لابد از فراگیری «چالش سطل یخ» و چگونگی شکلگیری آن باخبرید. تا پیش از ورود این «بازی بزرگان» به ایران، تحلیل آن برای من اهمیت چندانی نداشت؛ کاری بود از جنس فرزندپذیری «ستاره»هایهالیوودی، یا کمکهای خیرخواهانهی امثال بیل گیتس و رفقا و البته با سازوکار تبلیغاتی متفاوت و جذاب. ورود این پدیده به ایران طبق انتظار چالشی برای جامعهی نابهسامان ما بود و به گمان عدهای «بازی نفلهگان» را جایگزین «بازی بزرگان» کرد.
نگاه نخست
بیماری ALS بیماری بسیار نادری است. من در دوران تحصیل فقط یک مورد آن را در بخش نورولوژی (اعصاب) دیدم در حالی که به دهها بیمار مبتلا به MS برخوردم. البته تجربهی شخصی من ملاک ندرت یک بیماری نیست بلکه آمارهای کتب مرجع پزشکی این را میگویند. بیماری «بسیار» نادر، هرچند باز هم با جان انسان سر و کار دارد اما در یک راهبرد کلان، برای سرمایهگذاری در امر پژوهش، اولویت ندارد. خوبی چالش سطل یخ این بود که دستکم بسیاری از انسانها را با بزکلکبازی به تماشا کشاند و آنها را با نام و کیفیت یک بیماری نادر آشنا کرد. هرچند معدودی از انسانها، پیشتر به دلیل علاقه یا آشناییشان به / با استیونهاوکینگ با این مقوله آشنا بودند اما برای آشنایی تودههای بیحوصله و کلهسنگی، یک راهکار تبلیغاتی «جذاب» بسیار سودمند بود. به گمانم اگرهاوکینگ گرفتار این بیماری مهلک نبود احتمالا دو اتفاق نمیافتاد: نه اینقدر مرتبت علمینالازم به او میدانند و نه برای معرفی یک بیماری، از بین پیغمبران جرجیس را برمیگزیدند.
در ایران بیماریها و وضعیتهای خاص پزشکی داریم که در کشورهایی مثل ایالات متحده و بسیاری از کشورهای غربی، بسیار نادر و از این حیث، فاقد توجهاند. مثلاً آمار بالای مبتلایان به تالاسمیدر کشور ما همچون نگینی منحوس در جهان میدرخشد اما هنوز یک مرکز معتبر و درجهیک پیوند مغز استخوان برای این بیماران نداریم. یا همان بیماری MS که ذکرش رفت در کشور ما آمار واقعا قابلتوجهی دارد. یا میزان مرگ ناشی از خودکشی با قرص برنج در ایران در دنیا ممتاز و بیرقیب است. بگذارید سادهاش کنم: اگر آمریکاییها با معضلی به نام مسمومیت با قرص برنج روبهرو بودند حتماً هزینهی قابلتوجهی برای پژوهش دربارهی مکانیسم اثر این سم بر بدن ترتیب میدادند و امروز آنتیدوت (پادزهر) قرص برنج در تمام کشورها موجود بود. اما بدبختانه قرعهی فال به نام کشوری جهانسومیو عقبمانده خورده، که برخلاف ادعاهای مکرر و دیوانهوار بخشهای خبری تلویزیون رسمیاش دربارهی موفقیتهای روزافزون تحقیقات پزشکی، اهمیتی برای پژوهش قائل نیست و روزی نیست که چند نفر بر اثر مسمومیت با قرص برنج جان نبازند. مرگ با قرص برنج یکی از غمانگیزترین مرگهاست چون تا لحظهی مرگ (ایستادن بیبازگشت قلب) هوشیاری بیمار در حد اعلاست و کاملا متوجه است که دارد میمیرد؛ اتفاقی که در خودکشی با تریاک و قرصهای آرامبخش و ضدتشنج و… ابدا رخ نمیدهد و پیش از مرگ، طرف به خوابی عمیق فرو میرود. تجربهی شخصیام در مواجهه با این بیماران هولناک و بسی تلخ است. و متأسفم که در آمریکا و کشورهای پیشرفته مسمومیت قرص برنج وفور قابلاعتنایی ندارد تا پژوهشگران آنها به داد ما برسند.
بدیهی است که برای صورت دادن یک کار خیرخواهانه، ALS گزینهی بسیار پرت و نامناسبی برای کشور ماست مضاف بر اینکه کمتر کسی میتواند از جزیرهی ایران پولی به حساب یک شرکت غربی واریز کند. شاید بد نباشد زمینهای فراهم شود تا پولدارها برای بیماریهای شایع بومیخودمان سرمایهگذاری مادی و معنوی کنند.
نگاه دوم
نگاه مردم ایران به چهرههای مشهور فرهنگی، ورزشی و… کشورشان بسیار تناقضآمیز است. تودهها از یک سو مرعوب شهرت و ثروت مشاهیر میشوند و از سوی دیگر، مثل یک فکر وسواسی آرزوی سقوط و زمین خوردنشان را در ذهن دارند. از یک سو از توانایی آنها در هنر یا ورزش یا… لذت میبرند و از سوی دیگر چشم دیدنشان را ندارند و معتقدند حقشان نیست این همه پول «مفت» بگیرند و… . از طرفی حق با انبوه مردم است. میزان درآمد یک هنرپیشه یا فوتبالیست حتی با درآمد آنها که تحصیلات عالی در رشتههای درجهیک دارند، کمترین تناسبی ندارد و گاه نسبت اینها بیش از صد برابر است. رنجش عمومیاز این نابرابری مفرط و بیمارگون، برآمده از ذات یک سیستم ناکارآمد است که توان کارآفرینی و ایجاد رفاه برای تحصیلکردههایش را هم ندارد و در اقتصادی مریض و نابهسامان در حال دستوپا زدن است. با اینحال، میزان نفرت بخشی از مردم از هنرمندان و ورزشکارها به شکل دور از انتظاری بالاست. درست است که بسیار از رفتارهای خیرخواهانهی گروهی از مشاهیر ایرانی، چیز جز یک نمایش مبتذل و رقتانگیز نیست اما واقعا دور از انصاف است که حساب کسانی مثل علی کریمیو تعدادی دیگر را که همیشه در کردار نیک، پیشقدم بودهاند با بزکدوزک مهوع عدهای دیگر یکی بدانیم. وانگهی، درست است که چنین برنامههایی فرصت مناسبی برای خودنمایی سرخوشانه (یا در مواردی اندوهگینانهی) عدهای فرصتطلب همیشهدرصحنه فراهم میکنند، اما میشود نیمهی پر لیوان را هم دید و این پرداخت مالیات ناخواسته از سوی عدهای پولدار برای جبران قطرهای از اقیانوس کاستیهای اجتماعی را به فال نیک گرفت.
نگاه سوم
گوشهای ضیافت سرخوشانهای برپاست. عدهای پولدار بهانهی دلپذیر و نابی برای ارضای حس انساندوستی و حس خودنمایی پیدا کردهاند که هر دو هم طبیعی و معقولاند و در تمام انسانها مشترک. درست است که این نمایش مثل بسیاری از نمایشهای برآمده از روح «دموکراسی»، برای من محل تردید جدی است اما چرا خشمگین شوم؟ این بازی آنهاست. و من خوشبختانه یکی از آنها نیستم. من سرگرم دلخوشیهای خودم هستم و زندگی را آنطور که خودم دوست دارم اجرا میکنم؛ دور از معنویت و نیکوکاری این جماعت محترم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز