زیادی ذوقزده به دنبال بخت ندوید، چون بعید نیست از آن جلو بزنید و بخت را پشت سرتان جا بگذارید. (برتولت برشت)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سایت رسمی رضا کاظمی؛ فیلمساز، منتقد سینما، داستاننویس و شاعر
زیادی ذوقزده به دنبال بخت ندوید، چون بعید نیست از آن جلو بزنید و بخت را پشت سرتان جا بگذارید. (برتولت برشت)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این چند سال به ضرورت کارم در مجله فیلم و سایت آدمبرفیها با جوانهای پرشماری آشنا شدم که ابراز دوستی و محبت کردند و گاه کارشان را از سایت ما شروع کردند و به جاهای خیلی خوبی هم رسیدند. البته تعدادی هم مفقودالاثر شدند یا زورشان را زدند اما به جایی نرسیدند چون بنیهاش را نداشتند. بدبختانه ویژگی مشترک بیشتر آنها این بود که دوستی و محبتشان دروغین و منفعتجویانه بود و بعدا که خرشان از پل گذشت تیپایی هم نثار بنده کردند. البته جز این هم از ایرانیجماعت انتظار نمیرود. خوشبختانه شاهد طاهری یک استثنای فوقالعاده در میان تمام این جوانها بود و دستکم تا این لحظه هست. او چند سر و گردن بهتر و بالاتر از بقیه مینوشت و حالا هم دارد خودش را به عنوان یک جوان صاحب اندیشه و دستبهقلم جا میاندازد؛ نمونهاش همین نقد خواندنی و خوبی است که در شماره اخیر مجله «فیلم» (مرداد ۱۳۹۲) بر گذشتهی فرهادی نوشته. ویژگی مهمتر شاهد، اخلاق و منش پرهیزکارانه و انسانی اوست. امیدوارم همیشه همینقدر خوب بماند. در کیفیت کارش که تردید ندارم، مرادم از خوب ماندن همان اخلاق راست و درست بود که در این زمانه کیمیاست.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
از ساعت نه صبح که از خواب بیدار شدم صدای قرآن میآمد. صدا دور بود و زیر. صدای قرآن همیشه من را به یاد مرگ میاندازد و این بار هم بیدرنگ به یاد مرگ افتادم؛ و قبر و تمام متعلقاتش. خیلی زود گوشم به این صدا عادت کرد و دیگر نمیشنیدمش؛ هرچند به شکلی سمج همانجا توی هوا بود و بود و بود. حدود ساعت چهار عصر بود که صدای شیون بلند شد و در چند ثانیه به اوجی وحشتناک رسید. میشد حدس زد که پای بیست سی نفری در میان است. بیاراده سمت پنجره دویدم تا سمتوسوی صدا را ببینم. از چند کوچه پایینتر بود. از لای ساختمانهای درهملولیده چیزی به چشم نمیآمد. پس از دو سه دقیقه حجم صدا پایین آمد و غریو لا اله الا الله بالا گرفت. ده دقیقه بعد هیچ صدایی نمیآمد. کوچه به زندگی ادامه میداد. من هم به زندگی ادامه دادم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
درس مهم
هرگز زود قضاوت نکنید. همیشه پشت هر پدیده یا موجودیتی چیزی برای دیدن هست که دیدنش فقط کمیهوش و اندکی حوصله میخواهد.
شعر
درست نگاه کن
بر صفحهی سفید این دفتر نقاشی
تصویر دختری است
زیر خروارها برف
(ر.ک)
نکته
شما از آنهایی نیستید که در مواجهه با هر چیز نامتعارفی فقط نق میزنند یا ابرو بالا میاندازند. همین زحمت اندکی که برای کشیدن ماوس به خودتان دادید نشانهی خوبی از رویکرد شما در برخورد با مسائل است. موفق باشید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این درست که آدمیزاد هرگز به چیزی که دارد راضی نیست؛ در تابستان آرزوی زمستان دارد و در زمستان آرزوی تابستان، اما واقعا تابستان سال به سال تحملناپذیرتر میشود. قضیهی گرم شدن زمین و گشاد شدن سوراخ پردهی ازون هم از حد شوخی فراتر رفته. یعنی حالا در کنار همه نشانههای انحطاط اخلاقی (از دروغ تا خشکسالی) که خودمان سردمدارش هستیم آخرالزمان با شمایلی تهدیدگر جلوی چشممان است. این هم پنج راهکار عملی برای پپشگیری از گرمتر شدن زمین:
ـ اینقدر از فرط خوشبختی از ته دل آه نکشید. اگر میدانستید همین آهها چه میزان گرما به جو تحمیل میکنند ترجیح میدادید آنها را چند بار قرقره کنید و قورتشان دهید.
– از مصرف زیاد آش در روزهای گرم به بهانهی افطار اکیداً بپرهیزید. تبعاتش از آه هم بدتر است.
ـ تا اطلاع ثانوی به زعم خودتان اینقدر hot نباشید، استحمام بفرمایید که در ضمن دوستان و آشنایان هم دلشان برای چهرهی واقعیتان تنگ شده.
ـ با رعایت الگوی مصرف به جای هدر دادن آب در قالب فاضلاب و آبجوب، آب را بریزید دقیقاً همانجایی که میسوزد.
ـ داغترین خبرهای این چند روز آمارهای دروغی هستند که در قالب دفاع از عملکرد هشت سال اخیر ارائه میشوند، لطفا دایورت بفرمایید… ترجیحا چپ.
معالوصف، از آنجا که بعضیها داغش را دوست دارند، باید این تابستان را هم با سلام و صلوات رد کنیم برود پی کارش. تا تابستان بعد هم ازون گشادتر خواهد شد و هم آب هندوانه گرانتر. تا آن روز من و همکارانم با شما خداحافظی میکنیم اما پیش از آن؛ کلیک.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این دوران گذار بیپایان!
به نظر میرسد در این چند سال درونمایه خیانت یا ظن به خیانت در همسری، مانند ویروسی بهشدت مسری به جان این سینما افتاده و مقتضای آن هم مفهوم بیمصداق و دستمالیشده «گذار از سنت به مدرنیته» است. بنا بر توافقی نانوشته، این گذار کذایی متناظر است به گذر از اخلاق به بیاخلاقی. این تلقی که مدرنیته مترادف بیاخلاقی است و گوهر اخلاق فقط در دل سنت (آداب و باورهای کهن در بستر یک زندگی چرخدندهای و پیشاآنالوگ) یافت میشود عمیقاً تأملبرانگیز است. مدرنیته در دو سطح در جوامع استقرار مییابد: نخست در تغییر روش و سبک زندگی فردی و اجتماعی به سبب دستاورهای فناورانه و دیگر، در تردید بنیادینی که به جان گفتمان غالب سنتی میاندازد و ایراد کار در اینجاست که سنت با اخلاق یکی دانسته میشود. ژان بودریار تعبیر جالبی درباره مقوله مدرنیته در جوامع جهانسومیدارد. به گمان او این جوامع که بر اساس ذهنیت شکل گرفتهاند و با امور عینی ستیزی بنیادین دارند، حتی از تاریخ (به عنوان یک دانش عینی) بیبهرهاند و گرایشی زایدالوصف به بهرهگیری از مفهوم اسطوره دارند. و اسطوره همان تاریخی است که از عینیت افتاده و مدام به ورطه حماسه و تعصب شوونیستی میغلتد. به گمان بودریار در متن چنین جوامعی مفهوم مدرنیته به معنای غلبه عینیت بر ذهنیت نمیتواند شکل بگیرد و آن وجه ظاهری مدرنیته که به جلوههای سختافزاری مدرن مربوط است به همراه گرتهبرداری کورکورانه و سادهانگارانه از شیوه زندگی و اندیشه غرب، وضعیتی بیریخت را شکل میدهد که میتوان از آن تعبیر به «مدرنیزه» کرد. یعنی جوامع جهانسومیبه جای شکلگیری درونزاد مدرنیته، گرفتار اماله مدرنیزاسیون میشوند. در واقع، آنچه که در چنین جوامعی گذار از سنت به مدرنیته میدانیم، ربطی به یک فرایند انتقالی ندارد و محصول دخول نصفهنیمه مدرنیته در سنت و حد اعلای یک همآمیزی ناشدنی است؛ موجودیتی نوترکیب، بدریخت و بیقواره. در سرزمین ما اگر گذاری هم در کار باشد گذار از سنت به وانمایی مغشوش مدرنیته است که مدتها قبل صورت گرفته؛ از زمان تزریق سادهانگارانه ظواهر زندگی غربی در عصر پهلوی نخست تا مدرنیزاسیون نفتی دهه پنجاه خورشیدی.
