
خب پایان جشنوارهی فجر هم برای من یکجور شیرینی و لطف خاص داشت. روز آخر به دلیل بیماری و کسالت در سینمای رسانهها نبودم و روز بعدش به لطف یک دوست بلیت فیلم جرم را در آخرین سانس نمایشش در سینماهای مردمیبه دست آوردم. سینما فلسطین غلغله بود. خود کیمیایی هم به همراه اسحاق خانزادی و پولاد آمده بود و ملت چندین و چند بار تشویقش کردند. او هنوز هم محبوبترین فیلمساز تودههای مردم است.
یک نفر که کنار دستم نشسته بود گفت: آخه آدم واسه همچین کسی دست میزنه؟ همین آدم دیشب گفته هر کی فیلممو دوس نداره هررررری.
چه میشود گفت؟ هر کس نظری دارد.
فیلم را دیدم و نظرم این است:
اجرای فیلم بسیار درخشان است. یکی از کمنقصترین کارگردانیهای کیمیایی است. پولاد هم یکی از بهترین بازیهایش را در این فیلم ارائه کرده. جنس تصویر و فضای کلی کار هم خیلی دلنشین است اما…
من در این تصویر زیبا اساسا قصد و نیتی برای شکل دادن قصه و فیلمنامه نمیبینم. بسیاری از سکانسها خیلی بیدلیل کش آمدهاند و قابهای زیبا جز نواختن چشم گویی کارکرد دیگری ندارند. نه اینکه قصه نداشتن یا کممایه و تکراری بودن قصه بد باشد. اصلا قصه نخواستیم. همین پرسهزدنهای کشدار و منگ هم همراهکننده و دارای کارکرد مشخص نیستند. سیر رسیدن به کنش نهایی رضا و شهادتش، دستکم برای من کمترین جذابیت و کششی ندارد. نه گرهی، نه تعلیقی، نه پیچشی… همه چیز تکرار مکررات است.
رابطهی رضا و پسرش برخلاف قصد فیلمساز شکل نگرفته و بد هم اجرا شده ـ بهخصوص در سکانس حمام ـ سکانس خوش ترانهی آرتوش در ضیافت، اینجا تبدیل به کاریکاتور شده. سکانس خوب خریدن چاقوی ردپای گرگ هم شده سکانس بدِ خریدن ساعت و عینک.
حامد بهداد این فیلم را دوست ندارم. بدجور تصنعی است. زور زدنش خیلی تابلو به چشم میآید. هنوز هم از پس لهجهی مشهدیاش برنیامده. ـ مخصوصا در سکانس دیدارش با رضا در حیاط زندان ـ داریوش ارجمند این فیلم، تاسفانگیز است. در سکانس بدرقهی رضای سرچشمه از زندان، مونولوگ ارجمند و لحن اجرایش را که میشنیدم دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. داشتم از خودم خجالت میکشیدم. از آقا محسن دربندی خجالت میکشیدم. از کیمیایی برای این انتخاب بد خجالت میکشیدم.
یک هزارم حالوهوای زندان فیلم اعتراض را اینجا نمیبینیم. تصویر قلفتی یک پیامبر ژاک اودیار را پشت میلههای این زندان میبینم، بی یکهزارم مغز و دل آن فیلم.
چه بگویم؟ هنوز هم برخی لحظهها و قابهای کیمیایی تا و همتا ندارند. هنوز هم جای آدمها و جای دوربین درست است. هنوز هم آنی دارد این فیلمساز. ولی …
فیلمساز عزیزمان بدجور به فیلمنامه و نقشش در شکلگیری فیلم، بیاعتناست. کاش صرف دیالوگ و قاببندی میشد فیلم. ولی نمیشود.
جرم را برای اجرای استادانهاش. برای حرفهای حسابش. برای معدود لحظههای خوبش. برای نمای پایانی درخشانش… میتوانم دوست داشته باشم. اما این همهی داستان نیست.
امتیاز من ۷ از ۱۰
پینوشت: مدام با خودم کلنجار می روم که این را ننویسم ولی نمیشود. موسیقی کارن همایونفر برای جرم یک بار دیگر پای یک چالش اخلاقی را به میان می کشد. پیشتر بگویم که بهترین موسیقی متن جشنوارهی امسال را مربوط به همین کارن عزیز برای فیلم مرگ کسب و کار من است میدانم. اما… او برای جرم نه الهام و اقتباس که برداشت تمامعیار و نت به نت از تم اصلی موسیقی درخشان فیلم دنبالهروی برتولوچی داشته. اگر او بدون توجه به آن فیلم این موسیقی را نوشته باید به نبوغ او ایمان آورد ولی کدام فیلمباز است که شباهتهای ماهوی جهان چرک و سیاسی فیلم کیمیایی و دنبالهرو را تشخیص ندهد و از کنارش به سادگی بگذرد. کاش کارن همایونفر عزیز که به گمانم بهترین آهنگساز فیلم ایرانی در این روزگار است دستکم به منبع برداشت خود _ چیزی فراتر از آن_ اشاره می کرد.