این نوشته پیشتر در مجله فیلم منتشر شده است
نگاه گرخیدهی اولیس
برای خیلیها همچون نگارندهی این یادداشت، تصویر آشنای شمایل بازیگری سیامک انصاری نگاههای خیره و حیرتبارش به دوربین است. این شمایل «گرخیده» محصول قرار گرفتن شخصیت منطقی نقشهای او در دل فضای منطقگریز و عقلستیز قصه است. انصاری حالا دیگر پای ثابت قصههایی شده که بر پایهی دو عنصر اساسی نابههنگامیو نابهجایی (حضور در زمان و مکان نامناسب) شکل میگیرند. شبهای برره و نقش «کیانوش» نقطهی آغاز این روند بود. کیانوش ذهن بیدار جامعه بود که اغلب سخنش به جایی نمیرسید و در گذر زمان خودش هم ترجیح داد تنها، ناظر تاریخی آن همه نادانی و نامردمی باشد. کیانوش نمادی از سرخوردگی منطقگرایی بود که در بازی نابرابر با اکثریت، همیشه بازنده است و بررهایها هم از او بهدرستی با عنوان «نفهم» یاد میکردند! چنین شخصیتی طبعاً در یک ساختار دراماتیک در جایگاه یک پروتاگونیست قربانی قرار میگیرد. معادلهای سینمایی غیرکمیک درخشانی برای چنین رویکردی داریم؛ از نقش رانسوم (جیمز استیوارت) در مردی که لیبرتی والانس را کشت تا گریس (نیکول کیدمن) در داگویل. هنر انصاری در این بود که در نقش کیانوش حضوری سمپاتیک داشت و میتوانست مظلوم بودنش را با درماندگی در رفتار و بهت در نگاه بروز دهد، و در عین حال بر اساس ویژگیهای شخصیتی نقش و نیز شرارت ذاتی و ظاهریاش از درافتادن به نقش یک قربانی تام و تمام بگریزد و توازنی میان دو قطب قصه برقرار سازد. شبهای برره کشمکش میان یک فرد و یک اجتماع کوچک و نامتعارف بود؛ گویی با برداشتی کمیک از اثری هولناک همچون مرد حصیری (رابینهاردی) روبهروییم. جدیت انصاری در ایفای نقش و درنیفتادنش به ورطهی لودگی و چک و چانه آویزان کردن، حاصل درک درست سازندگان آن مجموعه (و البته خود بازیگر) بود. تقابل این جدیت با دیوانگی و شیرینعقلی گروه مقابل، مهمترین عامل در خلق موقعیتهای کمدی بود و تلاشهای عافیتجویانهی اندک و اغلب بیثمر کیانوش برای همرنگ شدن با جماعت و دوری از گزند آنان، موقعیت رقتبار و دشوار او را آشکارتر میکرد. برای درک بهتر اهمیت حضور انصاری، باید به سکانسهایی از آن سریال رجوع کرد که عاری از حضور کیانوش بود. کیفیت کمیک این بخشها، از بازیهای کلامی، کمدی بزنبکوب، و شکلک درآوردنهای گاه لوس و اعصابخردکن بازیگران تیپساز به دست میآمد. در حالی که با حضور کیانوش (سیامک انصاری) بر اساس همان تضادی که ذکرش رفت، با یک کمدی موقعیت کلاسیک روبهرو بودیم که حتی از فرط تکرار هم به ملال و رکود نمیرسید. او همین شمایل را در باغ مظفر و بعدتر به شکلی گسترده در قهوهی تلخ تکرار میکند و هنوز هم دشوار و غیرمنصفانه است که از این تکرار به عنوان کلیشه و درجا زدن یاد کنیم. به گمان من این تازگی و طراوت در عین تکرار، راز بزرگ بازیگری انصاری است. او آن «آن» را دارد که خیلی از بازیگران کمدی ایرانی ندارند و باید برای جذاب شدن به لودگی و اغراق و ابداع تکیهکلام رو بیاورند. او صرف حضورش (با آن هیبت ناموزون و غم نشسته در چشم و پیشانی) دلچسب است.
