خیابانگردی و فلسفه

54583

شارل بودلر، شاعر و منتقد، عقیده داشت که راه درست مشاهده و فهم دنیای مدرن، قدم زدن در خیابان‌ها و گذشتن از مقابل مغازه‌های شهرهای بزرگ است. به عقیده بودلر، خیابانگردها هستند که بهترین درک را از ماهیت مدرنیته دارند. ژان بودریار دست و پای خیابانگردها را به کاناپه‌ای در مقابل دستگاه تلویزیون می‌بندد. خیابانگرد دیگر پرسه نمی‌زند. اکنون او در میان تصاویر تلویزیونی، آگهی‌های تلویزیونی و کالاها و خوشی‌هایی که در آن‌ها تبلیغ و در مقابل بیننده‌ی هیپنوتیزم‌شده جاری می‌شوند، پرسه می‌زند و تماشا می‌کند. تماشا یگانه فعالیتی است که برای خیابانگرد سابق باقی مانده است. خیابانگرد «بودلر» به تماشاگر «بودریار» تبدیل شده است. تماشاگر به‌خوبی سکون توده‌ها را می‌شناسد؛ بر مبنای تجربه‌ی شخصی خودش.

تجربه‌های شخصی ممکن است محدود به قالب صفحه‌ی تلویزیون شوند. اما آدمی‌به تردید می‌افتد که آیا دنیا هم ممکن است محدود به صفحه‌ی تلویزیون شود. آدمی‌احساس می‌کند، که البته با ادای احترام به بودریار، پس از تلویزیون و فراسوی تلویزیون هم زندگی وجود دارد. نزد بسیاری از مردم، بسیاری از چیزهای زندگی هرچه باشد «وانمودن» نیست. نزد بسیاری واقعیت هم‌چنان همان است که همیشه بوده: سخت، استوار، پایدار و دشوار. آن‌ها پیش از این‌که خود را تسلیم نشخوار کردن تصاویر کنند، نیاز به این دارند که دندان‌های‌شان را در نانی واقعی فرو برند.

بیرون رفتن و به کار انداختن گاه‌به‌گاه پاها آدم را فیلسوف و تحلیل‌گر زمانه‌ی خود می‌کند. خیابانگردی هنوز هم فوایدی دارد.

از کتاب اشارت‌های پست‌مدرنیته (زیگمونت باومن، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، نشر ققنوس)

نکته: می‌توانید خودتان اینترنت و شبکه‌های اجتماعی را به تلویزیون در متن بالا اضافه کنید و از نو بخوانید.

عکس: زمست

IMG_3147 - Copy

از دور گمان کردم کلاغی است نشسته بر شاخسار لخت زمستان‌زده. تا امروز که برای انتشار سراغش رفتم و عکس را زوم و کراپ کردم دیگر نگاهش نکرده بودم. حالا که معلوم شده قصه‌ی دیگری است اما حتی خلوت غبطه‌برانگیز کلاغ در آن متن لرز و سرما را هم عشق است.

زمان: زمستان ۹۲

مکان: جایی از ایران

عکاس: رضا کاظمی

من منتظرم

مادربزرگ خدابیامرزم یادم داده بود در قنوت بخوانم: «ربنا اجعل عواقب امورنا خیرا» و می‌گفت این بهترین دعای دنیاست. و زندگی‌ها رفت تا دریابم چه نیک می‌گفت آن حکیم مکتب‌نرفته. پیرها بر لزوم عاقبت‌به‌خیری تاکید بسیار دارند و در دعاهای خیرشان به کرات به این موضوع برمی‌خوریم. آدمیزاد تمایلی طبیعی به غرق شدن در شرایط اکنون دارد و تصور آینده برایش دشوار است. از همین روست که فقط اندک انسان‌هایی به دوراندیشی متصف می‌شوند. بقیه گویی جز جلوی پای‌شان یا امتداد نوک دماغ‌شان را نمی‌بینند. احتمالا راز رستگاری انسان جز سحرخیزی، بهره بردن از اندکی دوراندیشی است.

آدم‌های بی‌اعتقاد موجودات بسیار خطرناکی هستند مضاف بر آن‌که دوراندیش هم نباشند. بی‌اعتقادی یعنی صدور مجوز هر جنایت و خطا، بدون اعتقاد به بازگشت امور. مرادم از اعتقاد، باور داشتن به دین و مذهب نیست، بلکه باور داشتن به چیزی فراتر از مناسبات فیزیکی و مادی محض است. اخلاق به آن شکل که در مدنیت تدوین شده، بر پایه تشویق و تنبیه در قبال انجام یا انکار قانون‌های مورد توافق انسان‌ها شکل می‌گیرد. چنین اخلاقی در معرض خطری هولناک قرار دارد: اگر من بی‌اعتقاد مطمئن باشم که در قبال فلان امر، مورد مؤاخذه‌ی قانون قرار نمی‌گیرم مجاز به انجام آن هستم چون از سد قانون که بگذرم دیگر بازگشت و عقوبتی در کار نیست. به همین دلیل است که آدم‌های بی‌اعتقاد موجودات بسیار خطرناکی هستند مضاف بر آن‌که دوراندیش هم نباشند؛ یعنی از ماهیت بازگشت امور در عالم هستی غافل باشند.

داستایفسکی چه گران و نغز گفت: در جهانی که خدایی در آن نباشد همه چیز مجاز است. و پیرامون ما پر است از آدم‌های بی‌اعتقاد. خدای داستایفسکی، خدای تقلیل‌یافته‌ی مذهب نیست؛ پدیده‌ای موهوم که قابل‌‌درک نیست ولی برای رستگاری باید به او سرسپرد. خدا همان اراده و حکمت جاری در هستی است که هیچ خیری را بی‌پاسخ نمی‌گذارد و هیچ شری را. همین‌جاست که دوراندیشی و عاقبت‌به‌خیری اهمیتی بنیادین پیدا می‌کند. بسیارانی را سال‌ها مشغول جنایت دیده‌ایم و روزگار برقراری‌شان را جاودانی فرض کرده‌ایم. دلیلش این بوده که به فرجام بد شر بر پایه حکمت هستی باور نداشته‌ایم.

ما قوانین رانندگی را رعایت می‌کنیم تا تصادف نکنیم و زیان نبینیم یا جریمه نشویم. فاجعه این‌جاست: اگر مطمئن باشیم که ماشین‌مان ضدضربه است و می‌توانیم بی کم‌ترین خدشه‌ای همه چیز را له و لورده کنیم و در ضمن کسی هم بازخواست‌مان نکند، چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر به اصالت امر اخلاقی باور نداشته باشیم و صرفاً عضوی شریف از مدنیت باشیم، در چنین شرایطی خونسردانه دست به جنایت خواهیم زد.

دین‌باوران منتظر منجی آخرالزمان‌اند و معتقدان به حکمت هستی، منتظر بازگشت امور. فرقی ندارد. انتظار به این معنا دل‌پذیرترین دل‌مشغولی آدمیزاد است و روان را از پلشتی زندگی در این دنیای جنایت‌بار پاک می‌کند. من هم‌چنان منتظر خواهم ماند.

درباره‌ی اسکار ۲۰۱۴

url

سال گذشته سال بسیار خوبی برای سینمای جهان بود و من یکی را که شگفت‌زده کرد. تعداد فیلم‌های قابل‌توجه و خوب‌هالیوود واقعا زیاد بود. این چند خط را چند ساعت پیش از مراسم اسکار ۲۰۱۴ می‌نویسم و بعد از اعلام نتایج که تقریباً مطمئنم خیلی شگفت‌زده‌ام نخواهد کرد (مثل جشواره فجر  خودمان) چند خطی بر آن خواهم افزود. به گمان من این‌ها فیلم‌های خیلی خوب سال گذشته‌هالیوود بودند:

نبراسکا (الکساندر پین)

درون لووین دیویس (برادران کوئن)

ماه اوت اوزیج‌کانتی (جان ولز)

Rush (ران‌هاوارد)

جاذبه (آلفونسو کوآرون)

همه چیز بر باد (جی. سی. چندور)

جاسمین غمگین (وودی آلن)

گرگ وال‌استریت (مارتین اسکورسیزی)

زندانی‌ها (دنیس ویلنیو)

کاپیتان فیلیپس (پل گرینگراس)

 و این‌ها در رتبه‌ی بعدی:

دوازده سال بردگی (استیو مک‌کویین)

Her (اسپایک جونز)

باشگاه مشتری‌های دالاس (ژان مارک والی)

فیلومنا

 و برای رفع هرگونه شبهه باید تصریح کنم این فیلمی‌است که تحسین شده ولی به گمانم چیز دندان‌گیری نیست و لااقل من نپسندیدم:

کلاه‌برداری آمریکایی (دیوید. او راسل)

می‌بینید؟‌هالیوود هیچ سالی این‌قدر فیلم خوب نداشته. واقعا انتخاب دشوار است اما نه برای آکادمی‌اسکار که برآیند سلیقه‌‌ها در آن مشخص است و چندان به سمت آثار کم بودجه و کم‌هیاهو میل نمی‌کند.

از بین این فیلم‌ها این‌ها انتخاب من هستند:

نقش اصلی مرد: متیو مک‌کاناهی (باشگاه مشتری‌های دالاس)، با تشکر از اسکار آیزاک (درون لووین دیویس) و بروس درن (نبراسکا)

نقش اصلی زن: مریل استریپ (ماه اوت اوزیج‌کانتی)، با تشکر از کیت بلانشت (جاسمین غمگین) و جون اسکوییب (نبراسکا)

نقش مکمل مرد: جان گودمن (درون لووین دیویس) با تشکر از جونا هیل (گرگ وال‌استریت) و متیو مک‌کاناهی (گرگ وال‌استریت)

نقش مکمل زن: جولیا رابرتز (ماه اوت اوزیج‌کانتی)

بهترین فیلم‌برداری: برونو دلبونل (درون لووین دیویس) با تشکر از آنتونی دادمانتل (Rush)

بهترین سازنده موسیقی: مارک اورتون (نبراسکا) با تشکر از تی. بون برنت و گروهش (درون لووین دیویس)

بهترین فیلم‌نامه‌نویس: وودی آلن (جاسمین غمگین) با تشکر از باب نلسون (نبراسکا) و پیتر مورگن (Rush)

بهترین کارگردان: آلفونسو کوآرون (جاذبه) با تشکر از برادران کوئن (درون لووین دیویس)

بهترین فیلم: درون لووین دیویس (برادران کوئن) با تشکر از نبراسکا (الکساندر پین)

انتخاب ویژه: جرج کلونی در جاذبه؛ موقن و مطمئن و واصل و شناسا که کاش پیر و مرادی چون او آرام و متین و بزرگوار و چشم‌ودل‌سیر در زندگی داشتم که اگر داشتم این همه غم نداشتم.  

 ————

پی‌نوشت: بعد از اعلام نتایج

مراسم اسکار ۲۰۱۴ یکی از کم‌زرق‌وبرق‌ترین و کسالت‌بارترین مراسم‌های اسکار در چند سال گذشته بود. انتخاب دوازده سال بردگی به عنوان بهترین فیلم دور از ذهن نبود. به هر حال قرار است در هر رقابت سینمایی، جایزه بهترین فیلم حاوی یک معنا و پیام خیلی خاص باشد. اما این بار پیام با تاخیر بسیار زیادی از گرد راه رسیده. بند تنبان اوباما در رفته و این همه تاکید بر مساله تبعیض نژادی برای تلطیف چهره آمریکا در این چند سال بسیار تکراری و رقت‌بار به نظر می‌رسد. دوازده سال بردگی در فرصت‌طلبی‌اش کاهل بوده؛ کمی‌دیر ساخته شده و جدا از قصه تخت و کودکانه‌اش که هیچ نکته تازه‌ای ندارد، حتی چشم‌انداز بصری‌اش هم پس از جنگوی تارانتینو به‌شدت بی‌مزه و بی‌خاصیت به نظر می‌رسد. ابدا فیلم شاخصی نیست و در آینده از آن به عنوان یک شاهکار یاد نخواهد شد اما فیلم‌های الکساندر پین، برادران کوئن و آلفونسو کوآرون در گنجینه‌ی سینما محفوظ خواهند ماند. جایزه‌ها را نباید زیاد جدی گرفت. حتی می‌شود تگری زد به‌شان. خود فیلم‌ها می‌مانند و با ما حرف می‌زنند. جز بهترین فیلم، جایزه فیلم‌نامه  هم چنگی به دل نزد. البته فرصت گران‌بهایی برای اسپایک جونز مهیا شد که بتواند از سایه‌ی چارلی کافمن بیرون بیاید و مثلا استقلال و توانایی‌اش در نویسندگی را به رخ بکشد. اما Her مال این حرف‌ها نیست؛ هم قصه‌ی سرهم‌بندی‌شده‌ای دارد که از یک ایده‌ی درخشان چندان فراتر نرفته و هم کم‌ترین ذوق و قریحه‌ای در پرداخت فیلم به چشم نمی‌خورد. شاید حتی با جرأت بشود گفت بی‌خاصیت‌ترین بازی یواکین فینیکس در همین فیلم شکل گرفته است؛ با شخصیتی عمیقاً توخالی و بی‌معنا که بازیگری توانا چون فینیکس را هم بلاتکلیف می‌کند؛ با آن سبیل چندش‌آورش که مثل ماهیگیرهای شمالی خودمان شده!