شکلگیری تساهل در مقوله مذهب را نباید با گذر از سنت یکی دانست. در واقع، بافتار جامعهای چون ایران چنان با مقوله سنت ممزوج است که اساساً جایی برای نطفه بستن و نمو مدرنیته ندارد. نکته مهم در رهیافت هنر و ادبیات ایرانی به مقوله مدرنیته این است که اکثریت غالب تولیدات این دو عرصه، محصول اقلیتی کمرنگ و جداافتاده از پیکره سنتمند جامعه است. پیشبینی نادرست برخی از تحلیلگران درباره کنشها و واکنشهای اجتماعی محصول همین شکاف بزرگ است. اهل هنر و اندیشه، نسبت مشخصی با تودهها ندارند و اغلب مطرود همان تودهها هستند؛ بهویژه وقتی با باورهای نهادینه آنها رویارو میشوند. تودهها هر اندیشه واگرایانهای را میبلعند و ناکار میکنند. و مسأله اینجاست که مدرنیزاسیون تزریقی، بهسرعت دوز مؤثرش را از دست میدهد و نیاز به تزریق مکرر و پیوسته دارد و از این رو، هرگز نهادینه نمیشود. بگذارید مثالی پیشپاافتاده بزنیم (و شاید مشکل همین است که اغلب پیش پا را نمیبینیم): حتی امکان دسترسی نسبتاً گسترده به برنامههای ماهوارهای برای بخش قابلتوجهی از مردم هم نمیتواند موجب تکثر و مانع رویکرد تودهوار به تماشای سریالهای بهراستی بیارزش و مبتذل تُرک شود. این همسویی تودهوار در قبال پدیدههای قشرینگر و دور از هر ژرفاندیشی، نشانهای بر ماهیت راستین جوامع جهانسومیاست. دقت کنید که چنین محصولات بیارزشی ربطی به «تهاجم فرهنگی غرب» ندارند و از جایی مثل ترکیه که خودش نمود تمامعیار مدرنیزاسیون حقنهای است، صادر شدهاند. به گمانم به جای توقف در مفهوم موهوم گذار از سنت به مدرنیته باید تحلیلمان از شرایط امروز را معطوف به واقعیت موجود کنیم.
با این پیشزمینه، رواج مضمون خیانت در زندگی مشترک در سینمای ایران بازتابی از هویت مغشوش اجتماعی است و بهرغم همه انکارها، در اقلیتی که میان سنت و مدرنیزاسیون ساندویچ شدهاند، این مسأله حضوری قابلتوجه دارد و به رشد آمار طلاق (به گواه منابع رسمی) منجر شده است. اما فارغ از هر واقعیت فرامتنی، خیانت دستمایهای بهشدت تأثیرگذار است که امکان دراماتیک گرهافکنی، تعلیق و پیچش داستانی و… را به یک متن میدهد. اما در یک جامعه نامدرن، تحلیل متن بدون توجه به فرامتن میسر نیست. در چنین بستری امکان آفرینشگری بهشدت محدود میشود. حتی اگر هنرمند داعیه نقد اجتماعی نداشته باشد و صرفاً بخواهد چالشها و کشمکشهای درونی یک شخصیت را ترسیم کند، متهم به اهانت به تودههایی میشود که اساساً هرگز مخاطب آن اثر هنری و (در کل) مخاطب هیچ اثر هنری نیستند. کشمکشهای برآمده از نمایش این فیلمها و اعتراض گروههای فشار در چند سال اخیر محصول همین نگاه ایدئولوژیک به سینماست.
منبع: روزنامه شهروند
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
تا نقطهی صفر
در یکی از سکانسهای پایانی فیلم ارزشمند کندو (فریدون گله) قهرمان فیلم به نام ابی (با بازی وثوقی) لت و پار و درب و داغان از خوان آخر بیرون میآید. دوستانش با ماشین دنبالش آمدهاند تا جسد نیمهجانش را از مهلکه در ببرند اما او که به یک صندلی بدجور گیر داده تا چند متر صندلی را همراه ماشین با خودش میکشاند و دلش نمیآید رهایش کند. سکانس مشابهی را از بانو فیلم درخشان و تأملبرانگیز داریوش مهرجویی میتوان به خاطر آورد؛ جایی که بانو که بهراستی از زشتی رفتار آن خانوادهی کذایی به سرپرستی قربانسالار (با بازی استادانهی عزتالله انتظامی) به ستوه آمده آنها را از حریم خانهاش بیرون میکند اما قربانسالارِ زمینگیر در همان حال که با برانکار به بیرون برده میشود به اسباب و اثاثیهی خانه چنگ میزند تا مگر در آخرین لحظهها غنیمتی به همراه ببرد! حالا حکایت چنگ انداختن عجولانهی برخی مدیران و سینماگران بیاخلاق و فرصتطلب به خانهی سینما در فاصله یکی دو هفته مانده تا پایان دوره این دولت که قاعدتا باید صرف معارفه و انتقال شود یک جورهایی شبیه نمونههای ذکر شده است. وجه شبه در این است که کسی فکر کند چیزی که به عاریت در اختیارش است وقتی مشمول مرور زمان شود حالت ارث و میراث شخصی به خود میگیرد یا بدتر از آن فکر کند که در ازای ناکامیهایش باید از مال و اموال دیگران غنیمت بردارد. وقتی «خدمتگزاری» که در حرف و شعار پربسامد و مطنطن است در عمل به مفهومیدروغین و بیارزش تبدیل میشود و نشانههای تمامیتخواهی و چنبره زدن را بروز میدهد، بی هیچ تردیدی میتوان حکم به بطلانش داد. آن که رفتنی است بیگمان رفتنی است و بر هیچ کودکی پوشیده نیست که هر قانونی که از سر استیصال و لجبازی در این زمان کوتاه گذار وضع شود به سادگی آب خوردن در اولین فرصت ملغا خواهد شد و رنگ اجرا و تحقق را نخواهد دید. با این وصف، این همه لجبازی و خرابکاری دقیقه نودی کمترین توجیه عقلانی ندارد و فقط بیش از پیش نشانگر شخصیت و هویت واقعی گروهی است که شوربختانه در این چند سال عرصهی فرهنگ را با همین رفتارهای تخریبی و لجبازانه آلودهاند. این رویکرد فقط مختص به فرهنگ نبوده و مجموعه اجرایی با دستپاچگی و شتابی حیرتانگیز در حال ابلاغیه دادن، و بذل و بخششهای خلقالساعه و غیرمنطقی در قالب هدیهها و موقوفات است. در همهی این سالها حاصل این همه تکانش و تنش چیزی جز فرسایش نبوده. برای ترمیم این همه ویرانی در نهادها و مناسبات فرهنگی، باید در دولت بعدی رنج مضاعفی به جان خرید؛ تا تازه برسیم به نقطهی صفر.
اما در سوی دیگر، شاید نخستین بار است که اعضای خانواده سینمای ایران اینقدر همدل و دلسوز پای حیثیت و حریم حرفهای خویش ایستادهاند و اعتراض خفته و سرکوفتهی این چند سال را از سر کلافگی و استیصال ابراز میکنند. آنها بهدرستی دریافتهاند که سکوت بیش از این، مترادف خواهد بود با تحقیر بیش از پیش شأن و جایگاهشان که در دو دوره چهارساله هیچ انگاشته شده و به هر بهانه و مناسبتی به بازی گرفته شده است. تصمیمگیریهای شتابزده و محیرالعقول مدیران سینمایی در این سالها واقاً هیچ حد و مرزی نداشته. مدیری که در مواجهه با افتخار بزرگ اصغر فرهادی برای سینمای ایران در کسب اسکار بهترین فیلم خارجی سعی در مصادره کردن این رخداد تاریخی دارد، و حرفهایش موجب ریشخند و استهزای هر مخاطبی با هر گرایش سیاسی میشود، پیش از هر چیز درک نادرست خود از شأن و منزلت هنرمند را به نمایش میگذارد. مدیری که برای تسویهحساب شخصی با مدیر یک نهاد صنفی، حاضر است کل خانواده بزرگ سینما را به تعطیلی و انزوا بکشاند و با هیچ ترفند و وعدهای موفق نمیشود بخش اندکی از این خانواده را به موازیکاری و فعالیت علیه پایگاه دیرین صنفی خودشان بکشاند، اگر اندکی از صداقت و انصاف بهره برده باشد باید بپذیرد که دیگر فرصتش برای محقق کردن نیاتش به پایان رسیده و بهتر است این چند روز باقیمانده را به آرامش و صلح و صفا بگذراند تا کارنامهاش در نگاه آیندگان تیرهتر و غمانگیزتر از این که هست، نشود. این روزها تماشای چهره اندوهناک و مبهوت هنرمندان بزرگی که برای فرهنگ این سرزمین عزیز، رنج به جان خریدهاند و آموزگار اخلاق و هنر بودهاند و حالا در سرپناه دلخوشیشان تخته شده، بهراستی عبرتآموز و تلخ است.
منبع: روزنامه شهروند http://shnn.ir
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
دغدغههای یک هنرمند درباره هنر ، آزادی و مام میهن
صدای رسای سالهای سکوت
خیال خام نگارنده این سطور از روزگار کودکی چنین بود که هنرمندان باید آدمهای خاصی باشند؛ خاص به معنای واقعی کلمه. طبعا در دنیای معصومانه کودکی نمیشد راه چندانی به معنا برد و مهمترین مظهر خاص بودن یک انسان، شمایل و جلوه حضور او بود.
راستش هرچه زمان گذشت و دریچه حقیری هم به درک معنا برای نگارنده گشوده شد باز هم این طرز تلقی دست نخورد و هنوز هم خلافش اثبات نشده. گذر زمان نشان داد که خاص بودن یک صفت ذاتی است و با هیچ جد و جهدی اکتساب نمیشود. هنر را خصایلی است که هنرمند را چه به ظاهر و چه به باطن از خیل انسانهای دیگر جدا میکند و خدا میداند بهمن فرمانآرا یکی از آن مردان خاص روزگار است.
جلوه و شمایل هیچکاکیاش که عبوسی و طنازی را توامان دارد و کلاه ملویلی و آراستگی لجوجانهاش در روزگار ارزش شمردن بدریختی به کنار، او نمونهای منحصربهفرد از رویکرد روشنفکرانه در سینمای ایران است که نه همسفر هیچ موجی بوده و نه در طیف و محفل خاصی از روشنفکری قرار میگیرد.
در اوج خفقان دهه ۵۰ و ابتذال حاکم بر آن سینما در حالی که بسیاری از فیلمهای متفاوت سینمای ایران به هر دلیلی (از وفاداری به فرهنگ عامه تا فریب مخاطبان) نشانهها و دستمایههای معمول فیلمهای لمپنی را به کار میگرفتند (از قیصر تا کندو) او به سروقت ادبیات پیشرو و گرانمایه رفت و به اقتباس از متن سترگ شازده احتجاب زندهیاد گلشیری دست زد.
امروز گفتنش آسان است اما کافی است لحظهای به واقعیت حقیر فرهنگ غالب آن روزگار بیندیشیم تا به عمق جان دریابیم فرمانآرا در آن مقطع تاریخی چه کار کارستانی کرده. سایههای بلند باد اقتباس دیگر او از قصه ارزشمند معصوم اول گلشیری نشانگر تداوم و اندیشیدگی کار فیلمساز بود و جای شبههای باقی نگذاشت که فیلم قبلیاش ژست و ادا و ناخنک زدن به روشنفکری نبوده است.
در همان برهه، کارنامهاش در حیطه تهیهکنندگی از این هم پربارتر و درخشانتر است و شاید کمتر تهیهکنندهای در تاریخ سینمای ایران این تعداد فیلم بهشدت متفاوت و ارزشمند را در چنته داشته باشد: شطرنج باد (محمدرضا اصلانی)، ملکوت (خسرو هریتاش)، دایره مینا (داریوش مهرجویی) و گزارش (عباس کیارستمی) .
اما همه این کوششهای ارزشمند نتوانستند ضامن ادامه فعالیت سینمایی او در ایران شوند و این فیلمساز صاحباندیشه از سایههای بلند باد (۱۳۵۷) تا بوی کافور، عطر یاس (۱۳۷۸) بیش از دو دهه در محاق ماند. او در بازگشت هنریاش، راوی تشویش مرگ و فراموشی شد و از دغدغههایش درباره هنر، آزادی و مام میهن فیلم ساخت.
در خانهای روی آب، یک بوس کوچولو و خاکآشنا هم با رویکردها و کیفیتهایی متفاوت همین مفاهیم والا را به تصویر کشید. اما کار مهمتر او در دوران مغتنم بازگشتش به عرصه فعالیت هنری در سرزمین مادری، ارائه و حفظ پرسونای یک منتقد فرهنگی دنیادیده و مجرب بود که دلش تنها برای اعتلای فرهنگ و مردمش میتپد، میانهای با منفعتطلبی و مصلحتاندیشی ندارد و از بیان کژیها و کاستیها ابدا نمیهراسد. آری، او بهراستی هنرمندی یکه و خاص است و این خاصبودگی از جلوه دیگرگونش تا مشی و مرام هنری و انسانیاش هویداست.
منبع: روزنامه اعتماد ۲۷ تیر ۹۲
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
زیاد شده در سایتی چیزی را جستوجو کنیم یا صفحهای را باز کنیم و با پیغام خطا (ارور) روبهرو شویم. تا حالا ندیده بودم سایت مفخم و معظمیمثل IMDb ارور بدهد. اما یک بار هم که ارور داد چنین پیغامیروی مونیتور آمد: well nobody’s perfect
و حتما فیلمبازها میدانند این جمله مربوط به کدام فیلم بامزه و ماندگار تاریخ سینماست. باحالی شاخ و دم ندارد؛ همیشه و همهجا میشود نکتهسنج و باحال بود. اصلا عجیب نیست که سایتی با اهمیت و عظمت IMDb اینقدر ذوق و ایده به خرج بدهد. روحشان شاد که روحم را شاد کردند. البته پیشاپیش گفته باشم که من به روح اعتقاد ندارم!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
یک
عرض شود خدمت انورتان: آنها که پیگیر نوشتههایم هستند (چه از سر رفاقت و چه از سر کنجکاوی و…) میدانند نزدیک سه ماه است که اکانت فیسبوکم را غیرفعال کردهام، و راستش دیگر هم قصد ندارم فعالش کنم. آنها که هم که نمیدانستند خب الان لابد دانستهاند. این سایت کابوسهای فرامدرن عزیز تنها راه ارتباطی من با دنیای بیرون است؛روزنی کوچک است که از آن با تمام فارسیزبانان دنیا حرف میزنم. قیاس یک سایت شخصی پروپیمان مثل سایت من و فضای دور همی فیسبوک چنین است که گویی عدهای هر روز زل آفتاب در پارکی جمع میشوند تا در حد سکسک همدیگر را ببیند اما من یک دفتر شخصی شیک دارم که در ضمن مجهز است به آبسردکن و سیستم تهویهی مطبوع و پذیرایی ساده و پیچیده و از این حرفها (البته در ماه مبارک رمضان آب و پذیرایی به پس از افطار موکول میشود!)
از مزاح که بگذریم اینجا تنها جایگاه حضور من در فضای اینترنت است و شبانهروزی آمادهی پذیرایی و برقراری دیالوگ با شماست.
دو
برای آنها که مدام من را با رضا کاظمیهای دیگر اشتباه میگیرند عرض کنم که من منتقد سینما هستم، سه سالی هست که دستیار سردبیر مجله فیلم هستم، شعر و داستان و فیلمنامه و نمایشنامه مینویسم، هنوز کتاب شعر منتشر نکردهام، مجموعه داستان کابوسهای فرامدرن را با نشر مرکز منتشر کردهام که میتوانید آن را از خود نشر مرکز و احتمالا کتابفروشیهای دیگر بخرید (ترجیحا به کتابفروشی نشر مرکز، روبهروی هتل لاله بروید!). با باند ادبی روشنفکری رفاقتی ندارم و طبعا کتابفروشیهای مربوط به این باند و نشریات مربوط به این باند کمترین عنایتی به این کتاب ندارند و تمام تلاششان را کردند که این کتاب را بایکوت خبری کنند حتی آن چند نفری که دوست خود من بودند و از کتابم تعریف کرده بودند… اما مطمئنم که خواندن کتابم برای شما بسیار لذتبخشتر از اغلب کتابهای همان باند خواهد بود. و گذر زمان همه چیز را آشکارتر خواهد کرد.
سه
مدتهاست یکی از منتقدان سینما به هر مناسبتی دربارهی منتقدان دیگر با تفرعنی زشت اظهار نظر میکند. ایشان باید بداند که دیگران هم در موقعیتهای مشابهی قرار میگیرند اما از نظر دادن دربارهی همکارانشان طفره میروند یا حتی آن کامنتها را کلا منتشر نمیکنند. بهتر است آدمیزاد ماست خودش را بخورد و اینقدر از موضع بالا به همه چیز نگاه نکند. آدم خودش محال است بفهمد که کی و کجا زرتش قمصور شده. بهتر است کمی دوراندیش باشیم و بدانیم سرشت هر کنشی در این دنیا بومرنگی است. کلا هم تفرعن چیز خوبی نیست چون بدنامی به بار میآورد. فروتنی بیمارگونه و دروغین هم چیز خوبی نیست. آدم سالم باید به وقتش مغرور باشد و به وقتش فروتن.
چهار
بیایید از قضاوت زودهنگام، واکنشهای احساسی و لجنپراکنی در غیاب یک انسان که قابلیت دفاع از خودش را در آن زمان و مکان ندارد بپرهیزیم. پناه میبرم به خدای مردم از شر مردم.
پنج
در پناه پروردگار
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
نمایشنامهخوانی حلقهی مفقوده به کارگردانی این حقیر ۲۲ تیر در فرهنگسرای ارسباران انجام شد.
شکر پروردگار همه چیز خوب پیش رفت. برای من تجربهی گرانبهایی بود. امیدوارم در اجرای صحنهای این نمایشنامه کاری شستهرفته و بهمراتب ساختهو پرداختهتر ارائه دهیم.
یک دنیا سپاس نثار آن عزیزانی که قدم بر چشم من گذاشتند و به تماشای این اجرا آمدند. جای آنها که نیامدند خالی بود.
سپاس از دو هنرمند عزیز و دوستداشتنی بهاره رهنما و سیامک صفری که من جوان را در آغاز راهم یاور شدند.
سپاس برای پوریا ذوالفقاری، دوست و همکار عزیزم که در آخرین لحظهها به یاریام آمد و به نقشخوانی کمک بسیار کرد.
سپاس از بنیاد خیریهی برکت که مسبب این اجرا شد.
سپاس از سایت تیوال که حسابی برای این کار تبلیغ کرد.
سپاس از همسر عزیزم لیلا که همیشه یار و یاورم بوده و هست و خواهد بود. (عکسهای بالا هم کار اوست)
سپاس از هوشنگ گلمکانی که در این برهوت انسانیت همیشه پشت و پناه من است.
سپاس از فردین صاحبالزمانی که در معرفت و مهربانی بیهمتاست.
و سپاس از همهی کسانی که انرژی مثبت دادند.
به امید کارهای بزرگتر و بهتر.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز