هر زمستان
تاوان زمستان پیش است
و انتظار
تابوت روزهای مانده تا بهار
فریاد در تمنای آسمان
زندهبهگور میشود
و در نگاه خستهی گورکن
آسمان هی دور میشود
هی دور میشود…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سایت رسمی رضا کاظمی؛ فیلمساز، منتقد سینما، داستاننویس و شاعر
هر زمستان
تاوان زمستان پیش است
و انتظار
تابوت روزهای مانده تا بهار
فریاد در تمنای آسمان
زندهبهگور میشود
و در نگاه خستهی گورکن
آسمان هی دور میشود
هی دور میشود…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
شما یادتان نیست
آن وقتها اوضاع همین بود
*
بیا مذاکره کنیم
این ماتیکهای جدید
لب پوستریختهات را
بیش از حد مجاز
غنیسازی میکنند
*
لولویی که ممه را برد
آبش را ریخت همانجایی که میسوخت
*
رانندهی عزیز! پنچر شدهای؟
نگران نباش
کاپوت را بزن بالا
با یک گل بهار نمیشود
*
پیرمرد جلوی آینه دستی به شکمش کشید: «بالا تعطیل و پایین تعطیل، میانتنه است این یا بینالتعطیلین؟»
*
دلار بالا کشید
ما پایین کشیدیم
بعدش که دلار پایین کشید
دیگر فرصتی نمانده بود برای بالا کشیدن
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این پاییز هم گذشت
مثل تمام پاییزهایی که شعر داشتند و گریه
در خیالم
هنوز برگها بارانیاند
و من با تمام دلتنگیام
ورق ورق
بر باد میروم
پاییز را همیشه نوشتهام
در شعرهایی که به درد هیچ غصهای نمیخورند
دیر یا زود
زمستان با برفهای بیجانش
به جان درختان کوچه خواهد افتاد
و داغش
در واژههای دلسرد
نفس خواهد کشید
این قاب را
بالاخره چیزی پرخواهد کرد
درد من
دلتنگی تو
انتظار ما
یلدا فقط چند ثانیه بلندتر از شبهای دیگر
اما هزار سال نوری
کوتاهتر از شب چشم توست
من سالهاست
که فصلهای این کتاب پوسیده را
با تسلای چشم سیاه تو دوره میکنم
وگرنه با این واژههای بیمقدار
با نوشتن در استثمار
از انگشتهای خستهام هم شرمندهام
چه رسد به دست گشادهی تو
که آغوش امن و امان است
این روزها میگذرند
همینقدر سرسری
مثل کلیشهی قصهای حکمتآموز
و من مثل یک راهب بودایی
بر بلندترین صخره این کوهستان متروک
دلشورههای مرگ را زمزمه میکنم
بریده از آدم و خاک
قبول کن ترس دارد
وقتی ایمان بیاوری
که پشت هیچ پاییزی
خدایی نیست…
در آغوشم بگیر عشق من
در ظلمت این نور زمستانی
در متن خشکسالی و دروغ
تو خودت شعر دلپذیر بارانی…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
بر بستر آب خانهای ساختهایم
خورشید تو را به سایه انداختهایم
از رخوت خواب بیسرانجامتریم
برخیز که ما قافیه را باختهایم
*
در بهت و سکوت کوچهها رازی هست
تا رازی هست، قصهپردازی هست
گفتند که کار ما تمام است تمام
افسوس نخور همیشه آغازی هست
*
هنگام دعا خدای من کار نکرد
با این همه غم صدای من کار نکرد
یک عالمه شعر شد برای تو ولی
یک دوزاری برای من کار نکرد
*
ای مرغ سحر! دوباره خود را مد کن
تو جای خروس صبحها قدقد کن
در بستر پوچ این همه شبگردی
یک بار بیا درد مرا دانلود کن
*
حقا که چراغ راه و فانوس تویی
سرسبزتر از جادهی چالوس تویی
محبوب مثال خاتمینیست ولی
کیهان گله میکند که جاسوس تویی
*
سردار دل و زبان ما روحانی!
آقای حقوقدان ما روحانی!
من هم متشکرم ولی زود بجنب
قفل است کلید جان ما روحانی!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
بیتاب
عمری میان مردههای پیادهرو
تاب میخوریم
بیدل
وسط سربازهای خشت
دلدل میکنیم
من خستهام
مثل سنگفرش این خیابان
مثل نگاههایی
که روی هوای این پیادهرو جا ماندهاند
مثل بغضی
که از خطوط قرمز بیرون نمیزند
آخرین بار دیشب بود
که خودم را روی ریل مترو نینداختم
امشب
ترانهای خواهم گفت
که رنگ هیچ چشمیتوی آن نیست
فردا
آخرین کتابم را
به انتشاراتی باد خواهم سپرد
خواهم رفت
خواهم مرد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
برای لیلا جان
ای عشق عزیز خوب پاییزی
لب تر کنی از ترانه لبریزی
ای قصهی بیخیال بارانی
وقتش شده غصه را بیاویزی
من مستترین خمار این شهرم
من تشنهلبم چرا نمیریزی؟
باید به هوای خانه برگردی
از این شب بیهوار بگریزی
اندوه زمین را به خدا بسپار
تا از دل سرد خاک برخیزی
معنای بلند آسمان با توست
کافیست که با مغاک بستیزی
من همقدم تو میشوم تا صبح
یا جفت تو در شب همآمیزی
ای عشق عزیز، قصد باران کن
تو نابترین غم دلاویزی
من با همهی وجود غمگینم
تو نغمهی خستهی غمانگیزی
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
شما به هم سیب و هلو تعارف میکنید
و من
از پسزمینه عکسهای یادگاریتان رد میشوم
شبها
بر شاخهی درخت
خلوت مریضتان را دید میزنم
روزها
روی تمام دوربینهای مداربسته
وسط هر ترافیک سنگین و نیمهسنگین
پیدایتان میکنم
لای کتابهای نیمهخواندهتان میخوابم
زیر تمام جملهها خط میکشم
تنم درد میکند
سرم درد میکند
برای پر کشیدن
روح سرگردانم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
درگیر عاشقانه نیستم
یا گیر یک ترانه نیستم
تا زیستن بهانه شعر است
در فکر یک بهانه نیستم
با این یقین زشت، میجنگم
در متن یک گمانه نیستم
اندوه را ببار به شعرم
با اشک و آه، بیگانه نیستم
از بغض پنجره عبور کن
شب برنگرد، خانه نیستم
من پرسه گرد خوابگریزم
در بند آَشیانه نیستم
مرد قدیمیمطرودم
فرزند این زمانه نیستم
دیریست مرده است سلیمانم
دلگرم موریانه نیستم
هر بازدم، نشان عبور است
محتاج یک نشانه نیستم
حالم خوش است، در دل دوزخ
در مرز و آستانه نیستم
در دوردست، مسافر محوم
در قاب هیچ کرانه نیستم
آهسته پاک میشوم آخر
تصویر جاودانه نیستم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
هر عصر دلمرگ جمعه
خیال تو با من غریبی میکند
دلم صدای شاملو میخواهد
با نمنم بارانی بر شیشه ماشین
در جادههایی که تو نیستی
و من مسافر شمالیترین خاک خدایم
دلم ابریترین آسمان پاییز میخواهد
تا تن سرمازده
خودش را بکشاند تا خواب
تا نفسهای بیشمارهی هر رؤیا
کلاغهای پیر این کوچه
میان این همه قارقار
خبری برای من ندارند
دلم صدای شاملو میخواهد
وسط اذان دلتنگ
سر این شب که دست انداخته بر شانهی بر آسمان
و تا خود صبح
دست برنمیدارد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
در خیال مسافری که نمیآید
بیعبور
سوت و کور
دلتنگترین بزرگراه زمینم
با تمنای دستی که نمیرسد
بیصدا
ابری
تنهاترین ترانهی آسمانم
هر صبح
کبوتری پشت پنجره مشبک اتاقم مینشیند
و تا نیمخیز میشوم
تکه تکه پر میکشد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
به همین پنجرهی بارانخورده قسم
تو بهانهی تمام سفرها
عطر دلآویز هوایی
باران که میبارد
کز میکنم گوشهی شعر
نامت
از خستگی انگشتانم سر میخورد
با شعلههای زردآبی ناآرام
در پیچ و تاب بخار چای
در انحنای دود سیگار
میرقصد
در تو آزادم
بی وزن
سپید
با تو
غصه
حریف
اما رفیق است
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز