اشتاینیتز نابغهی مجنون و نخستین قهرمان رسمیشطرنج جهان یک قرن و نیم پیش چنین گفت: عمر آدمیزاد برای شناخت همهی شاخههای شطرنج کافی نیست. حتی امروز با پیشرفت مهیب انجینها و هوش مصنوعی نیز، سخن او صادق است.
اما در زندگی هم افسوسی از این دست و البته به مراتب گرانتر جاری است: عمر آدمیزاد برای کشف حقیقت و کسب معرفت کافی نیست. در بیست و پنج سالگی، افکار پانزده سالگیات سبک و پوچ به نظر میرسند. به چهل سالگی که میرسی به انگارههای بیست سالگیات میخندی. در شصت سالگی به جایی میرسی که تصور رایج از بلوغ و پختگی چهل سالگی شبیه شوخی است. و فرصت زیادی هم نداری…
چیزهایی هم هستند که در این روند تکامل اضمحلالی، دست نمیخورند؛ مثل برخی رؤیاهای پاک کودکانه، برخی آرمانها و آرزوها… و میبینی که فرصتی نداری…
تمام عمر میجنگیم نه برای آرزوهامان، برای رسیدن به حداقل آرامش و آسایش. برای پول میجنگیم. برای بقا. زنده ماندن و کمتر آسیب دیدن از هجوم واقعیت بیرونی. بی آن که فرصت کنیم به رؤیاهامان بپردازیم… و یکوقتی به خود میآییم و میبینیم که دیگر فرصتی نمانده…
رؤباهای من… کودکان نازنین و معصوم من…
داستان پندآموز الکس جونز و بیل هیکس

بیل هیکس استندآپ کمدین آمریکایی بود که بنا بر اخبار رسانهها در سال ۱۹۹۴ در سی و سه سالگی بر اثر سرطان پانکراس درگذشت (که برای چنان سنی بسیار عجیب است).
الکس جونز یک برنامهساز مستقل رادیو و تلویزیون است که از سال ۱۹۹۶ خود را به مخاطبان شناساند. او طرفدار متعصب تئوری توطئه است و افشاگریهای جنجالیاش علیه گلوبالیستها سرانجام موجب ممنوع شدن فعالیتش در یوتیوب شد. او به دلیل مجموعه رفتار و گفتارش که تناقض کم ندارد چهرهای بسیار منفور از نظر بسیاری از مردم آمریکاست. اما اگر بدانید دقیقا دلیل اخراجش از یوتیوب چه بود احتمالا مو بر تنتان سیخ میشود.
الکس جونز، به استناد فکتهای انکارناپذیر فراوان همان بیل هیکس است که به عنوان یک عامل سازمان سیا وظیفه خطیر به لجن کشاندن تئوری توطئه و متنفر کردن عامه مردم از توجه به چنین محتواهایی را برعهده داشت و دارد. اما از حدود ده سال قبل که شواهد پرشماری بر جعلی بودن هویتش منتشر شد، ابتدا به انکار و تمسخر افشاگران پرداخت اما نهایتا کار به جایی رسید که به مهرهای تقریبا سوخته برای سیا بدل شد. اخراجش از یوتیوب آخرین تیر ترکش برای حفظش بود؛ سیاهبازی ناامیدانهای برای حفظ این مهرهی کارآمد. امروز محبوبیت او در میان مخالفان گلوبالیسم هم بهشدت کاهش یافته و به معنای واقعی یک مهرهی سوخته است اگرچه کماکان مذبوحانه تقلا میکند تا به جایگاه قبلی خود برگردد که امری است محال.
سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی در همه کشورها برای رسیدن به اهداف درازمدتشان از هیچ کار به نظر ما عجیب و غریبی مضایقه نمیکنند. استراتژی ساختن controlled opposition در تمام کشورها با طراحی بسیار دقیق و هوشمندانه انجام میشود و هدفی جز لجنمالی اپوزیسیون و خنثیسازی تهدیدهایش ندارد. صبورانه است و فریبنده چون برای رسیدن به هدف متعالیاش عجله نمیکند.
در لینک زیر میتوانید این قصهی بسیار پندآموز را به تفصیل ببینید و حیرت کنید. فقط لطفا از این پس وقتی خبر اعدام فلان اپوزیسیون فیک پس از سوخته شدنش را شنیدید احساساتی نشوید. سیاست کثیفتر و پیچیدهتر از سادهلوحی ماست. و البته، مثل یکهالوی پیروزمند به تئوری توطئه نخندید. جاسازی مسایل بهشدت ابلهانه در تئوریهای مربوط به conspiracy هم یکی از راهکارهای بسیار رایج و متاسفانه کارآمد سازمانهای اطلاعاتی است که مخاطب را بهسادگی به این باور میرساند که به دلیل مزخرف بودن چند تئوری همه تئوریهایی که دست کثیف لابیهای قدرت را رو میکنند، از بیخ و بن نادرست و بیارزشاند.
تاریخ نخوانید. تاریخ را دروغپردازان نوشتهاند. با ابزار نیرومند مدرن، جویای حقیقت باشید در این روزگار اهریمنی دیجیتال هولوگرافیک.
چه کسی باور میکرد الکس جونز که علیه گلوبالیستها خروشان و رگگردنی بود، عامل بسیار موثر و وفادار همانها باشد؟
این مستند را پیش از حذف شدنش ببینید.
https://youtu.be/lp9g2Od6QSU
دوست مارکسیست من
دوستی داشتم بسیار ادیب و فرهیخته و شیفتهی پژوهش فرهنگی. بسیار لاغر و نحیف بود و سبیل چخماقی خوشگلی هم داشت که به حنایی میزد. عاشق این بود که چپ باشد. مرید مارکس بود. این ماجرا مال حدود پانزده سال پیش است. من با اینکه مطالعهی ادبیات را از اوان نوجوانی با شاملو (شعر) و گلشیری (داستان) آغازیده بودم هیچ درکی از چیستی چپ نداشتم. روزی از دوستم که اشتراک نظر جامعی در خصوص سینما و ادبیات و… با هم داشتیم، پرسیدم: «به نظرت گرایش سیاسی من چیه؟ چون خودم واقعا نمیدونم.» گفت: «تو لیبرالی.». گفتم: «گمان نکنم. حتما چیزهایی از لیبرالیسم باب طبعم است اما با مصادیقش در عالم سیاست شدیدا مشکل دارم. درباره اندیشهی چپ هم همین صادق است.»
شاید آن روز این حرف چندان خردمندانه به نظر نمیرسید، اما امروز به باور خود آمریکاییها والاترین مصداق لیبرالیسم، دموکراتها هستند که از قضا گرایش شدیدی به کمونیسم دارند. از برنی سندرز درب و داغان تا بایدن و اوباما که فقط کمیملایمترند.
تعاریف کلاسیک دیگر کارکرد ندارند. چپ و راست، معنای سابق خود را از دست دادهاند. قرار نیست بازتعریف اینها در محافل آکادمیک به این زودیها صورت بگیرد. ما به جای ارجاع سفیهانه به اصطلاحاتی که امروز بیش از همیشه دلالت خود را از دست دادهاند، باید عملکردگرایانه با مفاهیم مواجه شویم.
برای نمونه، این روزها مردم کوبا علیه دولت کمونیستی مافنگی خود که یادگار مهوع فیدل کاسترو و چه گواراست (قطعا با حمایت قدرتهای خارجی که کوبای زیبا را ویران میپسندبدند؛ شبیه کاری که بعدتر با بهشت ونزوئلا کردند.) با پرچم آمریکا به خیابان میروند و عکس چه گوارا را در سطل زباله میاندازند (شبیه کاری که من هم پیش از رسیدن به سی سالگی کردم و عکس آن خوشتیپ عوضی را که صرفا به دلیل گرافیک جذاب چهرهاش مدتی بر دیوار اتاقم بود آتش زدم). این دانایی مایهی خرسندی است اما نابهنگامیاین رخداد، نشانهی قاطعی از حماقت آن مردم بیچاره است. آنها فرصت طلایی حضور ترامپ را که دشمن جدی کمونیسم بود، از دست دادند و دقیقا در بدترین زمان ممکن یعنی زمانی که به هر اقتضایی، ابلهی به نام بایدن (و در واقعیت پشت پرده تیمیبه رهبری اوباما) با گرایش آشکار و جدی به چپولیسم و کمونیسم بر سر قدرت هستند، حمایت آمریکا را طلب میکنند. برایشان آرزوی موفقیت میکنم گرچه کلیت این ماجرا، جفنگیت غریبی دارد. البته به باور من ترامپ کنس و اسکروچمسلک هم که خیرش مطلقا به مردم هیچ کشوری نرسید و کارش لاسیدن با زعما و تیغیدن آنها بود، قابلیت منجی بودن را برای کوباییها نداشت و باقالی هم بارشان نمیکرد، کما اینکه برای مردم دربند هیچ کشور دیگر هم چنین نکرد و بل، مردم بهتنگآمده را به نکاح سهقفلهی خود درآورد. بله، مردم کوبا نباید دل به هیچ قرمساق خارجی ببندند. خودشاناند و حکومتشان.
عجالتا سنده به سر و روی بایدن و ترامپ و اوباما و تمام این هرزهگان سیاست. من دلم برای دوست چخماقیام تنگ شده که پیوسته فیلم میدید و کتاب میخواند و یکدم از پژوهش بازنمیماند. از قبیلهی دانایان بود. این روزها کسی با این مشخصات، در نایاب است.
(نخستین انتشار این یادداشت در ۱۵ جولای ۲۰۲۱ در کانال تلگرامم بوده. اشاره به قضایای کوبا از آن روست.)
درباره دلقکی به نام بایدن
ببخشید که بعضی از شما اندیشمندان چپول پروگرسیو را ناراحت میکنم. چهرهی کریهش عصارهی بلاهت و کارنامهاش سراسر تباه و سیاه است. فساد اخلاقی بیحدومرز در خودش و اعضای خانوادهاش بیداد میکند. کمترین نمونهاش آزارهای جنسیای است که به دختر خودش در کودکی و نوجوانی وارد کرده. پیشینه سیاسی بسیار تبهکارانهای دارد. یکی از بدنامترین سیاستمداران تاریخ آمریکاست. پسر جان اف کندی سالها پیش در نامهای محرمانه او را خائن یه کشورش نامیده بود. با افتخار خودش را یک صهیونیست میداند (میدانست؟). گرفتار زوال مغزی شدید است و بدون روخوانی بهسختی میتواند یک جملهی سالم بر زبان بیاورد. به پشتوانهی چین زخمیاز ترامپ و با نشر ویروس مرگبار و پاندمیعمدی و مونوپولی رسانههای گلوبالیست و سانسور و سوگیری شدید شبکههای اجتماعی وابسته به آنها (به یاری عروسکهای خیمهشب.بازی فاسدی چون مدیران توییتر و فیسبوک و…) در مسمومترین و مشکوکترین انتخابات ممکن، عنوان لایتچسبک رییسجمهور را به خود چسبانده است. دیگرانی چون حسین اوباما این عروسک خرفت را از پشت پرده میگردانند.
و حالا تازه اولش است. بعد از فاجعهی افغانستان، ابلهان متوهمیکه در ایران یا در لابیهای آمریکا و اروپا (و رسانههایی چون بیبیسی) به او دل بستهاند هم بدجور رکب خواهند خورد حتی اگر بابت سینه چاک دادن برای این زباله احساس شرمندگی نکنند.
خوشبختانه این تجسم تعفن به دلیل شرایط جسمانیاش خیلی زود از صحنه کنار خواهد رفت. و معادلات کاسبان آلزایمر، به هم خواهد خورد.
دو شعر
مطرود بهشت سکوتم
سوخته از صراحت آفتاب
هر شعر، هبوطی به ظلمت سخن است
دلمویههای زخمیام
آوازهای متروک داوودند
گمشده در کهکشان تنهایی
من در شب هول
آیات دلتنگی خدا را
از جان شعلهور درختی شنیدم
که رگ به رگش
سیراب زلالترین سراب این بیابان بود
*
پیچیده در اندوه کوهستان
نوای نی چوپانی
که آخرین گوسفندش را
نه کشت
نه فروخت
مستند ژان والژان

این مستند با موضوع فقر و عدالت اجتماعی در سال ۸۶ در لاهیجان تصویربرداری شد و تدوین آن در بهار ۸۸ یعنی کمیپیش از انتخابات ریاست جمهوری جنجالی آن سال به پایان رسید. شاید تماشایش برای مرور تاریخ اجتماعی بد نباشد و شاید ریشه ی اقبال به گفتمان عدالت (در برابر گفتمان آزادی) در آن سال را بتوان در این مستند دید.
زمان: ۴۸ دقیقه
لینک یوتیوب
https://www.youtube.com/watch?v=0vQRM9LLKGg
لینک آپارات
https://aparat.com/v/tzkcT
دو شعر کوتاه
گر بال و پری بود خیال سفری بود
در فرصت پرواز غم مختصری بود
زخمیو زمینگیر، هوایی به سرم نیست
میراث من این خاک سیاه پدری بود
از پرسهی بیهودهی دلتنگ چه حاصل؟
ناسازهی درجا زدن و دربهدری بود
این قصهی تکراری و بیجاذبه ایکاش
در دست نویسندهی جذابتری بود
*
نیرنگ برادر خبر از پیش نمیداد
دیری است که اینجا ته چاهم، خبری نیست
تا دست خدا دست دعایم بفشارد
من منتظرم، چشم به راهم، خبری نیست
تقدیر چنین بود، چه حاجت به گلایه
دل خوش نکن، از ناله و آهم خبری نیست
یوسف به سعادت رسد از چاه و لیکن
بر رستم دستان ز خدا هم خبری نیست
شطرنج: بازی بچگانه؟
به بهانه سریال پرتماشاگر گامبی وزیر (ملکه) از نتفلیکس مطلب زیر را درباره شطرنج در یک رشته توییت به انگلیسی نوشته بودم که تصحیح و بازنویسی کردم. فعلا به همان انگلیسی تقدیم میشود و بعدا ترجمه خواهم کرد به فارسی و مفصلتر خواهم نوشت. لینک ویدیویی کوتاه از بابی فیشر هم ضمیمه است که مرتبط با محتوای متن است.
شطرنج و غرور و عزت نفس
یکی از فاکتورهای تعیین استراتژی برای هر بازی شطرنج در نظر گرفتن ریتینگ حریف است. وقتی ریتینگ حریف خیلی پایین باشد میدانید که نیازی به استفاده از بهترین حرکتها ندارید و میتوانید ریسکی و اصطلاحا رمانتیک بازی کنید. اما وقتی ندانید کسی که روبروی شما نشسته چه ریتینگی دارد چه باید بکنید؟ این وضعیت در بازیهای casual و تمرینی که هر دو طرف anonymous هستند زیاد رخ میدهد. مثل هندوانه سربسته است. تا درونش را نکاوی به کیفیتش پی نمیبری. غالبا سه چهار حرکت اول میتوانند تعیینکننده باشند. اگر حریف در همین حرکات آغازین اشتباه فاحش کند یا حرکت نادقیق صورت دهد میتوان با اطمینان نسبی گفت که ریتینگ بالایی ندارد. اما گاهی حریف زیرک در همین حرکات هم میتواند دست به فریب بزند و عمدا حرکتی نادقیق کند تا به اشتباه گمان کنیم چیزی بارش نیست و به دامش بیفتیم.
اما درس بزرگی که شطرنج به من آموخت این است: گاهی تا حرکت بالای بیست و حتی سی توانستهام برتری پوزیشنی و یا حتی متریالی خوبی از حریف بگیرم و یقین حاصل کنم که او سطحی بسیار پایینتر از من دارد. حس سرخوشانه این برتری آشکار مرا به صرافت انجام حرکات ریسکی و رمانتیک انداخته و ناگهان تمام برتری را از دست داده و نهایتا بازی را باخته ام. نکته بسیار عجیب اینجاست: در آنالیز کامپیوتری پس از بازی متوجه شدهام که حریفم ریتینگی همتراز خودم دارد و من بخش اول بازی (پیش از انجام حرکات غرورآمیز نمایشی) را در سطحی بالاتر از او بازی کرده ام. او در سطح خودش بود و بد بازی نکرد. من زیادی خوب بودم و این زیادی خوب بودن کار دستم داد. میگویند غرور آغاز سقوط است اما دلیل اصلی سقوطی از این دست که ذکرش رفت، ایمان نداشتن به توانایی خویشتن است.
تواناییهای خود را دست کم نگیرید. گاهی نداشتن عزت نفس به اشتباه تعبیر به غرور میشود. پیچیده است. مگر نه؟!
من به دلیل تحقیر مداوم و بی دلیلی که از بدو کودکی تا همین امروز از سوی پدری همیشه خشمگین متحمل شدهام عزت نفس بسیار کمیدارم اما غالبا به عنوان فردی مغرور شناخته میشوم! (که فقط خودم میدانم چه شوخی چیپ و زشتی است). شطرنج به زیباترین شکل ممکن کمکم میکند تا خودم را روانکاوی و بار بیهودهی هستی (این هیولای جبار = زورگو) را تحمل کنم. نیک میدانم چیزهایی که ربطی به اراده و عمل خودمان ندارند و از بیرون تحمیل شدهاند (از جمله آثار بد رفتار دیگران)، نباید خسته و ناامیدمان کنند. راهکار درست همان است که در مبارزه با ویروس یا تروجان کامپیوتر میکنیم: اگر قابل حذف نیستند انتقالشان میدهیم به قرنطینه= پس پستوی ذهن. در مورد خودم مهم پیدا کردن راهکاری موثر برای بهبود وضعیت اسفناک عزت نفس است نه وقت تلف کردن برای لعن و نفرین مسببش. بعضی چیزها را فراموش نمیشود کرد اما…
مثبت بیندیشم.
غزل: در سوک یک رفیق
در غم شکست خاطرهی خندههای تو
من خون گریستم همه شبها برای تو
بر خاک سرد مرگ شدی پا به پای من
با هر نفس که پرسه زدم در هوای تو…
بعد از تو از زمین و زمان دل بریدم و
کافر شدم به قبله و دین و خدای تو…
رفتی و در خیال تو از دست رفته ام
دستم بگیر تا ننویسند پای تو
من ماندم و حکایت یک جفت چشم خیس
با شورهزار اشک به رخت عزای تو
ای جان دل! سکوت زیادی شد از سرم
دل لک زده برای عبور صدای تو
خالی و تلخ… خسته و زخمی… بیا رفیق
این زخم سخت را تو زدی، کو دوای تو؟
با من غریبگی نکن ای جان بی قرار
بیگانه نیستم، منم آن آشنای تو…
چند نکته زبانی از شطرنج
۱- ما به نیرومندترین مهره شطرنج که وحشیانه به همه جا میتواند حمله کند وزیر میگوییم. از کودکی برایم سوال بود که این چه وزیری است که از شاه قویتر است. اما در زبان انگلیسی به این مهره queen میگویند که خب معقول است. زن پادشاه خیلی وقتها رییس و عروسک گردان شوهرش است.
اما ما تنها نیستیم. در زبان هندی و ترکی هم به این مهره وزیر میگویند. با تلفظی تقریبا یکسان با تفاوت در حد فتحه و کسره.
۲- آنچه ما فیل مینامیم در انگلیسی به اسقف یا bishop میشناسندش. اما بامزه این است که در زبان اسپانیش هم به این مهره دقیقا میگویند فیل (با تلفظ fil یا alfil) که یادگار نفوذ (!!) اعراب به آندلس است. ترکها هم که زبانشان پر از فارسی و عربی است به این مهره فیل میگویند.
۳- چیزی به نام سرباز در شطرنج نداریم. اصطلاح رایج نادرستی است. صحیحش پیاده است (معادل پیاده نظام) در مقابل سوار (سواره نظام که شامل سوار سبک یعنی اسب و فیل و سوار سنگین یعنی رخ و وزیر میشود). معادل انگلیسی پیاده pawn است و در زبان هندی هم تلفظش میشود: پیادا.
۴- برای انگلیسیزبانان اطلاق کلمه اسب یا horse به مهرهای که دقیقا به همین شکل است عجیب به نظر میرسد! آنها این مهره را knight به معنی سلحشور یا جنگاور مینامند و فقط هنگام مزاح یا تمسخر از horse یا horsey استفاده میکنند. اصطلاح فرانسویان برای ما آشناتر است: شوالیه.
۵- در پارسی اطلاق کلمه قلعه به مهره ای که دقیقا به همین شکل است صحیح نیست. درستش رخ است معادل rook در انگلیسی (که البته آنها از رخ ما برداشت کردهاند). قلعه رفتن شاه یا castling یک تکنیک برای محافظت بیشتر از شاه است که شرایط و قواعد خاصی دارد. البته ترکها هم به این مهره میگویند kale یا کله که همان قلعه است.
۶- روسها به شطرنج میگویند شاخمات که همان شاه مات است. مات از عربی آمده و فعل ماضی از ریشه میت است. شاه مات یعنی شاه مرد معادل checkmate. اعلام کیش در بازیهای رسمیشطرنج جایگاهی ندارد و بی معنی است چون خود طرف باید حواسش باشد و به جای پاسخ الزامیبه کیش حرکت غیرقانونی نکند (سه حرکت غیرقانونی در یک بازی یعنی احراز عدم صلاحیت برای ادامه بازی). اعلام مات هم الزامینیست اما شیرین است یعنی به اطلاع حضرتعالی میرسانم شاه شما مرده است! ارباب تازه ای برای ادامه نوکری بجورید.
۷- معادل پارسی شطرنج، چترنگ است. اما نفوذ مهاجمان مهربان (!) زبانی برای ما باقی نگذاشته.