کنسرت رضا یزدانی

کنسرت رضا یزدانی سه‌شنبه ۲۴  آبان در مرکز همایش‌های برج میلاد. سبک و صدایش را دوست دارم. در انبوه صداها و سبک‌های تکراری، او کیفیت منحصربه‌فرد خودش را دارد. من که بلیت خریدم. شب خاطره‌انگیزی خواهد بود. شما هم اگر علاقه‌مند هستید می‌توانید آنلاین از آدرس زیر بلیت تهیه کنید (سایت معتبر و کاردرستی است):

http://www.iranconcert.com

ایوانف


نمایش ایوانف با نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی (اقتباس آزاد و امروزی از ایوانف چخوف) را در تماشاخانه‌ی ایرانشهر دیدم. کار بسیار خوبی بود و لذت بردم، هرچند لحن و فضای کار با سلیقه‌ی من هم‌خوانی چندانی نداشت. زمان اجرا سه ساعت بود و یک آنتراکت ده دقیقه‌ای هم داشت. جالب بود که با وجود این زمان طولانی، کار اصلا خسته‌کننده نبود. و این بی‌تردید امتیاز بزرگی است. بازی‌ها همه قابل‌قبول بودند (رضا بهبودی که دیگر به بازیگر محبوبم در تئاتر بدل شده، درود پروردگار بر او). صدابرداری / صداگذاری، موسیقی و طراحی صحنه هم به اندازه‌ی کافی چشم‌گیر و گوش‌نواز بودند.

مرغ غم‌خوار، غم‌خواری نداشت…

خبر:

عبدا.. بوتیمار بازیگر قدیمی‌سینمای ایران به تازگی دچار سکته قلبی شده و به کما رفته است. عبدا.. بوتیمار بازیگر قدیمی‌سینمای ایران که از جمله بدمن‌های سینمای ایران بود به تازگی دچار سکته قلبی شده و به کما رفته. بوتیمار در حالی در بیمارستان فیروزگر تهران بستری است که طی چند سال اخیر اوضاع مالی نابسامانی داشت و هرچند تلاش کرد تا با حضور در یکی دو کار سینمایی به لحاظ مالی اوضاع خود را بهتر کند اما متاسفانه مجوز بازیگری‌اش صادر نشد و همین مساله ضربه روحی شدیدی را به او وارد کرد. بوتیمار که از جمله رفقای ایرج قادری بود، طی سال‌های اخیر در یک اتاق اجاره ای- اتاق و نه خانه- آن هم در یکی از جنوبی‌ترین نقاط شهر زندگی می‌کرد و تنها دخترش هم فرسنگ‌ها دورتر از وی در آلمان زندگی را می‌گذراند.

حاشیه:

مگر چند نفر پیدا می‌شوند که چنین نام خاص و منحصر‌به‌فرد و البته زیبایی داشته باشند. نام زیبای بوتیمار را نخستین بار در زمان کودکی و وقت دیدن نوارهای بتامکس از دهان پدر شنیدم و چنان دلنشین بود که دیگر از ذهنم نرفت. مردی چنان رشید و زیبا چه سرنوشت تلخی پیدا کرده. شاید دیگر دیر شده باشد. ولی کاش معرفت و رفاقتی میان اهالی هنر بود. نیست که نیست.

نخستین تجربه‌ی داوری

دیشب از دفتر جشنواره‌ی سینما حقیقت تماس گرفتند و برای داوری یکی از بخش‌های فرعی جشنواره از من دعوت کردند. امروز به دفتر جشنواره رفتم و تمام وقتم به مستند دیدن گذشت. از سر کنجکاوی و این‌که تا به حال چنین تجربه‌ای را نداشتم قبول کردم. تجربه‌ی بسیار جذابی بود. به‌راستی که داوری کار بسیار سختی است. امیدوارم حاصل داوری عادلانه شده باشد.

سال گذشته هم از سوی انجمن منتقدان برای داوری نخستین دوره‌ی مسابقه‌ی طراحی بازی‌های رایانه‌ای انتخاب شده بودم که به هر حال برنامه برگزار نشد‍!

به امید روزهای بهتر.

آپرکات، صاف زیر چانه

کم ممیزی و ارشاد و هدایت و معناگرایی و از این چیزها در سینمای ایران داشتیم، حالا در فلان برنامه‌ی تلویزیونی، بنده‌ی خدا امیر ثقفی را گوشه‌ی رینگ گذاشته‌اند که «حق» نداری فیلم تلخ بسازی و تماشاگر را عذاب بدهی و از این حرف‌های شگفت‌آور! اما خدا را شکر جناب ثقفی بوکسور بود و گوشه‌ی رینگ گیر نکرد. حرف حساب هم کم نزد؛ مخصوصا آن حکایتی که درباره‌ی پادشاه و فرزندانش گفت، جای جواب نداشت. از کدام امید و زیبایی بگویم برادر؟

روزگار بدی است. خیلی بد.

جهان

Ernest Hemingway once wrote: “The world is a fine place and worth fighting for.”…I agree with the second part

ارنست همینگوی یک زمانی نوشت:«جهان جای خوبی است و ارزش جنگیدن را دارد.» من با قسمت دوم حرفش موافقم.

سایه‌ی ناب

گاهی همه‌ی حرف‌های دلت را قبلا کسی به زیباترین شکل گفته. پس به افتخار شکوه واژگان استاد جنتی عطایی…

پای پرتاول من تو بهت راه

تن گرمازده‌مو نمی‌کشید

بی‌رمق بودم و گیج و تب‌زده

جلو پامو دیگه چشمام نمی‌دید

تا تو جلوه کردی ای سایه‌ی خوب

مهربون با یه بغل سبزه و آب

باورم نمی‌شد این معجزه بود

به گمانم تو سرابی یه سراب

 

حالا شد یه چیزی

این هم برای باران خوب تهران. من که از وسوسه‌ی زیر باران رفتن نتوانستم چشم بپوشم. (عطسه) 🙂

توجه: عکس تزئینی است.

این رسمش نیست…

واقعا وقتی همه‌ی کارها گره می‌خورد و دری باز نمی‌شود چه باید کرد؟ کتابی که قراردادش را بسته‌ای و باید برود ارشاد و ممیزی و دل توی دلت نیست که آن‌جا چه بلایی بر سرش خواهد آمد و اصلاً مجوز خواهد گرفت یا نه، طرح مستند و ویژه‌برنامه‌ی مناسبتی سینما در شبکه‌ی چهار و طرح سریال سیزده قسمتی برای شبکه‌ی یک (هردو با یک تهیه‌کننده‌ی موجه و مورد قبول سازمان)، برگه‌ی صدور پروانه‌ی ساخت فیلم‌نامه‌ی موسی را هم امضا کرده‌ای و تا حالا باید پروانه‌اش صادر و کستینگ انجام می‌شد اما تهیه‌کننده یک ماه است به دلایل واهی از ارائه‌اش به اتحادیه‌ی تهیه‌کنندگان طفره می‌رود، نمایش‌نامه‌ای که به سفارش دوست کارگردانی نوشته‌ای و اصلا عین خیالش نیست، فیلم‌نامه‌ای که به سفارش (…) نوشته بودی و او که بسیار از حاصل کار شگفت‌زده و خوش‌حال بود چند بار به جان زن و بچه‌اش قسم خورده بود که حتی اگر تهیه‌کننده پیدا نکند آن را از تو خواهد خرید… و دریغ از وفای به عهد، و دریغ از وقت و شوقی که پای نوشتن گذاشتی. و همه‌ی این‌ها فقط خوره‌ی روح‌اند و بس.

به همه‌ی این‌ها اضافه کنید بلایی را که سر فیلم کوتاهم در جشن اخیر خانه‌ی سینما آمد. گفتند فیلم «خیلی» خوبی است و حتما خبرتان می‌کنیم که اگر حاضر به تغییر متن تیتراژ پایانی‌اش باشید آن را در لیست نهایی قرار دهیم. اما بعدش خبر نکردند(!) و یک ماه بعد یکی از اعضای همان هیأت انتخاب برایم ای‌میل فرستاد که: «چه فیلم فوق‌العاده‌ای بود اما داوران احساس کرده‌اند آن متن پایانی به‌شان توهین کرده و فیلم را کنار گذاشته‌اند…» لعنت به این روزگار.

واقعا دیگر تحمل در این برزخ ماندن را ندارم. وقتش است از این پوسته‌ی نویسنده و منتقد بودن بیرون بیایم و کارهایی را که بلدم و توانایی‌شان را دارم در عرصه‌ی مستندسازی و فیلم‌سازی و… انجام دهم. به‌خدا وقتش است. خسته شده‌ام از این ژست صبوری و آرامش. امیدی به آدمیان نیست. خدایا خودت تغییر ده قضا را.

نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی

تا در میکده شادان و غزل‌خوان بروم

مرگ کسب و کار من است

(عکس از لیلا بهشاد)

مرگ کسب و کار من است امیر ثقفی را شب گذشته یک بار دیگر دیدم و به همان اندازه‌ی تماشای نخست در جشنواره‌ی فجر، دوستش داشتم. اگر این فیلم را ندیده‌اید فرصت را از دست ندهید. یک اجرای عالی، فیلم‌برداری استادانه‌ی نادر معصومی، موسیقی دل‌نواز کارن همایونفر و بازی‌های بسیار خوب پژمان بازغی و امیر آقایی و البته کامران تفتی. اگر عمری باقی باشد، نقدی بر این فیلم خواهم نوشت.

در ضمن، در شماره‌ی ۴۳۳ مجله «فیلم» (آبان ۱۳۹۰) دو مطلب نوشته‌ام: نگاهی به نمایش زمستان ۶۶ محمد یعقوبی و مروری بر نیمه‌شب در پاریس استاد وودی آلن.

عکس: بدون شرح

این بنر با موضوع انجمن اولیا و مربیان روی پل هوایی انتهای چمران (توحید) نصب شده. واقعا منظور گرافیست محترم از چنین طرحی چه بوده؟ انگار واجب است در هر کاری کرمی‌ریخته شود… اگر من بدبینم شما به دید مسیحایی‌تان ببخشایید.