شعر: آخر زمستان

زمستان

یک‌لنگه‌پا در انتظار رفتن است

لک‌لک‌ها یکی‌یکی

از تالاب پیر پر کشیده‌اند

چشم شوم سرما

در خاکستر اسفند

جلز ولز می‌زند

در سوز بی‌سماجت باد

ایستاده‌ام

بر درگاه بهار

بر جای دیروز آدم‌برفی

و در خیال آفتاب

ذره‌ذره  وا می‌روم

چ (ابراهیم حاتمی‌کیا): دل‌تنگی و تردید یک چریک

طبیعی بود که پس از رخدادهای ناگوار پیامد انتخابات سال ۸۸، تماشاگران پی‌گیر سینمای ایران مشتاق تماشای واکنش «سینمایی» کارگردانی مثل ابراهیم حاتمی‌کیا باشند (یا دست‌کم نگارنده چنین بود). دلیلش هم این بود که حاتمی‌کیا را به گواهی آثارش به عنوان هنرمندی معتدل و عدالت‌جو می‌شناختیم که در فیلم‌هایی مثل آژانس شیشه‌ای، روبان قرمز و ارتفاع پست از فرجام ناگوار دوشقه شدن هم‌قطاران و پررنگ شدن خط‌کشی‌ها سخن گفته بود. در آن بحبوحه‌ی تنش و تهمت، شاید فقط هنر می‌توانست منادی آرامش و عقلانیت، و کوششی برای تلطیف اوضاع باشد و حاتمی‌کیا با ندای آشنای «یا لطیف» در مطلع فیلم‌‌هایش از معدود هنرمندانی بود که هیچ رقم نمی‌شد انگ وابستگی حزبی به آن‌ها چسباند و به یکسونگری متهم‌شان کرد. دست‌کم او مورد احترام دو قطب اصلی مناسبات سیاسی ایران بود و همین، مجال مناسبی برای خلق یک درام فراگیر و فارغ از قطب‌بندی سیاه‌/ سپید به او می‌داد. اما «گزارش یک جشن» به‌رغم رویکرد دلسوزانه‌ی فیلم‌ساز از منظر قابلیت‌های سینمایی چند پله پایین‌تر از توانایی‌های مورد انتظار حاتمی‌کیا بود و نتوانست کیفیت مؤثر فیلم‌های شاخص قبلی‌اش را تکرار کند هرچند در بستر هیجانی آن مقطع زمانی، مذاق گروهی را خوش ‌آمد و البته مغضوب گروهی دیگر شد. چ از این لحاظ یک غافل‌گیری بزرگ است. آن نگاه تعادل‌جویانه و دلسوزانه آشنای حاتمی‌کیا، در قالب فیلمی‌که ظاهراً شخصیت و مقطع مهمی‌از سال‌های آغازین انقلاب را روایت می‌کند، ژرف‌ترین  تجلی‌اش را در تحلیل مناقشات مهم امروز می‌یابد. چمرانی که حاتمی‌کیا به تصویر کشیده، نمونه‌ای مثال‌زدنی از اعتدال و میانه‌روی است که رسم پیکار و نیز مرام گفت‌وگو را به‌کمال می‌داند اما دومی‌را برتری می‌دهد و تا آخرین نقطه‌ی ممکن، بر آن تأکید می‌کند. این مرام چنان برای شورمندان تشنه انتقام درک‌ناپذیر است که چریک را به‌سادگی به قطب مقابل می‌رانند و یه این ترتیب تنهایی قهرمان به شکلی مؤثر بیرون می‌زند. درست است که دست‌تنها ماندن در جنگی نابرابر چاره‌ای جز مصالحه باقی نمی‌گذارد اما چمران حاتمی‌کیا گویی ماهیتاً اهل تردید است؛ تردیدی از آن دست که لازمه خردباوری و عاقبت‌اندیشی است. او به جای سر سپردن به شیدایی شهادت‌خواهی، دنبال حجتی برای ثمرمند بودن شهادت است. اما در وجه شخصی هم چمران تنهاست. فیلم‌ساز با نشان دادن تصاویری قدیمی‌از زندگی شخصی این چریک عارف، بدون آشکار کردن همه ابعاد ماجرا، بخشی از دل‌تنگی‌های یک انسان را به تصویر می‌کشد. حاتمی‌کیا از ابرانسان نشان دادن قهرمانش پرهیز کرده و وجهی از شکنندگی انسانی به او بخشیده است.

