گزین‌گویه: هم‌نشینی

هر گفت‌وگوی عادی‌ای که مجبورم به آن گوش کنم (هرچند مجبور نباشم در آن شرکت کنم) مرا هراسان می‌کند، فلج می‌کند… به نظرم آن‌ها زبان را به شکل پوچی بیش انباشته‌اند: اظهار نظر می‌کنند، ایراد می‌گیرند، بحث می‌کنند، فخرفروشی می‌کنند. من با پرتغال، با دل‌سوزی برای سگ‌ها، با آخرین شماره فلان مجله چه کار دارم؟ من دنیا را ـ آن دنیای دیگر را ـ هم‌چون سرسامی‌سراسری می‌بینم.

رولان بارت

ادب مرد به ز دولت اوست

هشت سال دولت نهم و دهم هم سرآمد. پیروزی «او» در انتخابات ۸۴ شوک بزرگی برای بسیاری از ایرانی‌ها بود. از همان روز اول مقابله و تخریب شکل گرفت. حالا که به آرشیو ذهنم مراجعه می‌کنم اولین جوکی که برایش ساختند مربوط به پاییز همان سال بود و ماجرای اپیدمی‌شدن وبا و گم شدن جوراب و… . بله از همان زمان تقابل شکل گرفت و در تمام هشت سال به بدترین شکل ادامه یافت و دودش به چشم مردم رفت. حالا هم برای این‌که در بین این بخش قابل‌توجه از مردم، خودی جلوه کنی و از جمع گرم و صمیمی‌شان رانده نشوی باید ماست دولت نهم و دهم را سیاه بدانی و روزش را شب و شبش را روز. دولت اخیر هم مثل همه‌ی دولت‌ها کاستی‌هایی داشت و قوت‌هایی. قصد ندارم در این یادداشت مختصر فهرستی از نقاط مثبت و منفی ارائه کنم اما تردید ندارم که در آینده و با گذر از فضای قطبی این روزها می‌توان برآورد منصفانه‌تری از این دوره داشت.

اما دوران اخیر یک ویژگی کم‌نظیر داشت که فارغ از تمام ارزیابی‌های کارشناسی، از نقاط سیاه و شرم‌آور تاریخ ایران بوده است. ادبیات ناپسند و بسیار نازلی در این دوران رواج یافت. ادعاهای واهی، بر باد دادن منافع ملی با حرف‌های بی‌پایه و نسجیده، هتک آبروی دیگران، تمسخر و ریشخند در پاسخ به هر انتقاد و پرسش، و دروغ پشت دروغ، همه و همه کار را به جایی رساند که بسیاری برای پایان کار این دولت روزشماری کنند. و به‌یقین امروز روز فرخنده‌ای برای این بسیاران است.

سال‌ها پیش مطالبه‌ی مردم، تحقق جامعه مدنی و آزادی بیان بود و امروز بهبود اقتصاد مثل یک آرمان دست‌نیافتنی است. این دستاورد بزرگ دولت نهم و دهم است و چه دستاورد مبارکی است برای مخالفان جامعه مدنی.

زمان می‌برد این زخم خوب شود… به امید روزهای بهتر که سزاوار ایران و ایرانی باشد.

کیمیایی: بچه ناف سینما

 

دیروز هفتم مرداد روز تولد مسعود کیمیایی بود. من هم مرتکب یادداشتی شدم که به این ترتیب رفت صفحه اول روزنامه شهروند. آقا ما کیمیایی‌بازیم دیگه هرکی بدش میاد بیاد. والا.

شعر: پنج تکه

در کوچه اگر غربت شبگرد نباشد

یا درد نباشد خبر از مرد نباشد

خاموش نمان در خفقان آه تو گرم است

بگذار که این خاطره دل‌سرد نباشد

 

اندوه سکوت تو غریب است برادر

لب باز کن این قصه فریب است برادر

آواز تو روزی همه جا ورد زبان بود

خاموشی تو سخت عجیب است برادر

 

در ظلمت غم، بندگی ماه حرام است

نومید شدن از شب جانکاه حرام است

وقتی که خدا سنگ صبور همه غم‌هاست

سر بردن تو در خم این چاه حرام است

 

از غم بنویسی به‌خدا شعر تو زیباست

بد هم  بنویسی به‌خدا شعر تو زیباست

حتی اگر از لعنت طوفان مصائب

نم‌نم بنویسی به‌خدا شعر تو زیباست

 

این خانه‌ی بی‌حوصله را زود رها کن

خود را وسط بغض مه‌آلود رها کن

قحطی زده چشم تو و این قافیه ابری‌ست

یک سینه ببار و همه چون دود رها کن

 

 

گزین‌گویه: بخت

زیادی ذوق‌زده به دنبال بخت ندوید، چون بعید نیست از آن جلو بزنید و بخت را پشت سرتان جا بگذارید. (برتولت برشت)

شاهد طاهری

این چند سال به ضرورت کارم در مجله فیلم و سایت آدم‌برفی‌ها با جوان‌های پرشماری آشنا شدم که ابراز دوستی و محبت کردند و گاه کارشان را از سایت ما شروع کردند و به جاهای خیلی خوبی هم رسیدند. البته تعدادی هم مفقودالاثر شدند یا زورشان را زدند اما به جایی نرسیدند چون بنیه‌اش را نداشتند. بدبختانه ویژگی مشترک بیش‌تر آن‌ها این بود که دوستی و محبت‌شان دروغین و منفعت‌جویانه بود و بعدا که خرشان از پل گذشت تیپایی هم نثار بنده کردند. البته جز این هم از ایرانی‌جماعت انتظار نمی‌رود. خوش‌بختانه شاهد طاهری یک استثنای فوق‌العاده در میان تمام این جوان‌ها بود و دست‌کم تا این لحظه هست. او چند سر و گردن بهتر و بالاتر از بقیه می‌نوشت و حالا هم دارد خودش را به عنوان یک جوان صاحب اندیشه و دست‌به‌قلم جا می‌اندازد؛ نمونه‌اش همین نقد خواندنی و خوبی است که در شماره اخیر مجله «فیلم» (مرداد ۱۳۹۲) بر گذشته‌ی فرهادی نوشته. ویژگی مهم‌تر شاهد، اخلاق و منش پرهیزکارانه و انسانی اوست. امیدوارم همیشه همین‌قدر خوب بماند. در کیفیت کارش که تردید ندارم، مرادم از خوب ماندن همان اخلاق راست و درست بود که در این زمانه کیمیاست.

مرگ همسایه

از ساعت نه صبح که از خواب بیدار شدم صدای قرآن می‌آمد. صدا دور بود و زیر. صدای قرآن همیشه من را به یاد مرگ می‌اندازد و این بار هم بی‌درنگ به یاد مرگ افتادم؛ و قبر و تمام متعلقاتش. خیلی زود گوشم به این صدا عادت کرد و دیگر نمی‌شنیدمش؛ هرچند به شکلی سمج همان‌جا توی هوا بود و بود و بود. حدود ساعت چهار عصر بود که صدای شیون بلند شد و در چند ثانیه به اوجی وحشتناک رسید. می‌شد حدس زد که پای بیست سی نفری در میان است. بی‌اراده سمت پنجره دویدم تا سمت‌وسوی صدا را ببینم. از چند کوچه پایین‌تر بود. از لای ساختمان‌های درهم‌لولیده چیزی به چشم نمی‌آمد. پس از دو سه دقیقه حجم صدا پایین آمد و غریو لا اله الا الله بالا گرفت. ده دقیقه بعد هیچ صدایی نمی‌آمد. کوچه به زندگی ادامه می‌داد.  من هم به زندگی ادامه دادم.

درس مهم

هرگز زود قضاوت نکنید. همیشه پشت هر پدیده یا موجودیتی چیزی برای دیدن هست که دیدنش فقط کمی‌هوش و اندکی حوصله می‌خواهد.

شعر

درست نگاه کن

بر صفحه‌ی سفید این دفتر نقاشی

تصویر دختری است

زیر خروارها برف

(ر.ک)

نکته

شما از آن‌هایی نیستید که در مواجهه با هر چیز نامتعارفی فقط نق می‌زنند یا ابرو بالا می‌اندازند. همین زحمت اندکی که برای کشیدن ماوس به خودتان دادید نشانه‌ی خوبی از رویکرد شما در برخورد با مسائل است. موفق باشید.

داغ داغ داغ

این درست که آدمیزاد هرگز به چیزی که دارد راضی نیست؛ در تابستان آرزوی زمستان دارد و در زمستان آرزوی تابستان، اما واقعا تابستان سال به سال تحمل‌ناپذیرتر می‌شود. قضیه‌ی گرم شدن زمین و گشاد شدن سوراخ پرده‌ی ازون هم از حد شوخی فراتر رفته. یعنی حالا در کنار همه نشانه‌های انحطاط اخلاقی (از دروغ تا خشکسالی) که خودمان سردمدارش هستیم آخرالزمان با شمایلی تهدیدگر جلوی چشم‌مان است. این هم پنج راهکار عملی برای پپش‌گیری از گرم‌تر شدن زمین:

ـ این‌قدر از فرط خوش‌بختی از ته دل آه نکشید. اگر می‌دانستید همین آه‌ها چه میزان گرما به جو تحمیل می‌کنند ترجیح می‌دادید آن‌ها را چند بار قرقره کنید و قورت‌شان دهید.

– از مصرف زیاد آش در روزهای گرم به بهانه‌ی افطار اکیداً بپرهیزید. تبعاتش از آه هم بدتر است.

ـ تا اطلاع ثانوی به زعم خودتان این‌قدر hot نباشید، استحمام بفرمایید که در ضمن دوستان و آشنایان هم دل‌شان برای چهره‌ی واقعی‌تان تنگ شده.

ـ با رعایت الگوی مصرف به جای هدر دادن آب در قالب فاضلاب و آب‌جوب، آب را بریزید دقیقاً همان‌جایی که می‌سوزد.

ـ  داغ‌ترین خبرهای این چند روز آمارهای دروغی هستند که در قالب دفاع از عملکرد هشت سال اخیر ارائه می‌شوند، لطفا دایورت بفرمایید… ترجیحا چپ.

مع‌الوصف، از آن‌جا که بعضی‌ها داغش را دوست دارند، باید این تابستان را هم با سلام و صلوات رد کنیم برود پی کارش. تا تابستان بعد هم ازون گشادتر خواهد شد و هم آب هندوانه گران‌تر.  تا آن روز من و همکارانم با شما خداحافظی می‌کنیم اما پیش از آن؛ کلیک.

به بهانه رواج موضوع خیانت در سینمای ایران

برف روی کاج‌ها

این دوران گذار بی‌پایان!

به نظر می‌رسد در این چند سال درون‌مایه خیانت یا ظن به خیانت در همسری، مانند ویروسی به‌شدت مسری به جان این سینما افتاده و مقتضای آن هم مفهوم بی‌مصداق و دستمالی‌شده «گذار از سنت به مدرنیته» است. بنا بر توافقی نانوشته، این گذار کذایی متناظر است به گذر از اخلاق به بی‌اخلاقی. این‌ تلقی که مدرنیته مترادف بی‌اخلاقی است و گوهر اخلاق فقط در دل سنت (آداب و باورهای کهن در بستر یک زندگی چرخ‌دنده‌ای و پیشاآنالوگ) یافت می‌شود عمیقاً تأمل‌برانگیز است. مدرنیته در دو سطح در جوامع استقرار می‌یابد: نخست در تغییر روش و سبک زندگی فردی و اجتماعی به سبب دستاورهای فناورانه و دیگر، در تردید بنیادینی که به جان گفتمان غالب سنتی می‌اندازد و ایراد کار در این‌جاست که سنت با اخلاق یکی دانسته می‌شود. ژان بودریار تعبیر جالبی درباره مقوله مدرنیته در جوامع جهان‌سومی‌دارد. به گمان او این جوامع که بر اساس ذهنیت شکل گرفته‌اند و با امور عینی ستیزی بنیادین دارند، حتی از تاریخ (به عنوان یک دانش عینی) بی‌بهره‌اند و گرایشی زایدالوصف به بهره‌گیری از مفهوم اسطوره دارند. و اسطوره همان تاریخی است که از عینیت افتاده و مدام به ورطه حماسه و تعصب شوونیستی می‌غلتد. به گمان بودریار در متن چنین جوامعی مفهوم مدرنیته به معنای غلبه عینیت بر ذهنیت نمی‌تواند شکل بگیرد و آن وجه ظاهری مدرنیته که به جلوه‌های سخت‌افزاری مدرن مربوط است به همراه گرته‌برداری کورکورانه و ساده‌انگارانه از شیوه زندگی و اندیشه غرب، وضعیتی بی‌ریخت را شکل می‌دهد که می‌توان از آن تعبیر به «مدرنیزه» کرد. یعنی جوامع جهان‌سومی‌به جای شکل‌‌گیری درون‌زاد مدرنیته، گرفتار اماله مدرنیزاسیون می‌شوند. در واقع، آن‌چه که در چنین جوامعی گذار از سنت به مدرنیته می‌دانیم، ربطی به یک فرایند انتقالی ندارد و محصول دخول نصفه‌نیمه مدرنیته در سنت و حد اعلای یک هم‌آمیزی ناشدنی است؛ موجودیتی نوترکیب، بدریخت و بی‌قواره. در سرزمین ما اگر گذاری هم در کار باشد گذار از سنت به وانمایی مغشوش مدرنیته است که مدت‌ها قبل صورت گرفته؛ از زمان تزریق ساده‌انگارانه ظواهر زندگی غربی در عصر پهلوی نخست تا مدرنیزاسیون نفتی دهه پنجاه خورشیدی.

شکل‌گیری تساهل در مقوله مذهب را نباید با گذر از سنت یکی دانست. در واقع، بافتار جامعه‌ای چون ایران چنان با مقوله سنت ممزوج است که اساساً جایی برای نطفه بستن و نمو مدرنیته ندارد. نکته مهم در رهیافت هنر و ادبیات ایرانی به مقوله مدرنیته این است که اکثریت غالب تولیدات این دو عرصه، محصول اقلیتی کم‌رنگ و جداافتاده از پیکره سنت‌مند جامعه است. پیش‌بینی نادرست برخی از تحلیل‌گران درباره کنش‌ها و واکنش‌های اجتماعی محصول همین شکاف بزرگ است. اهل هنر و اندیشه، نسبت مشخصی با توده‌ها ندارند و اغلب مطرود همان توده‌ها هستند؛ به‌ویژه وقتی با باورهای نهادینه آن‌ها رویارو می‌شوند. توده‌ها هر اندیشه واگرایانه‌ای را می‌بلعند و ناکار می‌کنند. و مسأله این‌جاست که مدرنیزاسیون تزریقی، به‌سرعت دوز مؤثرش را از دست می‌دهد و نیاز به تزریق مکرر و پیوسته دارد و از این رو، هرگز نهادینه نمی‌شود. بگذارید مثالی پیش‌‌پاافتاده بزنیم (و شاید مشکل همین است که اغلب پیش پا را نمی‌بینیم): حتی امکان دسترسی نسبتاً گسترده به برنامه‌های ماهواره‌ای برای بخش قابل‌توجهی از مردم هم نمی‌تواند موجب تکثر و مانع رویکرد توده‌وار به تماشای سریال‌های به‌راستی بی‌ارزش و مبتذل تُرک شود. این هم‌سویی توده‌‌وار در قبال پدیده‌های قشری‌نگر و دور از هر ژرف‌اندیشی، نشانه‌ای بر ماهیت راستین جوامع جهان‌سومی‌است. دقت کنید که چنین محصولات بی‌ارزشی ربطی به «تهاجم فرهنگی غرب» ندارند و از جایی مثل ترکیه که خودش نمود تمام‌عیار مدرنیزاسیون حقنه‌ای است، صادر شده‌اند. به گمانم به جای توقف در مفهوم موهوم گذار از سنت به مدرنیته باید تحلیل‌مان از شرایط امروز را معطوف به واقعیت موجود کنیم.

با این پیش‌زمینه، رواج مضمون خیانت در زندگی مشترک در سینمای ایران بازتابی از هویت مغشوش اجتماعی است و به‌رغم همه انکارها، در اقلیتی که میان سنت و مدرنیزاسیون ساندویچ شده‌اند، این مسأله حضوری قابل‌توجه دارد و به رشد آمار طلاق (به گواه منابع رسمی) منجر شده است. اما فارغ از هر واقعیت فرامتنی، خیانت دستمایه‌ای به‌شدت تأثیرگذار است که امکان دراماتیک گره‌افکنی، تعلیق و پیچش داستانی و… را به یک متن می‌دهد. اما در یک جامعه نامدرن، تحلیل متن بدون توجه به فرامتن میسر نیست. در چنین بستری امکان آفرینشگری به‌شدت محدود می‌شود. حتی اگر هنرمند داعیه نقد اجتماعی نداشته باشد و صرفاً بخواهد چالش‌ها و کشمکش‌های درونی یک شخصیت را ترسیم کند، متهم به اهانت به توده‌هایی می‌شود که اساساً هرگز مخاطب آن اثر هنری و (در کل) مخاطب هیچ اثر هنری نیستند. کشمکش‌های برآمده از نمایش این فیلم‌ها  و اعتراض گروه‌های فشار در چند سال اخیر محصول همین نگاه ایدئولوژیک به سینماست.

منبع: روزنامه شهروند

به بهانه‌ی مناقشه‌ی فرساینده‌ی خانه‌ی سینما

تا نقطه‌ی صفر

در یکی از سکانس‌های پایانی فیلم ارزشمند کندو (فریدون گله) قهرمان فیلم به نام ابی (با بازی وثوقی) لت و پار و درب و داغان از خوان آخر بیرون می‌آید. دوستانش با ماشین دنبالش آمده‌اند تا جسد نیمه‌جانش را از مهلکه در ببرند اما او که به یک صندلی بدجور گیر داده تا چند متر صندلی را همراه ماشین با خودش می‌کشاند و دلش نمی‌آید رهایش کند. سکانس مشابهی را از بانو فیلم درخشان و تأمل‌برانگیز داریوش مهرجویی می‌توان به خاطر آورد؛ جایی که بانو که به‌راستی از زشتی رفتار آن خانواده‌ی کذایی به سرپرستی  قربان‌سالار (با بازی استادانه‌ی عزت‌الله انتظامی) به ستوه آمده آن‌ها را از حریم خانه‌اش بیرون می‌کند اما قربان‌سالارِ زمین‌گیر در همان حال که با برانکار به بیرون برده می‌شود به اسباب و اثاثیه‌ی خانه چنگ می‌زند تا مگر در آخرین لحظه‌ها غنیمتی به همراه ببرد! حالا حکایت چنگ انداختن عجولانه‌ی برخی مدیران و سینماگران بی‌اخلاق و فرصت‌طلب به خانه‌ی سینما در فاصله یکی دو هفته مانده تا پایان دوره این دولت که قاعدتا باید صرف معارفه و انتقال شود یک جورهایی شبیه نمونه‌های ذکر شده است. وجه شبه در این است که کسی فکر کند چیزی که به عاریت در اختیارش است  وقتی مشمول مرور زمان ‌شود حالت ارث و میراث شخصی به خود می‌گیرد یا بدتر از آن فکر ‌کند که در ازای ناکامی‌هایش باید از مال و اموال دیگران غنیمت بردارد. وقتی «خدمتگزاری» که در حرف و شعار پربسامد و مطنطن است در عمل به مفهومی‌دروغین و بی‌ارزش تبدیل می‌شود و نشانه‌های تمامیت‌خواهی و چنبره زدن را بروز می‌دهد، بی هیچ تردیدی می‌توان حکم به بطلانش داد. آن که رفتنی است بی‌گمان رفتنی است و بر هیچ کودکی پوشیده نیست که هر قانونی که از سر استیصال و لج‌بازی در این زمان کوتاه گذار وضع شود به سادگی آب خوردن در اولین فرصت ملغا خواهد شد و رنگ اجرا و تحقق را نخواهد دید. با این وصف، این همه لجبازی و خرابکاری دقیقه نودی کم‌ترین توجیه عقلانی ندارد و فقط بیش از پیش نشانگر شخصیت و هویت واقعی گروهی است که شوربختانه در این چند سال عرصه‌ی فرهنگ را با همین رفتارهای تخریبی و لج‌بازانه آلوده‌اند. این رویکرد فقط مختص به فرهنگ نبوده و مجموعه اجرایی با دستپاچگی و شتابی حیرت‌انگیز در حال ابلاغیه دادن، و بذل و بخشش‌های خلق‌الساعه و غیرمنطقی در قالب هدیه‌ها و موقوفات است. در همه‌ی این سال‌ها حاصل این همه تکانش و تنش چیزی جز فرسایش نبوده. برای ترمیم این همه ویرانی در نهادها و مناسبات فرهنگی، باید در دولت بعدی رنج مضاعفی به جان خرید؛ تا تازه برسیم به نقطه‌ی صفر.

اما در سوی دیگر، شاید نخستین بار است که اعضای خانواده سینمای ایران این‌قدر هم‌دل و دل‌سوز پای حیثیت و حریم حرفه‌ای خویش ایستاده‌اند و اعتراض خفته‌ و سرکوفته‌ی این چند سال را از سر کلافگی و استیصال ابراز می‌کنند. آن‌ها به‌درستی دریافته‌اند که سکوت‌ بیش از این، مترادف خواهد بود با تحقیر بیش از پیش شأن و جایگاه‌شان که در دو دوره چهارساله هیچ انگاشته شده و به هر بهانه و مناسبتی به بازی گرفته شده است. تصمیم‌گیری‌های شتاب‌زده و محیرالعقول مدیران سینمایی در این سال‌ها واقاً هیچ حد و مرزی نداشته. مدیری که در مواجهه با افتخار بزرگ اصغر فرهادی برای سینمای ایران در کسب اسکار بهترین فیلم خارجی سعی در مصادره کردن این رخداد تاریخی دارد، و حرف‌هایش موجب ریشخند و استهزای هر مخاطبی با هر گرایش سیاسی می‌شود، پیش از هر چیز درک نادرست خود از شأن و منزلت هنرمند را به نمایش می‌گذارد. مدیری که برای تسویه‌حساب شخصی با مدیر یک نهاد صنفی، حاضر است کل خانواده بزرگ سینما را به تعطیلی و انزوا بکشاند و با هیچ ترفند و وعده‌ای موفق نمی‌شود بخش اندکی از این خانواده را به موازی‌‌کاری و فعالیت علیه پایگاه دیرین صنفی خودشان بکشاند، اگر اندکی از صداقت و انصاف بهره برده باشد باید بپذیرد که دیگر فرصتش برای محقق کردن نیاتش به پایان رسیده و بهتر است این چند روز باقیمانده را به آرامش و صلح و صفا بگذراند تا کارنامه‌اش در نگاه آیندگان تیره‌تر و غم‌انگیزتر از این که هست، نشود. این روزها تماشای چهره اندوهناک و مبهوت هنرمندان بزرگی که برای فرهنگ این سرزمین عزیز، رنج به جان خریده‌اند و آموزگار اخلاق و هنر بوده‌اند و حالا در سرپناه دل‌خوشی‌شان تخته شده، به‌راستی عبرت‌آموز و تلخ است.

منبع: روزنامه شهروند    http://shnn.ir