این بخش کوتاهی از نقدی است که چند سال پی بر فیلم It Follows نوشتم و در شرایط کنونی بازنشرش را بایسته دانستم.
*
شر سرایت میکند. این پیام سرراست سینمای وحشت است؛ مانند خیر و نیکی چنان که «نیکوکاران» در زندگی خارج از قاب سینما میگویند! بشر با اتکا به روایات و حکایات دیرین، مصدر شر را اهریمن میداند؛ موجودیتی که فانتزیک نیست، خارج از قالب ذهن و روان (به تعبیر رایج: روح) انسان است و واقعاً وجود دارد. حسن این نگاه این است که در آن، شرارت ویژگی ذاتی انسان نیست. انسان ظرفی خالی است؛ پذیرای خیر و شر. شر از بیرون عارض میشود و به روح انسان سرایت میکند. بدیهی است که در این تعریف، ویژگیهای منفی انسان که موجب آسیب رساندن به دیگران میشود به عنوان شر واقعی در نظر گرفته نمیشود و شر واقعی و اعظم، همانا اهریمن است. این نگرش در انبوه فیلمهایی که بر مبنای رخنه جن یا شیطان یا یک روح خبیث در روح و کالبد یک انسان ساخته شدهاند جاری است. حلول شر میتواند کودکی زیبا و بیگناه و دوستداشتنی را در جنگیر (ویلیام فریدکین)به جایگاهی فجیع و رکیک و دور از ذهن برساند و عرق شرم بر پیشانی انسانهای اخلاقی جاری کند. نمونههای موفق دیگری از تقابل معصومیت کودکی و آفت شر را در فیلمهایی مثل دیگری (رابرت مولیگان) و بیگناهان (جک کلایتن) و… دید. در فیلمهایی از این دست بر این انگاره تأکید میشود که شر یک کیفیت واردشده از بیرون است و مواجهه با منبع شر (ابلیس، یک روح خبیث و…) موجب رخنه آن در انسان میشود. شبروها (مایکل وینر) بدیل کارآمدی برای تحلیل فیلمیمثل بیگناهان است و در واقع مقدمهای متأخر (از نظر سال ساخت) بر آن. در فیلم وینر، فساد اخلاقی یک انسان بزرگسال (با بازی درخشان مارلون براندو) به عنوان مهمترین علت تباهی کودک بیگناه و گرایش به شر نشان داده میشود. در واقع فیلم دوم تصویری همینجایی (و نه ماورایی) از مقوله شرارت به دست میدهد و کیفیت «معنوی» آن را زایل میکند.
ویژگی مهم شر سرایت آن است. از پی میآید به شکلی مؤکد این تسری مرگبار را به نمایش میگذارد. شر از انسانی به انسان دیگر منتقل میشود. شر همیشه کیفیتی ابلیسوار ندارد. گاهی بهسان طاعون و ویروس و… جلوهگر میشود. در فیلمیبیربط به گونهی وحشت، مثل گذرگاه کاساندرا (جرج پن کاسماتوس) خطر سرایت یک بیماری موجب تصمیمگیری سیاستورزانه و ضدانسانی میشود و تصمیمگیرندگان را در جایگاهی اهریمنی مینشاند. در فیلمیمثل شیوع (ولفگانگ پترسن) سرایت یک ویروس مرگبار همچون تهدیدی تمامعیار و آخرالزمانی به نمایش درمیآید. اما از نمونههای دانشمحور پزشکی که بگذریم مهمترین جلوه سرایت در فیلمهای وحشت، بیتردید مربوط به موجودات جذابی به نام زامبیهاست. زامبیها محصولات فانتزیک گرانبهایی هستند چون سازوکار ذهن بشر در ساختن مفاهیم و مصادیق ماورایی را نشان میدهند و نیز با مفاهیم مهمیمثل بازگشت و رستاخیز مرتبطاند. زامبی محصول اسطورههای کهن نیست. دیرینشناسیاش نشان میدهد که دستبالا ریشه در آداب، سنن و باورهای اقوام بدوی چند صد سال قبل دارد. زامبیها شر مطلقاند و جز برای آسیب رساندن برنامهریزی نشدهاند. زامبیها موجودات زنده نیستند اما به دلیلی گاه نامکشوف دوباره جان گرفتهاند. آنها یک بار مردهاند و دیگر علاقهای به آن ندارند؛ آنها «مرده» نیستند بلکه به تعبیر زیبای ژیژک «نا-زنده»اند. ظاهر زامبیها حکایت از زجر و عذاب دارد؛ انگار از جهنم مرخصی ساعتی گرفتهاند. آنها گرچه سرخوشانه به انسانها هجوم میبرند اما رضایت خاطرشان از کامیابی در این تهاجم هم نشان چندانی از آرامش ندارد. گروه قابلتوجهی از زامبیها با گاز گرفتن، انسان را تبدیل به یک زامبی دیگر میکنند (البته بعضی از آنها فقط مغز انسان را میخورند مانند ما انسانها که مغز گوسفند را میخوریم!).
تلاش زامبیها برای تسری دادن کیفیتشان به دیگران بهظاهر بیمعنا و بیهوده است اما سه نکته اساسی را نباید از نظر دور داشت: نخست اینکه زامبی در متن قصههای وحشت یک ضرورت آخرالزمانی است. حضور زامبی دال بر فقدان یک نیروی ناظر رهاییبخش است؛ درست مثل فیلمهایهالیوودی؛ منطبق بر بدبینی و ناامیدی سینما. یکهتازی زامبیها بیپناهی و فناپذیری انسان را پررنگ میکند و آنها را همچون برههای بیشبان در فراخنایی محصور و بیگریز به تصویر میکشد. نکته دوم و بسیار مهم درباره زامبیها، فناناپذیری عارضی هجوم آنهاست. انسان فیذاته فانی است اما زامبیها در موقعیتی کموبیش فناناپذیر قرار دارند چون محصولات برزخیاند. آنها انسانیت انسان را از او میگیرند و در عوض، او را به درجات هرچند نامطلق اما رفیعی از فناناپذیری ارتقا میدهند. در واقع این دسته از زامبیها میلی به نابودی انسانها ندارند بلکه میخواهند آنها را به جرگه خود درکشند؛ سرآخر فقط زامبیها خواهند ماند و دور هم خوش خواهند گذراند! و نکته سوم: زامبیها همانطور که بیپایان نیستند، بیآغاز هم نیستند. پایانشان رسیدن به ملال و دلزدگی ناشی از حضور مطلق همنوعان است و آغازشان چنان که در قصههای خیالی و قوممحورانه آمده، ناشی از سحر و جادویی است که بر مردگان نافذ شده است. جادوی زامبیها نفرینی ابدی است. اما چرا چنین جادویی جریان یافته؟ این پرسش بیهودهای است مانند تمام پرسشهای بیهوده درباره رخدادهای ازلی. زامبی یک تهدید فاعل و فعال است؛ خطری است بیخ گوش. دیرینهشناسیاش دردی را دوا نمیکند و جز اتلاف وقت و مضاعف شدن خطر نیست. در برابر زامبی فقط باید فرار کرد. زامبی در بستر کمدی هم با کسی سر شوخی ندارد. زوج باحال جرج کلونی و کوئنتین تارانتینو در از شام تا بام (رابرت رودریگوئز) خیلی زود متوجه این واقعیت شدند و ما نمیدانستیم بخندیم یا از حجم مصیبتبار آن نفرین دوزخی، قی کنیم. در برابر زامبی چارهای جز کنار گذاشتن فلسفه و تبارشناسی و پناه بردن به آغوش پراگماتیسمِ فرار (و نهحتی مقابله) نداریم. زامبیها گاهی ربطی به سحر و جادو ندارند و عوارض جانبی تغییر در سرشت طبیعتاند. سالها پیش کراننبرگ در هار (۱۹۷۷)قصه زنی را به تصویر کشید که در اثر یک دستکاری دانشپژوهانه در جریان یک جراحی ترمیمی، دچار وضعیتی شبیههاری میشودو در واقع کیفیتی زامبیوار پیدا میکند و با گاز گرفتن دیگران، آنها را هم زامبی میکند و به این ترتیب یک اپیدمی(همهگیری) شکل میگیرد.در فیلمهایی مثل ۲۸ روز بعد (دنی بویل)و جنگ جهانی زی (مارک فارستر)عوامل بیماریزایی مثل ویروس و… موجب دگردیسی انسان به زامبی میشوند. ربط دادن زامبیها به یک امر زمینی، منجر به شکلگیری یک آخرالزمان بدون رستاخیز میشود و سرمنشأ اهریمن را حوالی انسان و انسانیت جستوجو میکند.