این نوشته پیشتر در مجلهی فیلم منتشر شده است.
… اما تو چیز دیگری
اگر قرار باشد فقط یک ویژگی برای اکبر عبدی قائل باشم و او را به موجزترین شکل توصیف کنم، ناچارم از بسیاری از جنبههای بازیگریاش بگذرم و بر تنوع چشمگیر نقشهایش تأکید کنم. پیش از انقلاب، لقب «مرد هزارچهره» را به مرحوم رضا بیکایمانوردی داده بودند. البته بخش مهمیاز این ماجرا به صدای دوبلورهایی چون منوچهر اسماعیلی و زندهیاد ایرج ناظریان، صاحب گیراترین صدای مرد در میان همهی دوبلورهای ایرانی، برمیگشت و در یک بررسی دقیق در کارنامهی بیکایمانوردی با تنوع به معنای واقعی کلمه روبهرو نبودیم. در واقع پرترهی بازیگری او مرکب از دو شمایل جدی و کمیک بود؛ مردی عبوس و جدی گاهی با سبیل چارلز برانسنی و گاهی کاریکاتوری از ستوان کلمبو با پالتویی مندرس و کلاهی پخ شده بر سر. اما اگر یک و تنها یک بازیگر ایرانی بهراستی برازندهی صفت هزارچهره باشد، تصویر اکبر عبدی در ذهن شکل میگیرد. در رویکردی خیلی خام و بدون یادآوری کیفیت نقشآفرینی این بازیگر، خاطرههای بصریمان از «تست گریم»های منتشرشدهی رنگبهرنگ عبدی برای فیلمهای مختلف و حتی گریمهای متفاوتش در یک فیلم، بدیل و نمونهای در سینمای ایران ندارد. بد نیست مرور نقشآفرینی عبدی را از همین شمایل بیرونی آغاز کنیم. نقل است که گریمور بزرگ و نامدار سینمای ایران، استاد عبدالله اسکندری، چهرهی اکبر عبدی را گریمپذیرترین چهره در میان بازیگران ایرانی دانسته است. برای اثبات این مدعا کافی است به تنوع شگفتانگیز چهرهی او در فیلمهایی چون هنرپیشه و آدمبرفی نگاه کنیم. البته هنرپیشه نمونهی مهمتر و آموزندهتری است. عبدی در آن فیلم به تناسب نقشش که یک بازیگر سینما بود، جز بازآفرینی یک شوهر عاشق و ناتوان، در قالب نوازندهای نابینا و دورهگرد، کلاهمخملی دلباخته، کودکی در گهواره و نیز نقش «اکبر عبدی» فرو میرفت و هر بار جلوه و چهرهای تازه داشت.
مهمترین ویژگی ظاهری عبدی بیبروبرگرد تپلی دلنشینش است. ویژگیهای ظاهری خیلی وقتها محدودهی گزینش نقش یک بازیگر و پیشنهادهای ارائه شده به او را تنگ و گریزناپذیر میکنند. این ویژگی در هر بازیگری به شکلی متجلی میشود؛ مثلاً ژرار دپاردیو، ژانپل بلموندو و علیرضا خمسه را با بینیهای منحصربهفردشان میشناسیم. وودی آلن و سروش خلیلی را با چشمهای تنگ و عینکهای تهاستکانی، آلن دلون و پارسا پیروزفر را با چشمهای رنگین و… البته ویژگی این بازیگران مربوط به جزیی از صورتشان است اما ویژگی عبدی در یک کیفیت فیزیکی کلی (general) به نام «چاقی» است که ربطی به هیچیک از اجزای صورت او ندارد. البته گاهی ویژگی یک بازیگر به جثه و استخوانبندیاش مربوط است؛ مثلاً جثهی جان وویت و محمود لطفی اصلاً جایی باقی نمیگذارد که به زیبایی یا نازیبایی چهرهشان توجه کنیم. این جور بازیگرها بهسادگی امکان حضور در بسیاری از نقشها را از دست میدهند، همان طور که داستینهافمن یا آل پاچینو به خاطر قدوقامتشان امکان همبازی شدن با برخی از ستارگان زن سینما را نداشتهاند و حضورشان متضمن محدودیت انتخاب برای نقشهای مقابل آنهاست.
صورت عبدی در عین حال که دلپذیر است بجز تپل بودن ویژگی خاصی ندارد و همین موضوع امکان فوقالعادهای برای گریم به او میدهد؛ از شخصیت عقبماندهی ذهنیاش در فیلم مادر تا تنبکنواز سبیلو اما لطیفالطبع دلشدگان، از آدم قالتاق اجارهنشینها تا ملیجک ناصرالدین شاه آکتور سینما، از پدربزرگ نان و عشق و موتور هزار تا بایرام باقالی اخراجیها.
عبدی صدای چندان بم و زمختی ندارد و در نقش مردان سبیلکلفت مانند ای ایران، سیرک بزرگ، دلشدگان، هنرپیشه، مرد آفتابی و… تضاد میان خشونت ظاهری و صدایی که دور از صلابت و مردانگی معمول سینمایی است اثر چشمگیری در خلق کیفیت کمیک مورد نظر این فیلمها داشته است. البته توانایی او در بهرهگیری از تارهای حنجرهاش به گونهای است که به ضرورت نقش به صدایش رگههایی از خش و خشونت بدهد مانند نقشآفرینی ماندگارش در سریال در خانه (بیژن بیرنگ و مسعود رسام) یا تلهتئاتر خاطرهانگیز باجناقها که یکی از بهترین نقشآفرینیهای همهی کارنامهی این بازیگر را رقم زده است.
چشمهای عبدی نقطهی اتکای مهم دیگر در بازی او هستند و درشتی و قابلیت حرکتشان آن قدر هست که حتی زیر گریمهای سنگین هم به چشم بیاید. شاید ترکیب نخنمای «لحن نگاه» که خوراک بسیاری از شعرهای روشنفکرانه و در عین حال ترانههای عامهپسند و کوچهبازاری است، مناسبترین اصطلاح برای توصیف کیفیت بازی گرفتن از چشمها در شیوهی بازیگری عبدی باشد. البته کیفیت فیزیکی چشم هم امری اکتسابی نیست ولی دستکم او به هر شکلی گیرم غریزی میتواند حالات و آنات متفاوتی را با چشمهایش القا کند که خیلیها یا نمیتوانند یا اجرایشان رقتآور میشود: از عشوههای مردافکن در قالب زن چشمدریده و بیحیای آدمبرفی تا چشمهای خمار و خوابزدهی فرزند منگل خانواده در مادر یا چشمهای خشمگین و در حال انفجار سرگروهبان در ای ایران و چشمهای لرزان و فروافتادهی نوازندهی دورهگرد و نابینای هنرپیشه که عبدی برای ایفای این نقش در نقش فقط از سفیدی صُلبیهی چشمش کمک میگیرد و نمونههای پرشمار دیگر.
توانایی مهم دیگر عبدی در ادا کردن لهجههای متفاوت است. از لهجهی آذری که گویی ریشه در پیشینهی خود او دارد و بینقصتر و بهتر از هر بازیگری در سینمای ایران ادایش میکند تا لهجهی اصفهانی فیلم سیرک بزرگ یا لهجهی مشهدی در پاکباخته و البته لهجهی درست و دقیق تهرونی در فیلمهایی مانند اجارهنشینها، هنرپیشه، آدمبرفی، مرد آفتابیو… در سینمایی که حتی بیشتر بازیگران مدعیاش از ادای درست لهجهها ناتواناند این ویژگی عبدی اهمیت فوقالعادهای پیدا میکند.
مجموعهی این ویژگیها از قابلیت تغییرپذیری چهره و صدا تا بازی با چشمها و میمیک صورت میتواند یک بازیگر را به حد قابل قبولی از استاندارد بازیگری برساند، اما برای استثنا شدن در مقولهی بازیگری اینها فقط شرط لازم هستند و نه کافی. آنچه عبدی را ورای همهی ویژگیهای ذاتی و اکتسابیاش به بازیگری یکه و بیمانند در تاریخ سینمای ایران بدل کرده، هوش او در شناخت فضا و مختصات اثر و هویت و پیشینهی نقش است و از این رو چه در قالب خردسال عظیمالجثه و عقلاً واپسماندهی بازم مدرسهم دیر شد و سفر جادویی و دزد عروسکها و چه در قالب مردان عیالوار و غرغروی فیلمهایی که در این نوشته نامیاز آنها برده شد کاملاً در قالب و قامت نقش جا میگیرد. کافی است به فاصلهی زمانی ساخته شدن سریال در خانه تا فیلمهای اخراجیها توجه کنید تا ببینید چهگونه در اولی نقش یک پیرمرد بیاعصاب و در دومینقش یک جوان بذلهگوی شنگ و مشنگ را با همهی وجود بازی کرده است.
عبدی در ده سال نخست حضورش در سینما چه از سر خوششانسی و چه آگاهانه در فیلمهای بهترین فیلمسازان سینمای ایران نقشآفرینی کرد و کمدین بیرقیب سینمای ایران بود. اما او در سالهای اخیر در انتخاب فیلمها سختگیر نیست و در فیلمهای بیاهمیت زیادی حضور داشته. با همهی تنوعی که آشکارا در مرور نقشهایش به چشم میآید، هنوز از پنجاه درصد ظرفیت بازیگریاش هم استفاده نکرده است. امیدوارم این نوشته را بخواند و این پیشنهاد را از نگارنده بپذیرد که حالا وقتش است که نقشهایی متناسب با سنوسال واقعیاش، کمیپایینتر اشکال ندارد، بهخصوص در فیلمهای غیرکمدی و جدی بازی کند و بار دیگر در هیبتی دور از انتظار، شخصیتهایی ماندگار را به سینمای ایران هدیه دهد. این را جوانی مینویسد که صمیمانه دوستش دارد و در روزگار کودکی برای دزد عروسکهای استاد سر و دست شکسته و با شوقی کودکانه از او امضا گرفته و آن را در گنجینهی خاطرات سینماییاش برای همیشه نگاه داشته است.