قهوهی تلخ نمونهی کامل و شاخصی از شمایل بازیگری اوست. البته قهوهی تلخ با توجه به روند تولیدش مجموعهی یکدست و همگونی نبود و طبعاً حضور بازیگران هم تابع چنین نوسانی بود. اگر به یاد داشته باشید چند قسمت آغازین آن (تا جایی که سفر به گذشته رخ نداده بود) مبتنی بر بازیگوشیهای روایی، استفادهی هوشمندانه از گفتار متن و کمدی سیاه موقعیت بود و انصاری یکتنه و استادانه بار این کمدی متکی بر فرد را به دوش میکشید. بهمرور و به سیاق غالب مجموعههای کمدی ایرانی، تیپها با تیکهای کلامیو عصبیشان از راه رسیدند و در دل قصه جا خوش کردند و «شلنگتخته» انداختند. تا پیش از سر رسیدن بلوتوس(ث) همچنان نقش نیما (با بازی انصاری) در کانون رخدادها بود و پس از آن هم با همهی نوسانهای قصه یکی از اجزاء اصلی آن باقی ماند. اما به گمان من انصاری در هر حال و فارغ از کیفیت کمیک قصه و نوسانها و افتوخیزهای ساختاری، همیشه نقشش را با کیفیتی ثابت ایفا میکند.
شاید جنس بازی کمدی او به کار قهقهه زدن و رودهبر کردن تماشاگر نیاید و تلاشهای اندکش برای تیپسازی هم جذاب به نظر نرسد، اما ویژگیهای منحصربهفردش (از صدای بم تا ظاهر کمیبیش از حد جدی و عبوس) در کنار مکثها و نگاههای هوشمندانهاش او را به بازیگری بیرقیب در زمینهی کمدی موقعیت ایرانی تبدیل کرده. جای تعجبی ندارد که مجموعهی این تواناییها نتوانسته انصاری را در سینما به جایگاهی قابلاعتنا برساند و درخشش او آشکارا محدود به کارهای تلویزیونی است، چون اساساً کمدی رایج در سینمای ایران مشتمل است بر عاشقانههای آبکیخالهزنکی، شوخیهای سخیف کلامیو شیوههای بشکن و بالابنداز. طبیعی است که در این بلبشو نمیتوان جایگاهی برای بازیگری با تواناییها و ریتم سیامک انصاری قائل شد. او بنا بر ویژگیهای ظاهریاش در میزانسنهای شلوغ و آشفته، شانس چندانی برای دیده شدن ندارد. به بیان سینماییتر، شور و انرژی بازی او را نه در شلوغی و لانگشات که در وضعیتهای پایدار و نماهای متوسط و درشت، بهتر میشود دید؛ جایی که فرصت درنگ و مکث برای ادای جملهها و بهرهگیری از نگاه و میمیک ظریف او فراهم باشد. بیپولی (حمید نعمتالله) در میان فیلمهای کمدی چنین فرصتی را هرچند بسیار اندک در اختیار او قرار داد. و شاید به دلیل همین ویژگی است که چند بازی جدی سینماییاش، وجه شاخص کار او در این مدیوم را شکل دادهاند. حضور کموبیش کوتاه و مؤثرش در سه فیلمزندهیاد ملاقلیپور (سفر به چزابه، کمکم کن، نسل سوخته) و تکگویی دوستداشتنیاش در جرم مسعود کیمیایی اندک نقطههای قابلذکر کارنامهی بازیگری انصاری در سینما هستند و متأسفانه این وضعیت با شایستگیها و هنر این بازیگر باهوش و آگاه اصلاً همخوانی ندارد. شاید وقتش است که نقشهای جدی به کار او در سینما بیایند و او را در این عرصه به آنچه مستحق است برسانند.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز