از همان روزگار کودکی حسودی میکردم به کسانی که میتوانستند با استفاده از انگشتهایشان سوت بزنند. و من هیچوقت نمیتوانستم. و در تمام این سالها هم نشد که نشد. مطمئن بودم که استعدادی در این کار ندارم و حسرتش تا ابد به دلم خواهد ماند. سوت بلند و محکم زدن با انگشت ابدا چیز بیاهمیتی نیست. ممکن است جایی ناتوانی در سوت زدن خیلی گران تمام شود. تصور کنید در موقعیتی هستید که نمیتوانید فریاد بزنید اما باید یک جوری علامت بدهید که کسی متوجه حضورتان در یک نقطه خاص بشود یا دستکم توجهش به سمت و سوی شما جلب شود. موقعیتهای دراماتیکتری را هم میشود تصور کرد.
دیروز در دهه چهارم زندگی برای اولین بار توانستم سوت دو انگشتی بزنم. خیلی یهویی پیش آمد و اسباب سورپرایز شد. البته دو سه بار شد و بعدش نشد و بیشتر شبیه شیشکی بود. اما همان یک بار هم کافی بود تا عقدهی سوت زدن برای همیشه از سرم بیفتد. سوت زدن بلد باشم و بمیرم بهتر است یا بلد نباشم و بمیرم؟ حالا راحتتر میتوانم بمیرم.