست‌رسیده‌اند که ارتباط چندانی با واقعیت پیرامونی‌شان ندارند و از مناسبات زندگی اجتماعی دور افتاده‌اند. این نگاه گزنده، انطباق هوشمندانه‌ای با جداماندگی حکومت سلطنتی وقت از متن اجتماع داشت. ورود یک غریبه که تجسمی‌از شور زندگی، بدویت و جسمانیت است، زندگی راکد و ملال‌انگیز زوج فیلم را به تلاطم می‌رساند. در واقع، تلاطم از ذهن شوهر شکل می‌گیرد و بدگمانی او در عین عقده‌های ناشی از درماندگی و ناتوانی‌اش در برقراری رابطه با همسر و انحراف امیال‌اش به خودارضایی، کار را به جنونی تمام‌عیار می‌رساند. زن نفرین تصویر آشنای زن تحت سلطه و فرومانده‌ای است که از تجربه عشق راستین محروم است و همواره در مقام وابستگی و انسان درجه‌دو می‌ایستد. به موازات نقاشی و نونوار کردن خانه این زوج، مأمن و حریم معنوی‌شان دچار شکاف و تزلزل می‌شود و این تنش تا حد غایی فروپاشی و نابودی پیش می‌رود.

با این‌که منبع اقتباس فیلم ارزش‌مند نفرین در دست نیست اما توانایی و هوشمندی تقوایی در اقتباس‌ ادبی را با همان نخستین فیلمش و نیز اقتباس به‌شدت ایرانیزه و درستش در فیلم بسیار تحسین‌شده و مهم ناخدا خورشید و صدالبته اقتباس آزاد و خلاقانه‌اش از دایی‌جان ناپلئون ایرج پزشکزاد می‌توان دریافت. با همین پیش‌زمینه، پذیرفتن ادعای او درباره اقتباس‌اش از قصه میکا والتاری و کیفیت منبع اصلی، خیلی هم دشوار نیست. تقوایی از ادبیات آمده و زیروبم درام را به‌خوبی می‌شناسد. خودش هم بی هیچ فروتنی نالازمی‌این را بارها بیان کرده است.

 

نقل‌های مربوط به استاد تقوایی از کتاب به روایت ناصر تقوایی (انتشارات روزنه‌کار)

توضیحی درباره‌ی نویسنده‌ی باتلاق:

میکا تویمی‌والتاری  سال ۱۹۰۸ در هلسینکی فتلاند به دنیا آمد. در سال ۱۹۲۹ در رشتهٔ فلسفه فارغ‌التحصیل شد. پس از آن به فرانسه رفت و در مطبوعات فرانسه به کار مشغول شد. وقت خود را بیشتر صرف نوشتن داستان‌های تاریخی کرد. معروف‌ترین کتابش سینوهه پزشک مخصوص فرعون است که در ایران هم خواننده‌های بسیاری داشته. البته معلوم نیست ترجمه زنده‌یاد ذبیح‌الله منصوری چه‌قدر ساخته‌وپرداخته ذهن او چه‌قدرش منطبق بر کتاب اصلی است! ناصر تقوایی نفرین (۱۳۵۲) را از داستان کوتاه «باتلاق» نوشته والتاری که در «کتاب هفته» منتشر شده بود اقتباس کرد. اولین شماره مجموعه «کتاب هفته» ۱۶ مهرماه ۱۳۴۰ منتشر شد و انتشار آن تا دو سال بعد و شماره ۱۰۴ به سرپرستی دکتر محسن هشترودی ادامه یافت. خود تقوایی دانش‌آموخته رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بود. او پیش از ورود به عرصه فیلم‌سازی تجربه موفقی در زمینه داستان‌نویسی داشت و کتاب تابستان همان سال شامل هشت داستان کوتاه به‌هم‌پیوسته را در سال ۱۳۴۸ منتشر کرد.

میان ماندن و رفتن

شهره آغداشلو در مصاحبه‌ای با بی‌بی‌سی همسر سابقش آیدین آغداشلو را در قبال انقلاب ۵۷ متهم به بزدلی و بی‌غیرتی می‌کند. شاهین نجفی در ترانه‌ای از آیدین آغداشلو به عنوان نمادی از هنرمند منزوی و گم‌شده در انبوه جمعیت یاد می‌کند. و نزدیک به یک دهه قبل مانی حقیقی مستند «ماندن» را درباره‌ی ماندن و نرفتن هنرمندی مثل آیدین ساخت. از بی‌غیرتی تا انزوا و پایمردی راه درازی است. قضاوت کار دشواری است. امروز بسیارانی رفته‌اند و خیلی‌ها هم مانده‌اند. فردا تاریخ بر شجاعت آن‌ها که ترک وطن کرده‌اند گواهی خواهد داد یا آن‌ها که مانده‌اند و در این وانفسا در این خاک نفس می‌کشند و تلاش می‌کنند؟

شعر

کدام روز رستاخیز
می‌شد از تو بنویسم و ننوشتم؟
کدام ماه عسل
می‌شد تلخ نباشم و بودم؟
کدام سال کبیسه
می‌شد دور سرت بچرخم و نچرخیدم؟
کدام قرن دربه‌در
می‌شد گوشه‌ی اقیانوس کشفت کنم و نکردم؟
ای آفتاب بی‌‌امان
که بر شب شعرم تیغ می‌کشی
کدام سال نوری
می‌شد عاشقت باشم و نبودم؟

پله‌ی آخر: از سرخوشی تا بیخودی

مرگ اسرارآمیزترین دست‌مایه‌ی هنر است. رازناکی‌اش ابدی است چون از جنس غیاب است و هنر، از جنس زندگی و حضور است. کار هنر اغلب وانمایی حاشیه‌های مرگ است؛ از واهمه‌ی نبودن تا آیین سوگواری. حماسه، مرگ را باشکوه جلوه می‌دهد و تراژدی اندوه‌ناک. اما هنر در سرشت خودش مقابله‌ی هنرمند با مرگ است. تلاشی برای جاودانگی و به‌جا گذاشتن اثری هرچند ناچیز بر گستره‌ی گذرا و میرای هستی. علی مصفا در پله‌ی آخر به انکار مرگ برخاسته. او با پس و پیش کردن زمان، مرگ را به تعویق می‌اندازد، و آن را دست می‌اندازد؛ همان‌‌گونه که عشق را. جهان متن او کمی‌تا قسمتی سرخوشانه و بیش از آن بیخودانه است. مرگ قهرمانش هم همین‌قدر بی‌خود و بی‌شکوه است؛ مرگ ناتراژیک. مصفا پله‌پله همه‌ی دغدغه‌های جدی را از ریخت می‌اندازد و سرآخر، چیزی نمی‌ماند جز ملال تن‌های خسته و منفعل. کرختی حضور مصفا که در بازی‌اش در همه‌ی فیلم‌هایش متجلی است بر تمام پله‌ی آخر هم سایه انداخته.
(این تکه‌ی ابتدایی نقدی بود که سال گذشته می‌خواستم بر پله‌ی آخر بنویسم اما تا همین جا نوشتم و رها کردمش.)

در اولین فرصت ممکن

بهمن می‌گوید: «دلم برات تنگ شده داش‌ رضا» می‌گویم «دل به دل راه داره. به همچنین.» می‌گوید: «قراری بذاریم همو ببینیم» می‌گویم «حتما در اولین فرصت ممکن»

یک ماه بعد

بهمن می‌گوید: «خیلی وقته ندیدیم همو» می‌گویم :«آره. یه قراری حتما بذاریم همین هفته»

دو ماه بعد

بهمن می‌گوید: «چند ماهی هست همدیگه‌رو ندیدیم» می‌گویم: «آره. مگه می‌ذاره این زندگی لامصب؟»

سه ماه بعد

بهمن می‌گوید: «یک سالی هست که یه قراری نذاشتیم» می‌گویم: «نه یک سال که نشده هنوز. فوقش نه ماه شده.» می‌گوید: «این هفته چطوره؟» می‌گویم: «عالیه. مو لای درزش نمی‌ره.»

یک سال بعد

بهمن می‌گوید: «دلم تنگ شده برات داش رضا» می‌گویم: «دل به دل راه داره. به همچنین.» می‌گوید «قراری بذاریم همو ببینیم» می‌گویم «حتما در اولین فرصت ممکن».

 

 

غزل: مثل چشمت

بر زخم کهنه‌ی قلبم، دردی نشسته مثل چشمت
پا مانده در طلب راه، سنگین و خسته مثل چشمت
بیخود خیال نکن این شب، تا بی‌کران ادامه دارد
خورشید خسته‌ی این دشت، در را نبسته مثل چشمت
تقدیر ما نرسیدن، تا انتهای عشق بی‌پیر
در روزگار جوانی، قلبم شکسته مثل چشمت
در قاب خالی شعرم، یأسی برای تو شکفته
پرپر شده به خیالم، گل دسته‌دسته مثل چشمت
پایان فصل شکارم، در دام چشم تو می‌افتم
آهوی وحشی شعرم، از غم نرسته مثل چشمت…

وبلاگ‌نویسی و فیس‌بوک

آیا واقعا دوران وبلاگ‌نویسی به سر آمده؟ به نظر می‌رسد با وجود فیس‌بوک و شبکه‌های اجتماعی دیگر پاسخ این پرسش مثبت باشد. ولی غلط به نظر می‌رسد. دوران اوج فیس‌بوک هم سپری خواهد شد. این هیاهو فرو خواهد خفت. فیس‌بوک اگر دوام بیاورد می‌تواند محدود شود به یک وسیله‌ی ارتباطی موثر و به عنوان یک رسانه‌ی اطلاع‌رسان یا منبع مطالعاتی جایگاهی نخواهد داشت. دیری نخواهد پایید که کمبود «تولید محتوا» احساس خواهد شد. دیری نخواهد پایید که کاربران اینترنتی از بطالت فراگیر فیس‌بوک‌گردی خسته شوند. اما تا آن روز برسد، دست‌کم برای من که فرقی نمی‌کند. من عاشق وبلاگ‌نویسی هستم. مهم نیست که پینگ‌پنگی میان من و مخاطبان صم‌بکم سایتم شکل نگیرد. در این چالش طاقت‌فرسا من، امثال من و وبلاگ‌نویسی پیروز خواهیم شد.

وبلاگ‌نویسی مرده؟ زنده باد وبلاگ‌نویسی.

خرید آنلاین کتاب کابوس‌های فرامدرن ـ رضا کاظمی

kabooshaye-faramodern

کابوس‌های فرامدرن عنوان مجموعه داستان کوتاهی است که در سال ۱۳۹۱ به قلم من و توسط نشر مرکز منتشر شده است.

قیمت پشت جلد: ۳۶۰۰ تومان

برای خرید آنلاین این کتاب می‌توانید به یکی از لینک‌‌های زیر مراجعه کنید:

 

http://www.adinehbook.com/gp/product/9642131570

http://www.iketab.com/books.php?Module=SMMPBBooks&SMMOp=BookDB&SMM_CMD=&BookId=86530

http://www.shahreketabonline.com/products/49/3855/

http://www.jeihoon.com/p-32259–.aspx

http://www.ketabeallameh.ir/product.php?id_product=3068  (برای شهروندان مشهدی)

 

 

 

 

 

دست نگه دار برادر!

«دست نگه دار برادر! این کار کمکی به ما نخواهد کرد.»
Desist, brother. This won’t help us

(هفت بیمار روانی  ـ مارتین مک‌دانا)

این یکی از درخشان‌ترین و موثرترین جمله‌هایی است که از زبان سینما شنیده‌ام. تقدیمش می‌کنم به همه‌ی برادران و خواهران ناامیدم که در پی رهایی، دست به کار اضمحلال و قربانی کردن خویش‌اند. حقیقت ناامیدی جاری در هستی، ژرف‌تر از افق سراب‌گون خودکشی است. رها کن برادر. رها کن خواهر. ما همه مسافر طوفانیم.

برای سیزده‌به‌در ۱۳۹۲

هر سال گرد خلوت ما دایره بزن
امسال هم تو سبزه‌ی ما را گره بزن
بگذار از تو تر شود اندیشه‌ی بهار
دستی به ساز خوش‌نفس خاطره بزن
با بهترین ترانه‌ی سبز بهاری‌ات
مرهم به تار خسته‌ی این حنجره بزن
تا قلب کودکانه‌ترین کوچه‌ها برو
سنگی به قلب مرده‌ی هر پنجره بزن
تصویر کن رهایی ما را بر این قفس
نقش خیال یار بر این منظره بزن…

(سیزده‌به‌درتان خوش باد. سالی سرشار از امید و کامیابی برای همه‌‌مان آرزو می‌کنم. به امید رهایی و رستگاری)