چ در اجرا به‌راستی چشم‌گیر و نفس‌گیر است. کل فیلم و البته سکانس مثال‌زدنی سقوط هلی‌کوپتر ضرب شست حاتمی‌کیا به مقلدان و پیروان جنس سینمای اصغر فرهادی است. در روزگاری که بسیارانی به جای دوام بر اسلوب خود یا نوآوری، چاره را در تقلید سطحی‌نگرانه  و منفعت‌طلبانه از یک شیوه خاص فیلم‌سازی دیده‌‌ و سینمای ایران را از فیلم‌هایی یک‌شکل و بی‌خاصیت انباشته‌اند، ساخت استیلیزه و شکیل فیلم حاتمی‌کیا به یادمان می‌آورد که سینما حیطه‌های گونه‌گون دیگری هم دارد و فیلم ساختن به شکلی که روان تماشاگر را به تسخیر درآورد و او را به اوجی از دلهره و تعلیق و تنش برساند، بسیار دشوارتر از دوربین به دست گرفتن و نمایش نق‌وناله‌های دورهمی‌چند نوکیسه سرگشته و ته‌کشیده است. صحبت از این نیست که چنان فیلم‌هایی لزوماً بی‌ارزش‌اند بلکه متاسفانه از دل تقلیدگرایی بی‌هنران غالباً آثاری بی‌ارزش به بار آمده است. به گمانم چ بازگشت شکوه‌مندی برای حاتمی‌کیاست و یکی از بهترین فیلم‌های این سال‌ها. چمران حاتمی‌کیا پروتاگونیست کم‌نظیری در سینمای ایران است؛ شخصیتی که  اندوه و ایمان تؤامانش عجیب به دلم می‌نشیند؛ دلم از دل‌تنگی‌اش می‌گیرد.

آخ اگه خسته نبودم!

آخ اگه خسته نبودم اکبر… اگه خسته نبودم…

(همه چیز برای فروش ساخته‌ی امیر ثقفی)

عصبانی شو و از این عصبانیت بمیر

8vh12raikq9rwt2yova6

زمان انتخابات ریاست‌جمهوری پیش‌بینی کرده بودم که در صورت بر سر کار آمدن یک رویکرد اصلاح‌طلبانه (بخوانید اعتدالی) بار دیگر شاهد حضور هیجان‌زده و مشعوف گروه‌های فشار خواهیم بود. تجربه اخیر جشنواره فیلم فجر نشان داد که خیلی زود این پیش‌بینی محقق شده است. جنجال‌سازی بی‌مورد با قصه‌های رخشان بنی‌اعتماد شروع شد که بنده حقیر هرچه گشتم نشانی از فتنه‌جویی در آن ندیدم. فیلم را دوست نداشتم و با آن ارتباط برقرار نکردم اما متوجه نشدم که چرا بلافاصله فشارندگان به رهبری «فارس» فریاد وااسلاما سر داده‌اند. همان شب برنامه هفت میزبان نماینده‌ای از «فارس» بود که هیچ درکی از هنر و به‌خصوص سینما نداشت و اتفاقا همین شد که بسیاری از منتقدان قید حضور در آن برنامه را زدند و بعضی از آن‌ها در گفت‌وگوهای خودمانی همین قضیه را نشان وادادگی زودهنگام برنامه هفت می‌دانستند و حضور در آن برنامه را مایه بی‌آبرویی. قصه‌ها فقر و نکبت موجود در بخشی از جامعه (که قربانش بروم اصلا بخش کمی‌نیست) را نشان می‌داد و فساد موجود در سیستم اداری را، به‌علاوه‌ی دل‌مشغولی‌های شخصی فیلم‌ساز درباره‌ی شخصیت‌های فیلم‌های قبلی‌اش. این چه ربطی به فتنه دارد؟

در آخرین روزها عصبانی نیستم رضا درمیشیان در سینمای رسانه‌ها (برج میلاد) با جابه‌جایی ناگهانی سانس از ساعت ۱۶ به ۱۰ صبح منتقل شد تا جلوی تنش و آشوبی که فشارندگان وعده‌اش را داده بودند گرفته شود. فیلم را دیدم و به گمانم از هر حیث فیلم درخشانی بود. بغض درمیشیان را اصلا دوست نداشتم و آن را متظاهرانه و خام می‌دانستم اما این بار او توانسته بود رنجوری و عصبیت قهرمان قصه‌اش را با میزانسن و تدوینی حساب‌شده به تصویر بکشد و جلوه‌های تنش‌آلود فیلم به هیچ‌وجه از قراردادهای متن بیرون نمی‌زد. باز هم متوجه نشدم این فیلم چه ربطی به فتنه‌جویی دارد. در هر حال فیلم قصه یک دانشجوی ستاره‌دار است که مثل بسیاری از جوان‌های دیگر درگیر بدبختی‌های اقتصادی است و همین نداری چنان فلجش کرده که نمی‌تواند قدم از قدم بردارد (مثل بسیاری از جوان‌های سرزمین مقدس ایران) و حتی به وصال دختر محبوبش برسد. شمار دانشجویان ستاره‌دار در سال‌های اخیر چنان بالا و قابل‌توجه بوده که در مناظره‌های انتخابات ریاست‌جمهوری، نامزدها بارها و بارها به آن پرداختند و تقریباً همه وعده دادند که باید به این داستان نامبارک و ناگوار فیصله داد و به سمت آشتی و مودت گام برداشت. فیلم یکی از آن ستاره‌‌دارهای بی‌ستاره را نشان‌مان می‌دهد و فارغ از این هم، درد و بلای چیره بر زندگی این جوان، قصه‌ی آشنای بسیاری از ما جوان‌هاست که هرچه می‌دویم نمی‌رسیم و آخرش سیب سرخ (از محبوب بگیر تا موقعیت‌های اجتماعی و شغلی و…) گیر شغال بدسگال می‌افتد. کجای این قصه ربطی به فتنه دارد؟ رییس‌جمهور قبلی از سوی همه گروه‌های سیاسی متهم به دروغ‌گویی و نارواگویی شده است و فیلم همین وعده‌ها و حرف‌های توخالی را دو بار‌های‌لایت می‌کند. چه‌گونه است که در زمان انتخابات و پس از آن حتی تا امروز همه‌ی اصول‌گرایان از رییس‌جمهور قبلی برائت جسته‌اند و سعی می‌کنند هرگونه علقه و علاقه‌ به حضرت ایشان را انکار کنند اما وقتی کارگردانی یکی دو مورد از حرف‌های بی‌پشتوانه و نسنجیده‌ی همان جناب را که باعث بخش مهمی‌از بدبختی‌های امروزمان است (که قربانش بروم کم هم نیست)، در فیلمش می‌آورد حامی‌فتنه می‌شود؟ اگر فراموش نکرده باشم ماجرای فتنه معطوف بود به ادعای تقلب در انتخابات و آشوب‌های پیامد آن. کجای عصبانی نیستم ربطی به انتخابات و حواشی آن دارد؟ نکند تعریف فتنه عوض شده و دوباره جناب پدیده هزاره سوم محبوب‌القلوب شده و هرکس از او کم‌ترین خرده‌ای بگیرد عین نجاست و معاند و فتنه‌جوست! جمع کنید این هوچی‌گری را. نکند تازگی به این نتیجه رسیده‌اید که جوان‌هایی که در کهریزک کشته شدند و خود حکومت آن رخداد دردناک را بارها محکوم کرده پست‌تر از سگ بوده‌اند و حتی یاد کردن از آن‌ها معادل فتنه‌جویی و معاندت است؟

این‌ها همه بهانه است. امسال اولین دوره‌ی برگزاری جشنواره در دولت جدید بود و فشارندگان هنوز هم‌بستگی و یک‌دلی لازم برای فشار دادن را پیدا نکرده بودند. از سال آینده اوضاع به‌یقین بدتر خواهد شد. دوستان ارشاد هم به‌خوبی نشان داده‌اند که با هر تشری می‌روند جا. اصلا فتنه و این‌ها، بهانه است؛ بهانه‌ای جانانه برای به هم ریختن کافه و تخلیه هیجانات فشاری. این نمایش وامصیبتا تازه شروع شده و عین چهار سال دولت روحانی با قوت تمام ادامه خواهد داشت.

سؤال: اگر رستاخیز را کسی جز احمدرضا درویش (که رابطه‌اش با اصلاحات بر کسی پوشیده نیست) ساخته بود این همه جاروجنجال علیه آن به پا می‌شد؟ ناسلامتی این فیلمی‌ست جانانه درباره‌ی همان اسوه‌ی آزادگی که از آن دم می‌زنید. سلام بر حسین و همه آزادگان دوران‌ها.

پی‌نوشت: ۲۹ اسفند روز ملی شدن صنعت نفت در راه است. درود بر همه بزرگانی که برای استقلال و آزادی این کشور از آسایش رخوتناک زندگانی بی‌مقدار آدمیزاد دست شستند؛ از محمد مصدق تا رزمندگان دلاور و پاکباخته‌ی هشت سال جنگ تحمیلی.

عکس‌نوشته‌هایی از جشنواره فیلم فجر ۹۲

IMG_3391

روزنامه سپاه از همان آغاز مریلا زارعی را شایسته دریافت سیمرغ می‌دانست.

IMG_3435

برادران کیایی با خط ویژه نظر مساعد مردم را جلب کردند. انصافا هم فیلم‌شان سرگرم‌کننده بود.

IMG_3450

کامران تفتی (سمت راست!) اصرار داشت که ازش عکس بگیرم. اگر روزی فیلمی‌بسازم حتما او را برای بازی خواهم آورد. عین جنس است.

IMG_3453

مهدی پاکدل، ایمان افشاریان و ستاره اسکندری در جلسه معارفه فیلم فردا. یکی از فیلم‌اول‌های خوب این دوره.

IMG_3467

این دخمل خوشمل همراه امیررضا دلاوری بازیگر فیلم فردا روی سن آمده بود. شاید دختر دلاوری است. خدا حفظش کند.

IMG_3503

توضیح می‌خواهد؟ سعید راد برای دیدن همه چیز برای فروش آمده. درست آمده.

IMG_3519

صابر ابر، اکبر ثقفی، کارن همایونفر و بخشی از مزدک میرعابدینی. یکی از بهترین‌های جشنواره: همه چیز برای فروش

IMG_3534

ابراهیم حاتمی‌کیا به‌شدت پی‌گیر تماشای فیلم‌ها بود و هر روز به برج میلاد می‌آمد. ولی در اختتامیه حاضر نشد. دلیلش را از خودش بپرسید.

IMG_3537

میرکریمی‌این بار نتوانست بترکاند. حق داشت خوش‌حال نباشد. اما او تهیه‌کننده‌ی فیلم‌ خوب حق سکوت هم بود که از امروز خودش خیلی بهتر بود.

IMG_3550

نمایشگاه کلاه. بازیگران و عوامل فیلم خوب حق سکوت یکی از غافل‌گیری‌های جشنواره.

IMG_3623

مهدی‌هاشمی‌در معارفه‌ی خانه‌ی پدری.

IMG_3542

وقتی از عطاران خواستند روی سن بیاید و عوامل ردکارپت را معرفی کند سخت عصبانی شد. این همان لحظه طلایی است. بعدش آقا رضا گفت: «من زر زیادی نمی‌زنم.» و صحنه را ترک کرد.

IMG_3499

حضرت ایشان یکی از تماشاگران ثابت سینمای رسانه‌ها بودند.

IMG_3638

تقدیم به رضا درمیشیان و نوید محمدزاده که به‌شدت مورد ستم و نامردی واقع شدند.

عکس‌ها از: لیلا بهشاد و رضا کاظمی

جشنواره فیلم فجر ۹۲ در چند خط

جشنواره فجر ۹۲ هم گذشت:

– سطح فیلم‌ها بالاتر از انتظارم بود. عادت به غر زدن و پز روشنفکری گرفتن درباره‌ی فیلم‌ها ندارم و دست‌کم ده فیلم قابل‌توجه در این دوره از جشنواره دیدم و لذت بردم.

– امسال هیچ یادداشتی برای مجله فیلم نمی‌نویسم. دو سال است که تصمیم گرفته‌‌ام هیچ یادداشت و نقد رسمی‌بر فیلم‌های ایرانی ننویسم و خوش‌بختانه تا کنون بر این روال پایدار بوده‌ام.

– وزارت ارشاد در همین قدم اول جا زد و رفتاری نامحترمانه با عصبانی نیستم رضا درمیشیان کرد. بارها گفته‌ام سیمرغ جشنواره کم‌ترین ارزشی ندارد و بهتر است جدی نگیریمش. همین که فیلم‌ها دیده شوند کافی‌ست.

– وضعیت برج میلاد از سال گذشته بهتر بود اما هرچه به پایان نزدیک می‌شدیم اوضاع بدتر و مغشوش‌تر می‌شد. باید فکری اساسی کرد اگر بشود!

– چند فیلم را در سینماهای مردمی‌دیدم و استقبال مردم واقعا خوب بود. فیلم دیدن در سینمای مردمی‌بسیار لذت‌بخش‌تر است.

– فیلم‌سازان جوان واقعا امیدوارکننده‌اند و ایده‌های جذابی دارند. نسل سال‌خورده فیلم‌ساز واقعا به ته خط رسیده و با هیچ جور ماله‌کشی نمی‌شود ازشان دفاع کرد. خودشان حرمت قائل نیستند برای خودشان. برای چند ده میلیون پول اعتبار خودشان را حراج می‌کنند. البته پول چیز مهمی‌است و حرجی بر این پیرمردان نیست.

– فلان بازیگر زن برای هر فیلم ۱۳۰ میلیون تومان می‌گیرد و بعد دم از عشق به مردم و سینما و هنر می‌زند. مزخرف است. بهتر است حرفه‌ای رفتار کند و بگوید من فقط یک بازیگرم که خوب بازی می‌کنم و پولش را هم می‌گیرم. این همه حرف مفت زدن دیگر بس است. تهوع‌آور است.

– حد سینمای ایران همین است. اگر همین نبود بعضی از فیلم‌سازان میان‌مایه این‌قدر توی بوق نمی‌شدند. نابغه مثل شهرام مکری مگر چند تا داریم؟

– بهتر است فکری به حال این جشنواره شود تا فیلم‌های خوب‌تر در بخش خارج از مسابقه و نوعی تجربه و از این مزخرفات نمانند و فیلم‌های بنجل وارد مسابقه شوند. منظورم بهتر دیده شدن آن فیلم‌های خوب‌تر است؛ رقابت و جایزه و این‌ها را بی‌خیال.

– فلان منتقد با فلان بازیگر در حال لاس زدن است. فلان منتقد چسبیده به دمب فلان تهیه‌کننده، فلان منتقد هر پنج دقیقه یک بار با یک سینماگر خوش‌‌وبش می‌کند. احتمالا پای هیچ منفعتی در میان نیست. شاید یکی از راه برسد و بگوید خود تو را هم با فلان تهیه‌کننده دیده‌ایم. بله درست است اما من قصد نقد فیلم ایرانی نوشتن و باج دادن ندارم. اگر کردم گردنم را بزنید. دریوزگی بس است.

– می‌گویند فلان فیلم را نبین چون پاچه‌خواری نظام است می‌روم فیلم را می‌بینم و دقیقا برعکس است. می‌گویند فلان فیلم بد است چون سازنده‌اش قبلا اطلاعاتی بوده. فیلم را می‌بینم و بسیار لذت می‌برم. یاد گرفته‌ام که متن را فارغ از فرامتن ببینم.

– قبلا فکر می‌کردم اختلاف سلیقه روی یک فیلم هیچ ربطی به رفاقت و صمیمیت دو منتقد ندارد حالا به‌خوبی می‌دانم که ما با هر انتخابی حد و مرز ارزش‌ها و جهان‌بینی‌مان را معین می‌کنیم و این قضیه اصلا شوخی‌بردار نیست. تلخ است ولی راستین. از هم دور می‌شویم.

– برای شما روزهای خوش‌تر و برای خودم تحقق هرچه زودتر ساخته شدن اولین فیلم بلندم را آرزو می‌کنم.

مهر افزون.

خداحافظ استاد!

 

خبر مرگ فیلیپ سیمور‌هافمن برای من غم‌انگیز بود؛ فقط به یک دلیل: از تماشای بازی تماشایی‌ دیگری از او از این پس محروم خواهم بود. سینما یکی از بهترین بازیگرانش را از دست داد و من یکی از معدود دلخوشی‌هایم در‌هالیوود را. برای منی که سینما را محصول نویسنده و کارگردان می‌دانم و بازیگر را زیاد جدی نمی‌گیرم در این سال‌ها فقط چند بازیگر‌هالیوود دلیل کافی برای رفتن به سروقت فیلم‌های امروز و دیروزشان بوده‌اند یکی همین جناب بود و دیگر کوین بیکن و ویلم دفو و مایکل شانون.

باز هم یک هنرمند بزرگ اوردوز کرد و رفت. این نکته کمی‌آسوده‌خاطرم می‌کند که لااقل طرف، کمی‌پیش از لحظه‌ی مرگ (وقوع فتق چادرینه) احتمالا حال خوشی داشته. دست‌کم آرزو می‌کنم این‌طور بوده باشد. آمین.