یک
ببین چقدر دستم هوای تو دارد
ببین که مشتم،پشتم، فقط باد هواست…
زیر چشمهایت خواب مانده
کنار روسریات ریش شده
انگشتهای اشارهات بند بند
لطفا کمی بخند
امروز را که بگذرم
از مرگ شاعر بیکتاب
از رنگ چشمهای تو در گریه
از لحن بیترانهی پاییز
یا خواب دیدهام
یا خدا !
اما کنار تو میشد کنار کشید
به این میلهها بند نکرد
راستی عزیز دل
بزنم به تخته، زندگیام بد نیست
شش و بش میزند گشاد گشاد
پشت این تخته، شطرنج است
آی عزیز دل
همهاش رنج است
دو
جلد ارغوانی شناسنامهام
یک من چرک گرفته
من ِتمام شده
سه
پهلوانان نم گرفتهی شهر
پشت هر خاک را به پوزه میمالند…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز