کاظم تیتاپی همکلاس سال دوم دبستانم بود… و اما دلیل تیتاپی نامیدنش: روزی ما بچههای کلاس به جشن تولد نستوه، یکی از بچه مایهدارهای کلاس، دعوت شده بودیم. هرکدام هدیهای خریدیم و به تولد رفتیم. کاظم را پدرش با موتور گازی آبیرنگش آورد و آمدنش همزمان بود با رسیدن من به آنجا. وقت رفتن، پدرش یک تیتاپ به کاظم داد و او آن را در جیب کاپشنش گذاشت. وقت باز کردن کادوها شد. با هر کادو همان شعرهای مزخرف را تکرار میکردیم: «دست شما درد نکنه. چرا زحمت کشیدین …» نوبت کاظم شد. کاظم چیزی جز تیتاپ نداشت. آن را به نستوه داد. بچهها همه یکصدا فریاد زدند: کاظم تیتاپی! هو هو! کاظم تیتاپی! هو هو!
کاظم از زور خجالت داشت میترکید. ناگهان رفت روی بالکن خانهی نستوه، روی نرده ایستاد و از آنجا پرید توی حیاط؛ از ارتفاع تقریبا چهار متری. ما همه وحشت زده دویدیم توی حیاط. کاظم سرحال و قبراق در حال خندیدن بود. گفت: خوشتون اومد؟ دوباره از پلهها رفت بالا و روی نرده ایستاد و دوباره پرید. همه یکصدا فریاد زدند: کاظم تیتاپی! هو هو! کاظم تیتاپی! هو هو!…
آن روز داشتم برای کاظم گریه میکردم ـ مثل همین حالا که اینها را مینویسم ـ ولی نمیدانستم روزی به سرنوشت کاظم دچار خواهم شد. وقتی باید برای اثبات خودم از بلندیهای مهیب بپرم و ژانگولر کنم و زندگی را کف دست بگذارم. من آمادهی پریدنام رفقا!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز