خب. در راستای اینکه پست قبلی ده کامنت در وقت اضافه گرفت، میرویم سراغ پست بعدی. طبعا باید در این پست فیل هوا کنم تا بتوانم به دوستانم انگیزهای برای ادامهی این روند بدهم. اما چه کنم که بضاعت فیل ندارم و وسعم فقط اینقدر میرسد: کلیک بفرمایید (و البته یادتان نرود که برگردید به همین صفحه)
خب اگر سینمادوست و فیلمباز باشید نباید خیلی هم بدتان آمده باشد. راستی شما چهطوری فیلم میبینید؟ ترجیح میدهید در خانه فیلم ببینید یا در سینما؟ (این تن بمیره راستشو بگین دروغگو سنگ میشهها!) تازه در پرسش قبلی باید این فرض محال را مطرح کنیم که فیلمهای خارجی را در سینما بدون جرح و تعدیل نشان بدهند. امان از این دست و پای بسته در نوشتن. جرح و تعدیل دیگر چه اصطلاح مزخرفی است؟ چرا به جای اینکه مثل بچهی آدم بنویسیم “سانسور” دو تا کلمهی عربی زمخت را به کار میبریم؟
در راستای اینکه از راه به در نشویم بهتر است برگردیم سر موضوع اصلیمان. شما فیلمها را در خانه در حالت درازکش میبینید یا نشسته یا سرپا؟ معمولا در هنگام فیلم دیدن از چه تنقلاتی استفاده میکنید؟ معمولا در طول یک فیلم چند بار به دلایل مختلف PAUSE میکنید؟ مهمترین دلیل PAUSE کردنتان اگر دست به آب رفتن نیست پس چیست؟
و حالا از شوخی گذشته (البته نمیدانم کجای چسفیل خوردن و دستشویی رفتن شوخی است. این دومیکه مثل غذا از ملزومات حیات است) فیلمیبوده که راه و روشی تازه پیش پای زندگیتان بگذارد.؟ یعنی تاثیر خیلی عمیق و ماندگاری رویتان بگذارد؟ مسیرتان را عوض کند؟ بگذارید مثالی از خودم بزنم تا شما هم رویتان باز شود. با دیدن شانس کور کیشلوفسکی ایمانم به تقدیر به «یقین» بدل شد. وقتی از یقین حرف میزنم میدانید از چه حرف میزنم؟ از دویدن چهطور؟ با دیدن دوندهی ماراتن معنای «تنهایی» و دویدن برای دویدن را با تمام وجود درک کردم.
تا حالا دویدهاید؟ من آن روزگاری که اینقدر اضافه وزن نداشتم و ورزش را به شکل جدی دنبال میکردم، با دویدن عشقبازی میکردم. (این را به هر که میگویم با تعجب نگاهم میکند. بابا ما یک زمانی کشتیگیر و کونگفوکار بودیم به مولا! الان یه پام مصنوعیه) بله. تجربهی دویدن استقامت تجربهای بیهمتاست. تنهایی ناب است. مغازلهی آدمیزاد با صدای نفسهایش است. به آدم یاد میدهد که برای جلو رفتن فقط باید به جلوی پایش نگاه کند؛ نه باید برگردد به پشت سرش و نه زیاد به دوردست روبهرویش خیره شود، چون هر دو بخشی از انرژیاش را میگیرند. وقتی به جلوی پایت نگاه میکنی انگار دستی از پشت سر هلات میدهد.
باز هم دور شدیم… با بازیهای سرگرمکنندهیهانکه (مسخره خودتی!) معنا و استیلای جبر را باور کردم؛ شر مطلق را، و با پنهان چشم ناظر حقیقت را. نخل طلای عشق شوری در من برنمیانگیزاند؛ من سالهاست شیدای این عشق یگانهام. آه از آنهایی که رومانتیسیسم تینایجری مضحکشان را به فیلمسازی میچسبانند که مدام با پنجهای ویرانگر بر صورتک فرهیختگی انسان معاصر چنگ میزند. میدانید فیلم محبوب و بالینیاش چیست؟ سالو: ۱۲۰ روز سودوم
و در پایان این راستا، لطفا جوگیر این چند خط آخر نشوید که خودش حاصل جوگیری من است. راست و حسینی بنویسید که چهطوری فیلم میبینید. با پیژامهی گلگلی و رکابی؟
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز