روزشمار جام جهانی ۲۰۱۴

قاعدتا وقتش است که این پست طولانی (به طول روزهای جام جهانی ۲۰۱۴) را تمام کنم اما راستش دلم نمی‌آید. باید حسن‌ختام مناسبی دست‌وپا کنم. بگذارید ببینم. می‌خواهم به واقعیتی اعتراف کنم: می‌دانم بسیاری از کسانی که در این یک ماه به سایتم سر زده‌ و این پست را دیده‌اند با خودشان گفته‌اند چه آدم شکم‌سیر و بی‌دردی است و چه دغدغه‌های چیپ و مسخره‌ای دارد. ضمن احترام به این عزیزان (که با بعضی‌هاشان افتخار آشنایی از نزدیک دارم) دلم برای‌شان می‌سوزد که نمی‌توانند از جادوی فوتبال لذت ببرند. من ابدا شکم‌سیر و بی‌دغدغه نیستم و اتفاقا در یکی از دشوارترین مقاطع زندگی‌‌ حرفه‌‌ای‌ام قرار دارم و چند وقتی است میزان تنش و اضطرابم در اوج است. اما فوتبال عزیز، در بزنگاه این روزهای سخت به دادم رسید و توانستم شراب‌وار به جان درکشمش تا دمی‌از هولناکی بی‌رحم واقعیت فرار کنم و در ساحت فانتزی پناه بگیرم. این همان کاری نیست که عشاق سینما، با غرق کردن خودشان در فیلم‌ها می‌کنند؟ فوتبال! ای فوتبال عزیز! نمی‌دانم اگر تو نبودی چه‌طور می‌توانستم این روزهای بد بی‌رحم را بگذرانم. و سپاسگزارت هستم رفیق شفیق! آرژانتین دیرباز! که تا آخر خط انگیزه‌ای شدی برای همراهی و مست و افسونم کردی. فوتبال عزیزم! جادوی شفابخش تو را هرگز از یاد نخواهم برد. و این‌گونه بود که این پست هم تمام شد. تا روزی دیگر و رؤیایی دیگر.من مؤمنانه پرواز را به خاطر سپرده‌ام. در پناه خدا.

 2014

 (شرح عکس: تماشای بازی فینال)

از هرچه بگذریم، بی‌معرفتی است اگر از این رفقا یاد نکنم؛ این‌ها که با همه‌ی فرازونشیب‌شان، لذت تماشای جام جهانی را مضاعف کردند و با آیتم‌های جذاب و انرژی‌بخش‌شان دل‌گرمی‌شب‌های این تابستان طولانی شدند. با همه‌ی انتقادهایم به فردوسی‌پور، او خودمانی‌ترین و دل‌پذیرترین برنامه‌ساز فوتبالی ماست؛ مردی از جنس مردم کوچه و خیابان نه از جنس مردم موهوم مطلوب تلویزیون رسمی. جاودانی با همه‌ی شل‌بازی‌هایش، مجرب و پخته و باهوش و نکته‌سنج است (و البته آرژانتینی هم هست). تک‌گویی جانانه‌ی محمدحسین میثاقی (این جوان ریزنقش تیزهوش) پس از باخت ناراحت‌کننده و ظالمانه‌ی ایران به آرژانتین، مهرش را تا ابد به دلم نشاند و قابل‌مقایسه با فصیح‌ترین خطابه‌هایی است که در عمرم شنیده‌ام. تعارف نمی‌کنم: اگر او آن شب نبود، نمی‌دانستم چه‌طور با شوک آن باخت دیرهنگام کنار بیایم. و بالاخره: حمیدرضا صدر هرچند در نقدنویسی سینما، جایگاهی در میانه داشت در تحلیل جامعه‌شناسانه‌ی فوتبال به حکیمی‌دنیادیده و بلندنظر می‌ماند و ژرفا و وقار کلامش برای من کیمیاست. سپاسگزارش هستم. از او بسیار آموخته‌ام نه فقط در فوتبال بلکه در مرام و معرفت زندگی. خسته نباشید آقایان عزیز.

 

Higuaín

این‌‌جاها بود که نیم‌خیز شدم و آه! چرا؟ چرا؟ چرا؟

ضربه‌ی سر گوچی در بازی با نیجریه. می‌شد گل بشود و آه!

ضربه‌ی سر اشکان دژاگه در بازی با آرژانتین… آه!

فرار گوچی در بازی با آرژانتین، ضربه‌ی کات‌دار در وضعیت نامتعادل… آه!

ضربه‌ی شیلی به تیر دروازه‌ی برزیل در آخرین لحظه‌های وقت اضافه… آه!

حمله‌ی وحشیانه‌ی مانوئل نویر به هیگواین… اخراج… ضربه‌‌ی پنالتی… اما صبر کنید! این داور ابله نظر دیگری دارد… آه!

تک به تک مسی در بازی  فینال… آه!

تک به تک پالاسیو در بازی فینال… آه!

تک به تک هیگواین در بازی فینال… آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه! آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ!

قرار باشد نشود نمی‌شود… اما ممنون رفقا. قشنگ بود. دروووووووود.

فینال جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل

Viva Argentina

آلمان (۱) – آرژانتین (۰)

می‌توانم کلی درباره‌ی اتفاق‌های این مسابقه فک بزنم؛ از اشتباه داوری تا تک به تک خراب کردن‌های آرژانتینی‌‌ها و تعویض‌های بد سرمربی‌ آرژانتین و چلمنگ‌بازی پالاسیو و آگوئروی بی‌شعور که اگر دم دستم بودند یک لگد محکم می‌زدم به… اما آلمان تیم خوبی بود که بردنش به هیچ وجه کسی را ناراحت نمی‌کند. بر خلاف انتظارم، شکست آرژانتین ناراحتم نکرد و خیلی راحت و سریع (همان موقع تماشای بازی) با آن کنار آمدم دلیلش هم چیزی نبود جز موقعیت‌های درجه‌یکی که آرژانتینی‌ها بر باد دادند و با صدای بلند اعلام کردند همین نایب‌قهرمانی بس‌شان است؛ من هم که کاسه‌ی داغ‌تر از آش نیستم. اما هر بازی یک نقطه‌ی تمرکز، یک لحظه‌‌ی طلایی دارد و برای من (به دلیلی که خواهم گفت) واکنش مسی به این باخت بود. او بسیارانی را در حسرت اشکش گذاشت و مرا بیش از پیش شیفته‌ی خودش کرد. در حالی که بازیکن مشنگ و کله‌خری مثل آگوئرو (در عجبم که چرا سابیا او را به جای لاوتزی به بازی آورد) مثل ابر بهار اشک می‌ریخت (و حیف که دم دستم نبود که توجیهش کنم)، مسی فقط عصبانی بود و سعی می‌کرد میمیکی نداشته باشد. یکی از بزرگ‌ترین حسرت‌های نگارنده در زندگی این است که در دو مقطع مهم زندگی‌ام (یکی جلوی فرمانده در سربازی و یکی در محضر سردبیر) به هر دلیلی نتوانستم جلوی احساسات رو به انفجارم را بگیرم و به جای هر واکنش دیگر اشک ریختم و هر دو عزیز تا مدت‌ها بابت آن اشک‌ها (که تنها چاره‌ام برای رهایی از احساس بدم در آن لحظه‌ها بود) ملامتم می‌کردند. البته آن‌ها نمی‌دانستند که گریه جای‌گزین یک واکنش احتمالی دیگر بوده، اما حالا با تمام وجود باور دارم که اشک ریختن جلوی دیگران همان‌قدر بد است که در خلوت، خوب. دیشب به مسی حسادت کردم. او که سرگذشت غریب و پرفرازونشیبی داشته و قصه‌ی زندگی‌اش به‌راستی شایسته‌ی فیلم شدن است (که خوش‌بختانه فیلم هم شده) بیش از هر کسی در طلب فتح جام جهانی بود اما در پس این ناکامی، مثل یک حکیم دنیادیده و دریادل، فقط نگاه کرد و مراسم بیهوده‌ و اجباری مدال گرفتن را تاب آورد تا مراعات ادب کرده باشد.

آلمان قهرمان شد و این قهرمانی برازنده‌اش بود. مبارکش باشد. آرژانتین نایب‌قهرمان شد و در این جام، دل کسانی چون من را به تپیدن واداشت و حکایت عاشقیت را زنده کرد. نمی‌گویم به آینده‌اش امیدوارم چون فوتبال مثل زندگی در آمریکای جنوبی تابع هیچ منطق و خردی نیست. به جایش می‌گویم: همین حالا را عشق است که دوم جهان شدی و در فینال هم زیبا  و زهردار بازی کردی و زورت را تمام و کمال زدی. دمت گرم تیم محبوب دوست‌داشتنی‌ام. با آرزوی بهترین‌ها. در پناه پروردگار.

پیشنهاد: اگر می‌خواهید با شهر دل‌ربا و زیبای بوئنس‌آیرس و فرهنگ آرژانتینی‌های دوست‌داشتنی بیش‌‌تر آشنا شوید شدیدا پیشنهاد می‌کنم فیلم فوق‌العاده دل‌نشین Sidewalls را ببینید.

به استقبال فینال جام جهانی ۲۰۱۴

از کارشناسان تا بازیکنان بزرگ سابق و کنونی فوتبال و اکثریت غالب فوتبال‌دوستان همه به شکلی بی‌رحمانه بر این نکته تأکید دارند که آلمان تیم کاملی است و آرژانتین اصلا تیم نیست و فقط لیونل مسی را دارد. این حرف‌ها فقط نوجوانان کم‌سن‌وسالی را می‌تواند فریب بدهد که بازی‌های دو تیم در جام‌های جهانی قبلی را ندیده و با واقعیت فوتبال بیگانه باشند. آلمان این دوره به هیچ وجه بهترین آلمان چند دوره‌ی اخیر نیست و خدا می‌داند اگر آن برد دور از عقل برابر برزیل سست‌بنیاد همیشه اشک‌آلود (لعنتی) مثلاً احساساتی اتفاق نمی‌افتاد هرگز این آلمان را بهترین آلمان این سال‌ها نمی‌دانستند. آرژانتین هم هرگز این قدر تابع تاکتیک تیمی‌نبوده. از این مهم‌تر برخلاف نظرات عوام‌فریبانه‌ی رایج، نقش رهایی‌بخش مسی در تقابل با بازی بسته‌ی تیم‌ها به بازی خود او با توپ خلاصه نمی‌شود؛ بلکه بیش‌تر به دلیل بازی بدون توپ اوست که بخش زیادی از انرژی تیم مقابل هدر می‌رود.

مصاحبه‌های دو سه روز گذشته‌ی بازیکنان و مربیان و کارشناسان آلمانی و آرژانتینی بیان‌گر یک واقعیت روان‌شناختی بسیار قابل‌توجه است: تقریباً همه‌ی آلمانی‌ها و دوست‌داران‌شان گفته‌اند ما بدون تردید به‌آسانی بازی را می‌بریم. اما همه‌ی آرژانتینی‌ها یا دوست‌داران آرژانتین گفته‌اند آلمان تیم بزرگی است، بازی سختی را پیش رو داریم و تلاش می‌کنیم که ببریم. تنها استثنای آلمانی، فرانتس بکن‌باوئر بوده که بازی را دشوار و برابر و غیرقابل‌پیش‌بینی توصیف کرده است. با این وصف این فینال تجلی تمام‌عیار رویارویی تفرعن و تواضع است. برای من تماشای این تقابل بسیار جذاب‌تر از تقابل تاکتیکی دو تیم است.

بازی رده‌بندی

هلند (۳) –  برزیل (۰)

حرف خاصی نیست. فقط نتیجه‌ی غیرمستقیمی‌که از این بازی می‌شود گرفت این است: برزیل چه شانسی آورد که به آرژانتین نخورد.

*

چیزهایی که از جام جهانی فوتبال آموختم

– فوتبال هم مثل سینما می‌تواند دوستی‌ها را به‌هم بزند (!) چون دوست داشتن یا نداشتن یک تیم مثل دوست داشتن یا نداشتن یک فیلم نظر دیگران را درباره‌ات عوض می‌کند. به درک! ننگ بر آن جاندار دوپایی که این‌قدر ابلهانه به مقوله‌ی دوستی نگاه می‌کند حتی اگر خود من باشم.

– تیم ملی ایران با هر تیمی‌بازی کند شمار مخالفان آن تیم یک‌شبه رکورد می‌زند. هم‌چنان اکثریتی به رهبری استاد فردوسی‌پور بر این نکته اصرار دارند که ما بهتر از آرژانتین بودیم و اگر داور پنالتی را برای‌مان می‌گرفت برنده می‌شدیم. واقعا اگر داور پنالتی را برای‌مان می‌گرفت برنده می‌شدیم؟ این تن بمیرد! کام آن!

– ما نه‌فقط مردم جوگیری هستیم بلکه بسیار فرصت‌طلبیم. هر طرف زر و زورش بچربد ما همان طرف هستیم. یک‌شبه عاشق چیزی می‌شویم که فکر می‌کنیم در حاشیه‌ (یا متن) امنیت قرار دارد و می‌توانیم با خیال آسوده به‌ آن تکیه کنیم. با دوست داشتن بالذات و بما هو میانه‌ی چندانی نداریم. ما نوادگان همان مردم غم‌انگیزی هستیم که صبح می‌گفتند زنده باد مصدق و غروب که شد فریاد برآوردند …!

– آدم فقط وقتی بی‌خیال تحسین غم‌خوارانه‌ی دیگران شود (مثل «حیف شد که تو شکست خوردی ولی این چیزی از ارزش‌هایت کم نمی‌کند») سراغ راهی می‌رود که جایی برای غم‌خواری باقی نگذارد. آرژانتین در این دوره از جام جهانی دقیقا همین کار را کرد. من یکی که غافل‌گیر شدم. دفاع بی‌سامان آرژانتین دقیقا بعد از بازی با ایران و نیجریه ناگهان رنگ و رو عوض کرد و بهترین دفاع جام شد. در این یک مورد می‌توانیم افتخار کنیم که ضدحمله‌های خوب تیم ملی ایران آرژانتین را به خودش آورد تا یک فکر اساسی به فکر دفاعش بکند. بازی باز و بی‌محابا با نیجریه اتمام حجتی برای یاران مسی بود. تا قبل از شروع جام و حتی تا پایان مرحله‌ی گروهی، ناطقان شیرین‌بیان همگی متفق‌القول بودند که بلژیک پدیده‌ی بزرگ این دوره است اما کسی جرأت نکرد بعد از بازی آن تیم ملوس با آرژانتین بگوید چرا بلژیک حتی صاحب یک موقعیت نشد!!!  و اگر آرژانتین حمله نکرد کدام فرشته‌ی الهی گل را چسباند به تور دروازه‌ی عزیزان؟

– در اندوه‌ناک‌ترین لحظه‌ها هم تماشاگران همه‌ی تیم‌ها به محض دیدن تصویرشان بر اسکوربرد ورزشگاه به شادمانی و شکلک‌بازی می‌پرداختند. اما این مسخره‌بازی را در شب شکست سهمگین برزیل ندیدیم. کسی حوصله‌ی خودنمایشگری نداشت. برزیلی‌ها واقعا فقط برای بردن به تماشای بازی تیم‌شان می‌نشستند.

– فوتبال سرگرمی‌خوبی است اما فرصت جانانه‌ای برای ابراز وجود ملت‌ها و نمایش فرهنگ‌شان است. الجزایر پیش و پس از این جام، کلی توفیر می‌کند. اندک احترامی‌که ایران به دست آورد با هیچ دیپلماسی‌ای میسر نبود و… . وحشی‌گری کامرونی‌ها (خودزنی و با مشت به مهره گردن بازیکن تیم مقابل کوبیدن به قصد قطع نخاع کردنش و…) ازیادنرفتنی است و… .

– هر اشک و لبخندی  معنای خاص خودش را دارد. لبخندهای تسلیم‌‌آمیز کریم بن‌زما وقتی در بازی با آلمان هرچه می‌زد به در بسته می‌خورد نشان از سلامت روانی یک انسان داشت که انگار با صدای بی‌صدا می‌گفت «خدایا می‌دانم که گل زدنم مقدر نیست.» اما خنده‌های عصبی و گشاد آرین روبن در پایان هر نیمه‌ی بازی با آرژانتین هیچ تفسیری جز یک رفتار هیستریک الکی نمی‌توانست داشته باشد. اشک‌های بازیکنان پس از شکست فقط در اندک مواردی حاکی از اندوهی راستین بود؛ مثل اشک آندو در پایان بازی با بوسنی یا اشک جیمز رودریگز بعد از شکست برابر برزیل.

– نمی‌شود مثل مترسک روی نیمکت نشست و تیم را هدایت کرد. دل‌بوسکه‌ی بزرگ خیلی دیر این را فهمید. سابیای آرژانتینی با بضاعت اندکش در مربیگری لااقل این را خوب می‌دانست. شاید او مربی بزرگی نباشد اما برای جوان‌های تیمش در حکم یک پدر مهربان و نگران است. دیده‌اید حتی با بازیکنان تیم مقابل (وقتی برای پرتاب اوت به نزدیکی او می‌آیند) چه‌گونه رفتار می‌کند؟

– هیچ‌ ثانیه‌ای از زندگی را نباید دست‌کم گرفت. این را نابغه‌ای به نام مسی یادمان داد. چرا سپاسگزارش نباشیم؟ دلم سوخت (و هنوز می‌سوزد) برای کیروش وقتی در دقیقه‌ی نود بازی با آرژانتین با باز کردن دست‌هایش (در حالی که لبخندی از سر رضایت بر لب داشت) اشاره کرد که دیگر تمام است و فقط یکی دو دقیقه مانده. دقیقا فقط یکی دو دقیقه مانده بود! آه!

نیمه‌نهایی

آرژانتین (۰) – هلند (۰) (برنده آرژانتین در ضربات پنالتی)

۲۴ سال انتظار کشیدم؛ از آن روزی که اشک مارادونا را در فینال جام ۹۰ دیدم و کودکی ۱۰ ساله بودم تا امروز. اوووووووووووووووه خیلی طولانی گذشت. حالا مو و ریشم بی‌رحمانه در حال سفید شدن است و من هم‌چنان کودکانه با پیروزی آرژانتین به وجد می‌آیم. فقط عشاق فوتبال می‌دانند یعنی چه. به افتخار خودم که مؤمنانه در تمام این سال‌ها دوست‌دار آرژانتین ماندم و این همه سال برای چنین شبی منتظر. من ماندم و آن‌ها برگشتند. می‌خواهید بدانید راز این دل‌بستگی چیست؟ خوب گوش کنید: دیه‌گو آرماندو مارادونا؛ برترین فوتبالیست تمام دوران‌ها. از دیروز تا همیشه؛ فراتر از هر تدبیر و تاکتیک. و این مسی دوست‌داشتنی، بدون خالکوبی و مدل عجیب مو و حلقه در گوش و بینی و هرگونه نمایشگری و اطوار؛ مردی که سخت می‌شود دوستش نداشت. من که آسان عاشقشم؛ مثل آبی آسمانی پیراهن آرژانتین.

آلمان (۷) – برزیل (۱)

فاجعه‌ای که به لطف میزبانی به تعویق می‌افتاد بالاخره در بدترین شکل ممکن رخ داد. این اسمش تحقیر نیست مواجهه با هولناکی واقعیت است. برای همین نزد برزیل‌دوستان واکنشی از جنس بهت و تأمل و شاید جنون در پی دارد نه افسوس و اندوه. طبیعی است که این نتیجه ربطی به تفاوت کیفیت فوتبال دو کشور ندارد بلکه محصول مستقیم گره خوردن آرزوهای ملت تک‌ساحتی (برزیل جز در ساحت ورزش و اندکی پورنوگرافی چیزی برای ابراز وجود ندارد) به سرنوشت اجتماعی و سیاسی‌شان است. به ثمر رسیدن چهار گل در شش دقیقه شوخی سیاهی با چنین مردمی‌است. ادامه دادن برزیلی‌ها تا دقیقه‌ی نود در عین پذیرش شکست، درخشش گوهر ورزش است.

در آستانه‌ی نیمه‌نهایی

برزیل برخلاف انتظار میزبان خیلی خنثایی برای جام جهانی بود. احتمالا ترس از گسترش اعتراض به وضعیت اقتصادی نامساعد طبقه‌ی فرودست، باعث شد برزیلی‌ها خیلی ریخت‌وپاش نکنند و همه چیز خیلی ساده و ابتدایی برگزار شود. برگزاری تقریبا نیمی‌از بازی‌ها در ساعت یک بعد از ظهر (به وقت محلی) هم که به احتمال زیاد ریشه در مسائل اقتصادی داشته ضربه‌ی جبران‌ناپذیری به زیبایی تصاویر مسابقات زد.

گرما و مهم‌تر از آن رطوبت بالای هوای برزیل  تأثیر منفی بر کیفیت بسیاری از بازی‌ها گذاشت و خیلی از تیم‌های اروپایی را کلافه و ناتوان کرد.

اشتباه‌های داوری به شکل بی‌رحمانه‌ای زیاد و مهم‌تر از آن، تأثیرگذار بودند. خود برزیل هم سود بسیاری از اشتباه‌های «انسانی» برد. اشتباه داوری اسپانیا را در همان گام نخست زمین‌گیر کرد و قهرمان چهار سال پیش جهان با بازیکنان مسنش دیگر یارای برخاستن نداشت.

چند بازی پرگل اولیه همه را سر شوق آورد و گمان می‌رفت همان روند ادامه خواهد یافت اما در مراحل حذفی باز هم احتیاط بر هیجان غلبه کرد و از زیبایی بازی‌ها به شکل چشم‌گیری کاسته شد.

تیر دروازه موجودیت خودش را قاطعانه اعلام کرد و حضوری پربسامد و مؤثر داشت. برزیلی‌های بدجنس از این یکی هم نفع بردند!

هیچ تیمی‌از چهار تیم حاضر در نیمه‌نهایی آن‌قدر مسلط و مقتدر بازی نکرده که بشود حسابش را از بقیه جدا کرد و جام را برازنده‌اش دانست.

آلمان در بازی با غنا و الجزایر اصلا خوب نبود و فرانسه را هم خیلی نازیبا و بی‌جان برد. برزیل از همان اول با حمایت داوری و یک بازی کاملا متزلزل و نامنسجم پیش آمد و در بازی با شیلی تعریف دوباره‌ای از «سگ‌شانسی» ارائه کرد. با مصدومیت نیمار و غیبت تیاگو سیلوا کارش مقابل آلمان باهوش سخت است. پیش‌بینی‌ام این است که حد اعلای ناداوری را در بازی برزیل و آلمان خواهیم دید و از این حیث، کار آلمان اصلا ساده نخواهد بود اما از نظر تاکتیکی و فهم تیمی، برزیل در برابر آلمان حرفی برای گفتن ندارد.

هلند هرگز به شکوه کاذب بازی با اسپانیای نگون‌بخت برنگشت. پیدا بود که آن شکست عجیب و تحقیرآمیز، اصلا طبیعی نیست. در ادامه نه فان‌پرسی برگ برنده‌ای رو کرد و نه تیم هلند نشانی از شادابی داشت. فقط روبن بود که یک‌تنه با دویدن‌های انفجاری‌اش و البته با فریب داور تیمش را پیش آورد. نارنجی‌ها در بازی با کاستاریکا انبوهی از فرصت‌ها را از دست دادند و هیچ راه چاره‌ای برای گریز از از ضد فوتبال کاستاریکا (که سخت بشود دفاعی‌اش دانست؛ چون بیش‌تر الله‌بختکی و خرکی بود) به ذهن‌شان نمی‌رسید. 

آرژانتین زیباتر از سه تیم دیگر نیمه‌نهایی فوتبال بازی می‌کند اما بالقوه بسیار آسیب‌پذیر است. با همه‌ی علاقه‌ام به این تیم دوست‌داشتنی، باید اعتراف کنم که تقریبا در تمام بازی‌هایش در این جام، شانس یار دوازدهمش بوده و البته لطف داور هم شامل حالش. این بار مسی تمام توانش را در طبق اخلاص گذاشته و رومروی دروازه‌بان هم کم‌اشتباه بوده. مصاف آرژانتین با هلند سختکوش و جان‌سخت دست‌کم روی کاغذ به نفع هلند است اما جادوی فوتبال ناب آرژانتین و در صدر همه، مسی را نباید دست کم گرفت. تا جام که را خواهد و میلش به که باشد. به من که باشد می‌گویم در دست مسی باشد هزاران بار قشنگ‌تر است.

یک‌چهارم

آرخنتینا (۱) – بلژیک (۰)

اگر مصاحبه‌های سرمربی و بازیگران بلژیک پس از این بازی را خوانده یا شنیده باشید به نکته‌ی مشترک جالبی برمی‌خورید: آن‌ها بیش از آن‌که درباره‌ی عملکرد بزدلانه و مستاصلانه‌ی تیم خودشان حرف بزنند بر این موضوع تأکید می‌کنند که آرخنتینا تیم خوبی نبود و بدتر از این، همه آرزوی شکست آرخنتینا در مرحله‌ی بعد را بر زبان می‌آ‌ورند. از تیم ملوس و متوهم بلژیک که بگذریم، آرخنتینا نشان داد که مثلا پدیده‌ها را هم با سلطه‌ی ویرانگر تکنیک و تاکتیکش حسابی کنفت و بیچاره می‌کند. بلژیک مطلقا تسلیم و بیچاره بود و حرفی برای گفتن نداشت. کافی‌ست واکنش بامزه‌ و معنادار دروازه‌بان بلژیک بعد از مهار ضربه‌ی تک به تک مسی در آخرین دقیقه‌ی بازی را به یاد بیاورید: او با تمام وجود مشعوف بود که توپ مسی را گرفته با این‌که می‌دانست ثانیه‌ای دیگر تیمش حذف خواهد شد. ایگواین بالاخره گلش را زد و فوق‌العاده هم زد. هم جواب مارادونا را داد و هم جواب انتظار طولانی هواداران آلبی‌سلسته را. حالا یک قدم مانده تا کابوس برزیلی‌ها. نوبت هلند مکانیکی و چغر است؛ هلند نازیبا؛ هلند بولدوزر. سخت است.

هلند (۰) – کاستاریکا (۰) (برنده هلند در ضربات پنالتی)

موتور هلند تازه در دقیقه‌ی هشتاد روشن شد اما خوش‌شانسی کاستاریکا در حد اعلای خودش میدان‌دار بود. کاستاریکا به هر مرگی بود بازی را به ضربه‌های پنالتی کشاند تا شاید با تکیه بر مهارهای ناواس یک اتفاق رؤیایی را رقم بزند و برود جزو چهار تیم برتر جهان. اما راستش اگر می‌شد خیلی مبتذل می‌شد. کاستاریکا واقعا در برابر هلند هیچ حرفی برای گفتن نداشت و اصلا تیم خوبی نبود. حقش بود که در پنالتی ببازد و خوش‌بختانه باخت. تعویض دقیقه‌ی ۱۲۱ فن‌خال و آوردن دروازه‌بان ذخیره برای گرفتن پنالتی‌ها خیلی جالب و نبوغ‌آمیز بود. جواب هم داد. هر بازی قصه‌ی خودش را دارد. مربیان بزرگ این را به‌خوبی می‌دانند.

آلمان (۱) – فرانسه (۰)

برخلاف انتظار، یک بازی بی‌کیفیت و کسالت‌بار. آلمان کمی‌بهتر از فرانسه بود و بردنش هم تعجبی نداشت. گویا ماه رمضان دمار از روزگار بن‌زما درآورده بود که در دو بازی اخیر تیمش این‌قدر افتضاح شده بود. این نخستین محک جدی فرانسه در جام ۲۰۱۴ بود. نباید فریب بازی‌های گروهی را می‌خوردیم (من که نخوردم). همین بلا شاید سر آرژانتین هم بیاید که تا این‌ مرحله لیز خورده‌ و پیش آمده و حریف مطرحی نداشته. فردا معلوم می‌شود.

برزیل (۲) – کلمبیا (۱)

شانس بزرگ برزیل بود که در این مرحله با کلمبیا بازی کرد. کلمبیا کاملا مرعوب برزیل بود و تقلای دقایق آخرش هم بیش‌تر برای خالی نبودن عریضه بود تا هماوردی با میزبان در سایه‌ی تشویق آن همه تماشاگر. اساسا هم برزیل مقابل سبک شلم‌شوربای تیم‌های آمریکای جنوبی راحت‌تر است. بازی برزیل و آلمان در نیمه‌نهایی یک محک اروپایی جدی برای برزیلی‌ها خواهد بود. اتفاق خاصی هم قرار نیست بیفتد. دو تیم نفرت‌انگیز روبه‌روی هم. استثنائاً این بار نظر بنده به آلمان نزدیک‌تر است.

یک پرسش انحرافی:

شاید توافق نانوشته‌ای است یا شاید کسی حوصله‌اش را ندارد که بگوید بازی‌های ساعت هشت و نیم شب (به وقت تهران) همه از نظر بصری چه‌قدر مخدوش و آزاردهنده بوده‌اند. تیغ عمود آفتاب و سایه‌ی مهیب سازه‌های لعنتی ورزشگاه جلوه‌ی واقعا مزخرفی را شکل دادند که لذت تماشای بسیاری از بازی‌های این جام را رسما زایل کرد. شاید دلیلش صرفه‌جویی در مصرف برق بوده! در هر حال لعنت بر اجداد برگزارکنندگان ابله مسابقات که این مساله اصلا برای‌شان مهم نبود.

یک‌هشتم

آرژانتین (۱) – سوییس (۰)

مرد میدان: مسی

شاید خیلی‌ها روبه‌رو نشدن آرژانتین با تیم‌های مطرح و بزرگ را خوش‌شانسی بزرگش بدانند اما به گمانم آرژانتین بدشانس بوده که تیم‌های به‌شدت بسته و دفاعی خورده و نتوانسته تاکتیک‌‌های هجومی‌اش را پیاده کند. سوییس با دفاع همه‌جانبه و تکیه بر ضدحمله‌های بی‌جان و البته به لطف بازی خوب دروازه‌بانش، نزدیک بود بازی را به پنالتی بکشاند اما مسی (بر خلاف یأس‌خوانی‌های گزازشگر تلویزیون ایران که معلوم بود از آرژانتین خوشش نمی‌آید) باز هم جادوی خودش را رو کرد و آرژانتین را نجات داد. برای بازیکنی که لحظه‌به‌لحظه توسط چند بازیکن مهار می‌شود همین یک لحظه کافی‌ست تا «اتفاق» را رقم بزند (البته با کمک نابغه‌ای مثل دی‌ماریا) و پیکر بدخواهان را شکلاتی کند. و کاش کسی توضیح می‌داد نیمه‌ی دوم وقت اضافه چرا پنج دقیقه وقت تلف‌شده داشت؟!!! خوش‌بختانه، این ترفند برزیلی‌ها هم به شکلات نشست.

بلژیک (۲) – ایالات متحده (۱)

یک نود دقیقه‌ی بیخود و بی‌مزه از دو تیم دوست‌نداشتنی و نچسب و دو نیمه‌ی وقت اضافه‌ی نفس‌گیر و فوق‌العاده سریع و زیبا. یکی باید حذف می‌شد که شد. شیاطین سرخ بلژیک حریف آرژانتین در یک‌چهارم خواهند بود. امیدوارم به جای این‌که شاخ بشوند، ناز بشوند.

فرانسه (۲) –  نیجریه (۰)

هرچه پیش می‌رویم پاها سنگین‌تر می‌شوند و تیم‌ها خسته‌تر. فرانسه هم از این قاعده مستثنی نبود و نشانی از طراوت روزهای آغازین جام نداشت. بن‌زما هم. ولی بالاخره فرانسه برد تا بعد از کلی بازی بی‌هیجان اولین محک جدی‌اش در یک‌چهارم و در برابر آلمان باشد؛ آلمانی که در بازی با الجزایر حسابی دوید و خسته شد. این برگ برنده‌ای برای فرانسه خواهد بود که ۱۲۰ دقیقه بازی نکرد.

آلمان (۲) – الجزایر (۱)

مرد میدان: مانوئل نویر

جو احساسی الجزایری‌ها و اراده‌شان برای انتقام گرفتن از تبانی ناجوانمردانه‌ی آلمان غربی با اتریش در جام ۸۲  آلمانی‌های احساس‌گریز را اسیر خودش کرده بود. آلمان بدترین بازی‌اش را انجام داد و راهروی میانی دفاعش تونلی بود برای ضدحمله‌های الجزایری‌ها. مانوئل نویر عجیب‌ترین عملکرد یک دروازه‌بان را به نمایش گذاشت و بیش‌تر از بسیاری از بازیکنان پایش به توپ خورد و در مقام یک دفاع آخر نقش بسیار مهمی‌در حفظ دروازه‌ی تیمش داشت. بازی جانانه‌ی او را هرگز از یاد نخواهم برد. آلمان برد، چون فارغ از مسائل احساسی تیم بهتری بود. دیدار آلمان و فرانسه در یک‌چهارم قطعا تماشایی خواهد بود.

کاستاریکا (۱) – یونان (۱) (برنده کاستاریکا در ضربات پنالتی)

مرد میدان: ناواس

یونان به‌رغم همه‌ی حرف‌ و حدیث‌های دور و برش، بهتراز کاستاریکا بازی کرد و نزدیک بود برود به جمع هشت تیم برتر جهان. یونان باز هم در آخرین دقیقه‌های بازی احیا شد اما آخرش نشد که بشود و ناواس در پتالتی‌ها به داد تیمش رسید. یک بازی دل‌چسب از دو تیم نچسب.

هلند (۲) – مکزیک (۱)

مرد میدان: آرین روبن

هلند گرمازده و بی‌حال، در حالی که نشان چندانی از آن تیم سرحال مرحله‌ی گروهی نداشت با یک چرخش جانانه در دقیقه‌ی ۸۸ بازی باخته را مساوی کرد و بعد آرین روبن مثل یک سرباز راستین میهن، وظیفه‌ی انسانی و اخلاقی‌اش را به بهترین شکل انجام داد و خودش را بر زمین زد و پنالتی و… تمام. و دیگر هیچ.

برزیل (۱) – شیلی (۱) (برنده برزیل در ضربات پنالتی)

مرد میدان: تیر دروازه

برزیل در روزی که به‌شدت در برابر شیلیایی‌‌های سختکوش و خوش‌تکنیک و سمج، کلافه شده بود به لطف تیر دروازه  و البته درخشیدن جولیوس سزار در ضربات پنالتی توانست شیلی را حذف کند. فقط چند سانتی‌متر تا فاجعه‌ی به قول فردوسی‌پور «فاجعه‌ی بلو هوریزونته» فاصله بود. اما برزیل برد چون بدجور به آن نیاز داشت. وقتی فوتبال به حیثیت و شرف آدمیزاد گره بخورد (یا گزه بزنندش) نتیجه‌اش می‌شود یک جو احساسی خطرناک مهارناپذیر که هر آن می‌تواند فاجعه بار بیاورد؛ فاجعه‌ای که مدام به دست شانس، به لطف داور یا به لطف تیر دروازه به تعویق می‌افتد. به نظر نمی‌رسد برزیل برای بازی بعدی‌اش مقابل کلمبیا مشکل زیادی داشته باشد. کلمبیا در هر حال اسیر همان جو احساسی خاص آمریکای جنوبی است و هم‌چنان با فوتبال حرفه‌ای عقل‌گرا و احساس‌گریز اروپا فاصله دارد. چنین جوی به نفع میزبان است. آلمان را دریاب!

کلمبیا (۲) – اروگوئه (۰)

مرد میدان: جیمز

با اخراج سوآرز از جام جهانی، اروگوئه دیگر آن تیم زهردار مرحله‌ی گروهی نبود.  … به خودی گازو به‌رغم همه‌ی اداهای میهن‌دوستانه‌ و متعصبانه‌ی اروگوئه‌ای‌ها (قهرمان شمردن سوآرز و ظالمانه دانستن محرومیت و مرحومیتش) خنجر را تا دسته در کمر این تیم فرو کرد؛ با یک پیچ اضافه برای هواگیری. اما کلمبیا فقط به این دلیل نبود که بازی را برد. شاگردان پکرمن آرام و فکور، فوتبال را خیلی زیبا بازی می‌کنند؛ حساب‌شده و با یک همکاری تیمی‌مثال‌زدنی. با این همه سخت است که در مرحله‌ی یک‌چهارم حریف برزیل شوند. اما اگر بشوند تا ابد قهرمان ملت خودشان و دشمن درجه‌یک برزیلی‌ها خواهند بود. قضیه شوخی‌بردار نیست؛ برزیل به‌زور می‌خواهد قهرمان شود؛ اما زورش خیلی هم زیاد نیست.

حاشیه‌های دور گروهی

این‌ها چند نکته‌ی جامانده هستند

صلات ظهر

دو بازی تیم ملی فوتبال ایران و بسیاری از بازی‌های دیگر گروهی، به وقت محلی در ساعت یک بعد از ظهر برگزار شد. مورد مشابهی را در بازی‌های مهم دیگر به یاد ندارم. بازیکنان بدبخت کی صبحانه و کی ناهار می‌خوردند؟ کی غذا هضم می‌شد؟! تماشاگران کی ناهار می‌خوردند؟ اصلا بازی ساعت یک ظهر چه توجیه عقلانی‌ای دارد؟

ملت زشت

نمایش علیرضا حقیقی در دروازه‌ی تیم ملی فوتبال ایران، خیره‌کننده و دور از انتظار بود. او به‌تنهایی با واکنش‌های عالی‌اش پنج شش گل مسلم را در بازی با نیجریه و آرژانتین برای ما خرید. عملکرد او از تمام دروازه‌بان‌های پس از عابدزاده در تمام این سال‌ها، بهتر بود.  اما زیبایی چهره‌ی این جوان ایرانی، موجب حسادت مردان غالباً زشت‌رو و کج‌وکوله‌ی ایرانی است. شاید به همین دلیل است که پس از بازی با بوسنی، سیل فحش‌ها را به فیس‌بوک بنده‌ی خدا روانه کردند و او مجبور شد از فیس‌بوک خداحافظی کند. چه مردم نازیبا و درنده‌خویی هستیم. چه قدرنشناس و بی‌معرفتیم. چه زشت‌خو و زشت‌روییم.

پروفسورها

امثال حمید درخشان و نیما نکیسا و… دور برداشته‌اند که عملکرد تیم ملی ضعیف بوده و چه و چه. واقعا از کسانی که کارنامه‌شان سرشار از ناکامی‌و نقاط ضعف است انتظاری جز این نباید داشت. حسادت هم فاکتوری است که در ایرانی‌جماعت نباید از یاد برد.

جمع‌بندی دور گروهی

به‌جز دو بازی همه‌ی بازی‌های این مرحله از جام جهانی را دیدم و درباره‌ی آن‌هایی که برایم مهم‌تر بودند چیزکی نوشتم. درباره‌ی فرانسه چیزی ننوشتم چون به نظرم حریفانش خیلی پرت و پلا بودند و محک مناسبی برای شناخت این تیم نمی‌توانستند باشند. عیار فرانسه در دیدار بعدی بهتر معلوم می‌شود.

ناکام‌ها

اسپانیا و ایتالیا و انگلیس و پرتقال چهار ناکام بزرگ بودند و همه در یک ویژگی مشترک: جان نداشتند و یا بد بازی کردند یا به‌شدت بدشانس بودند. نتیجه‌ی غیبت این‌ها در دور بعد، وفور حضور تیم‌های دوست‌نداشتنی است که مرحله‌ی یک‌هشتم این دوره از جام جهانی را دست‌کم روی کاغذ دل‌مرده و ملال‌انگیز نشان می‌دهد.

آلمان و فرانسه

در میان تمام تیم‌های حاضر در جام، این دو تیم اروپایی بیش‌ترین هماهنگی و همکاری تیمی‌را بروز دادند اما مشکل این‌جاست که آلمان در بازی دوم و سومش در گلزنی بدجور مشکل داشت و فرانسه هم رقبای قابلی نداشت که حسابی محک بخورد. اما کریم بن‌زما فوق‌العاده آماده است و بسیار قبراق به چشم می‌آید.

آرژانتین و برزیل

هر دو تیم بالاخره شمه‌هایی از بازی هجومی‌و تکنیک ناب‌شان را در بازی سوم‌شان نشان دادند اما در یک نقطه‌ضعف مرگ‌بار مشترک‌اند: دفاع شکننده و رخنه‌پذیر. برزیل که موضوع بحث من نیست و امتیاز میزبانی را مثل انگشت اشاره‌ صمدآقا توی چشم و چال هر کس و ناکس فرو می‌کند. اما آرژانتین: آن‌ها کلاً بی‌خیال مقوله‌ای به نام دفاع هستند و فوتبال را در سودایی‌ترین شکلش بازی می‌کنند. دیوانه‌وار تا لب پرتگاه برقص. ظرایف تکنیکی و هماهنگی آن‌ها در حمله‌وری، هنر ناب فوتبال را در چشم‌نوازترین شکلش به ما هدیه می‌کند. مسی هیج‌وقت این‌قدر سرحال و تیزچنگ نبوده. اما آیا دفاع موهوم آرژانتین اجازه می‌دهد آلبی‌سلسته‌ باز هم به قهرمانی نزدیک شود؟ شخصاً تردید دارم اما شدیداً امیدوارم. آرژانین باید سوییس و احتمالا بعد از آن بلژیک یا آمریکا و هلند را ببرد تا به فینال برسد. از هرچه بگذریم گذشتن از هلند کار آسانی نباید باشد.

آسیایی‌ها

ژاپن و کره جنوبی زیبا و سریع فوتبال بازی کردند و حذف شدند. استرالیا در بازی دومش آبرومند و برومند بود اما مقابل اسپانیا حسابی کم آورد. ایران همه‌ی داشته‌هایش را به لطف اندیشه‌ی دفاعی سرمربی‌اش رو کرد و در جایگاه همیشگی‌اش ماند. فاصله‌ی فوتبال آسیا با اروپا و آمریکای جنوبی چندان زیاد نیست. بردن جز توانایی فنی و تاکتیکی، شخصیت و گستاخی و پررویی می‌طلبد که آسیایی‌ها همین را اندکی کم دارند. اما یقین بدانید ده سال دیگر، هیچ فاصله‌ای میان برترین‌های آسیا و تیم‌های اروپایی نخواهد بود.

اروگوئه و کلمبیا

فوتبال را زیبا بازی کردند و ما را مهمان ضیافت شور و شهامت‌شان. هرچند به نظر می‌رسد محرومیت سوآرز برای اروگوئه سنگین تمام شود اما واقعا چیزی جز محرومیت سزاوار رفتار ددمنشیای من این نابغه‌ی فوتبال نبود. شیلی هرچند خالی از لطف نبود اما به پای این دو تیم آمریکای جنوبی نرسید. شیلی تیم حرفه‌ای‌تر و عاقل‌تری نسبت به دو تیم نام‌برده است اما از بخت بد به برزیل میزبان خورده و محکوم است که نبرد را نبرد. آیا آن‌ها حکم را می‌خوانند؟ اروگوئه و کلمبیا هم از بخت بد به هم خورده‌اند. بازی دیوانه‌واری می‌تواند باشد؛ در حد مرگ!

یونان

شوخی شوخی بالا آمد؛ با گام‌هایی «سنگین» و نامتعادل و اگر فقط اندکی بز بیاورد احتمالا می‌‌تواند کاستاریکا را هم شکست بدهد و در جمع هشت تیم برتر جهان (بله؟!!!) قرار بگیرد.

الجزایر

هیچ تیمی‌در این دوره از جام جهانی، فوتبال را این‌چنین با دل و جان بازی نکرده. الجزایری‌ها عاشقانه می‌دوند و حمله و دفاع می‌کنند. تماشاگران‌شان مدام نگاه‌شان به الله است و دائم دست به دعا دارند. تیم سودایی غریبی است. حضورشان در این جام جهانی، لحظه‌های احساسی زیبایی را به یادگار گذاشته. تقابل آن‌ها با آلمان در مرحله‌ی یک‌هشتم تقابل عقل و احساس است؛ تقابل ربات و انسان. اگر توماس مولر حتی بلد نیست پس از گل زدن شادی کند در عوض، الجزایری‌ها شادمانی را در اوج احساس به نمایش می‌گذارند. شما کدام را ترجیح می‌دهید؟

هلند

هلند به اندازه‌ی فرانسه و آلمان «تیم» نیست اما با فکر و برنامه بازی می‌کند. آرین روبن یک‌تنه با استارت‌های فوق‌تصورش تیم را بالا آورده. هلند را به‌سختی می‌شود دوست داشت و هم‌چنین آرین روبن را. در هر حال هلند روی کاغذ شانس بسیار بالایی برای رسیدن به فینال دارد. البته اول باید مکزیک بدکله را از پیش رو بردارد. آرژانتین با آن دفاع بی‌سامانش حریف آسان‌تری برای هلند است.

so-long

ایران (۱) – بوسنی (۳)

مرد میدان: خودم که برای اولین بار یک بازی ملی را بدون کشیدن حتی یک نخ سیگار دیدم

ایران تمام زورش را زد اما واقعا تمام زورش همین بود. بعید می‌دانم دیگر کسی حوصله‌ی بحث‌های تکراری درباره‌ی بازنگری کارنامه‌ی تیم ملی و لزوم توجه به زیرساخت‌ها و از این حرف‌های همیشگی را داشته باشد. اتفاق متفاوتی که در این دوره افتاد این بود که واقعا ایران بهترین بازی‌هایش در یک دهه‌ی اخیر را به نمایش گذاشت و از نظر سرعت و تاکتیک تیمی‌و آمادگی بدنی جلوه‌ی قابل‌توجهی داشت. کیروش تأثیر مثبت بسیار آشکاری بر فوتبال ایران گذاشته و اشتباه بزرگی است که به این زودی خودمان را از نعمت حضورش محروم کنیم. صمیمانه آرزو می‌کنم او بماند و اتفاق‌های بهتری برای فوتبال‌مان رقم بزند.

در تحلیل بازی ایران و بوسنی نباید به دام حرف‌های کلیشه‌ای و کتره‌ای مثل فلانی بد پاس داد، فلانی توپ را لو داد و از این قبیل بیفتیم. توان هجومی‌ما همین‌قدر بود و همین بازی نسبتاً باز و بی‌پروا نشان داد که چرا در دو بازی قبلی با آن چیدمان بسته و چندلایه‌ی دفاعی، عملکردمان چشم‌گیر و قابل‌قبول بود. اگر مقابل آرژانتین و نیجریه هم باز بازی می‌کردیم، آبکش می‌شدیم و سوژه‌ی خنده‌ی همگان.

اما بحث شیرین زیرساخت: (۱) استعدادیابی که در چند سال اخیر با توجه به اقبال خانواده‌ها برای فوتبالیست شدن فرزندان‌شان روند بهتری پیدا کرده، (۲) علمی‌تر شدن وضعیت مدارس فوتبال که با وجود بازیکنان خوب و باهوش سابق و مربیان جوان فعلی (امثال مهدوی‌کیا،‌هادی طباطبایی و…) که تازه آستین بالا زده‌اند چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای دارد و (۳) بهتر و حرفه‌ای‌تر شدن لیگ برتر فوتبال ایران که در صورت رفتن آدم‌ نالایقی مثل کفاشیان و آمدن مدیری باهوش با یک تیم مدیریتی جوان‌تر و عاقل‌تر، کاملا قابل دستیابی است. (۴) حمایت مالی بیش‌تر دولت از فوتبال که این هم محتمل به نظر می‌رسد.

به عنوان یک ایرانی، از عملکرد تیم ملی کشورم بسیار راضی‌ام و به‌رغم بدبینی ذاتی‌ام، به آینده‌ی فوتبال ایران بسیار خوش‌بینم. تجربه‌ی حضور در جام جهانی و سر و کله زدن با اضطراب و دلشوره‌اش واقعا لذت‌بخش بود. من که کلی کیف کردم. امیدوارم چهار سال بعد باز هم در جام جهانی باشیم. آمین.

bite

اروگوئه (۱) – ایتالیا (۰)

مرد میدان: آن مرد که گاز گرفت.

یکی از نخستین آموزه‌های خبرنگاری این تعبیر کلیشه‌ای است که در حالت عادی گزاره‌ی «یک سگ یک انسان را گاز گرفت» ارزش خبری ندارد اما «یک انسان یک سگ را گاز گرفت» ارزش خبری زیادی دارد چون یک رخداد غیرطبیعی است. بدیهی است که اگر انسان بالغ، انسان بالغ دیگر را گاز بگیرد قطعا ارزش خبری زیادی در کار خواهد بود به‌خصوص که هر دو فرد درگیر در قضیه، سرشناس باشند. چند سال قبل در عرصه‌ی سیاست داخلی خودمان، چنین اتفاقی افتاد و هنوز هم هر از گاهی از آن یاد می‌شود. اما در بازی اروگوئه و ایتالیا در جام ۲۰۱۴  با حرکت غریب لوییس سوآرز (گاز گرفتن شانه‌ی بازیکن تیم ایتالیا) بالاخره خوراکی جانانه برای ژورنالیسم تشنه‌ی اتفاق فراهم شد. معمولا از سر ملال، هر دوره از جام جهانی را جام شگفتی‌ها می‌نامند و گویا همه موظف‌اند هر بار ابلهانه همین را تکرار کنند تا مبادا کسی گمان کند جام جهانی چیزی جز چند بازی و چند گل نیست. رفتار ظالمانه‌ی بعضی از داوران در چند بازی، هرچند مجالی برای اتفاق‌سازی شد اما کافی نبود. گاز گرفتن سوآرز همان اتفاقی بود که باید می‌افتاد؛ چیزی از جنس دست خدای مارادونا که تا سال‌ها از آن یاد خواهد شد. اما قربانی اصلی این تنور گرم ژورنالیستی و این سرخوشی به‌ظاهر غم‌خوارانه، کسی جز خود سوآرز نیست. دیگر نمی‌شود تردید کرد که او دچار یک اختلال جدی روانی است و به تعبیر عامیانه مغزش گاهی هنگ می‌کند و فرمان منع نمی‌دهد. آدمیزاد مجموعه‌ای از تمایلاتی است که هرگز جرأت تحقق‌شان را ندارد اما امان از وقتی که مغز دستور ناهیانه‌اش را صادر نکند و قوه‌ی تشخیص مصلحت اجتماعی از میان برود. سوآرز شایسته‌ی ترحم است نه تمسخر. به محرومیت او باید حمایت درمانی را هم ضمیمه کرد.

اما برای آن‌ها که نمی‌دانند: خطر آلودگی‌های باکتریال ناشی از گاز گرفتگی انسان به‌مراتب بالاتر از مورد مشابه سگ و گربه است. دهان  و حلق انسان منبع سرشاری از انواع باکتری‌های هوازی و بی‌هوازی است که در صورت ورود به خون با احتمال بسیار بالا می‌توانند موجب مرگ شوند. با این وصف، محرومیت سوآرز اگر نه با تکیه بر اصول اخلاقی بلکه از لحاظ ضرورت پیشگیری بهداشتی عاقلانه به نظر می‌رسد. 

فرصت خوبی است برای هواداران  ایتالیای ضعیف و بی‌‌رمق که باخت‌ و حذف‌ زودهنگام‌شان از جام جهانی را پشت این هیاهوی ژورنالیستی پنهان کنند. اما سه واقعیت را نباید از یاد برد: نخست این‌که دقایقی پیش از این نمایش دندان‌، داور یک پنالتی مسلم را برای اروگوئه نگرفت. دوم سوآرز واقعا بازیکن درجه‌یک و نابغه‌ای است و سوم این‌که ایتالیا واقعا بد بود.

حاشیه: در گویش گیلکی به فردی که دندان‌های فک بالایی‌اش در حالت عادی بیرون از دهان قرار دارد یا جلوتر از دندان‌های زیرین است، «گازو» می‌گویند (البته فقط در بعضی از نقاط گیلان). گاز در گیلکی یعنی دندان. نمی‌دانم آیا در فارسی واژه‌ای برای این وضعیت آناتومیک وجود دارد یا نه (همان‌طور که مثلا به کسی که باد روده‌اش را نمی‌تواند کنترل گند می‌گویند گو…و)؟ کلاً گازو را پیشنهاد می‌کنم. ترکیب بامزه‌ای است. و سوآرز یک گازوی دیوانه‌ی دوست‌داشتنی است که متاسفانه باید درمان شود.

iran-team

به استقبال بازی ایران و بوسنی

ایران حتما باید بوسنی را  ببرد و آرژانتین هم نیجریه را ببرد تا ما بتوانیم صعود کنیم (البته تفاضل گل هم مهم است!). این یعنی کیروش باید راهکار متفاوتی را نسبت به دو بازی قبلی در نظر بگیرد. برای تیمی‌که به برد نیاز دارد دفاع چندلایه و انتظار برای ضدحمله اصلا عقلانی نیست اما فوتبال منطقی (آن‌طوری که کیروش نشان داده می‌شناسد) بیش از شور و هیجان نیازمند صبر و استمرار است. در هر صورت چند نکته را باید در نظر داشت:

– آشکار است که ضربه‌های ایستگاهی نقطه‌ی قوت ایران هستند. ارسال‌های دقیق و خوب دژاگه در ضربات کرنر، نیازمند بازیکن سرزنی مثل کریم انصاری‌فرد است. گوچی سرزن خیلی خوبی نیست.

– کاربست یک مهاجم هرچند شیوه‌ی مطلوب کیروش است اما در بازی مرگ و زندگی (وقنی چیزی برای از دست دادن وجود ندارد) بیش از حد لوس به نظر می‌رسد. این بار دیگر مساوی به هیچ دردی نمی‌خورد. در صورت تساوی در نیمه‌ی اول، دست‌کم نیمه‌ی دوم را از همان آغاز باید با دو مهاجم حمله کرد.

– تعویض‌های دیرهنگام درد همیشگی فوتبال ایران بوده‌اند و اغلب به هیچ دردی نمی‌خورند. به دلایلی که از حوصله‌ی این یادداشت خارج است بهترین زمان برای تعویض دقیقه‌ی ۵۵ بازی است.

– یک نفر باید نکونام را از نظر روانی توجیه کند که بدترین بازیکن دو بازی اخیر ایران بوده و خوب است کمی‌عقلش را (که قبلا ثابت کرده دارد) به کار بیندازد. نکونام اخیرا همان رفتارهای ابلهانه‌ای را انجام می‌دهد که نسل قبلی فوتبالیست‌های ایرانی استادش بودند. هرچه باشد او آخرین دایناسور بازمانده از نسل درب و داغان قبل است. بقیه بازیکنان گویا مال روزگار نو هستند و کم‌تر از این خودزنی‌ها می‌کنند.

– خسرو حیدری و مسعود شجاعی ضعیف‌تر از بقیه و  پر از اشتباه بودند. بهتر است در ترکیب اولیه نباشند.

– تکراری بودن سیستم بازی ایران دست کیروش را برای همه تیم‌ها رو کرده. حالا وقت یک تغییر کوچولوی ظریف است.

نتیجه‌ی بازی آرژانتین و نیجریه نباید برای ما مهم باشد. آرژانتین قطعا برای بردن بازی خواهد کرد چون اگر به نیجریه ببازد حریف فرانسه خواهد شد. مگر مغزش عیب کرده؟ هیچ تیمی‌هم نمی‌تواند (آرژانتین که اصلا عقلش به این چیزها نمی‌رسد) برای مساوی برنامه‌ریزی کند. اما آیا ما زورمان به بردن بوسنی می‌رسد؟ روی کاغذ نه؛ روی زمین شاید.

– بوسنی بی‌تردید جزو تیم‌های ضعیف جام است. هرگز متوجه نشدم چرا کارشناسان ایرانی اصرار دارند بزرگش کنند.  حساب کیروش جداست. او چیزی می‌گوید و چیزی دیگر در ذهنش است. حرف‌هایش را اصلا نباید جدی گرفت. او به معنای واقعی کلمه، دیپلماتیک حرف می‌زند یعنی پرت و پلا می‌گوید.  مهم آن فکر ناب و موذیانه‌ای است که در سر دارد.

ایالات متحده (۲) – پرتقال (۲)

مرد میدان: کریس رونالدو

مهم نیست بازیکنان بزرگی مثل رونالدو و مسی گاهی چه‌قدر بدفرم و ناآماده باشند؛ آن‌ها همیشه مثل پلنگ در کمین ثانیه‌ی موعود می‌مانند؛ یک ثانیه و نه بیش‌تر. رونالدو با همه‌ی اعتبار و محبوبیت معنوی و جنسی‌اش، سرخوردگی بزرگی را بابت پرتقالی بودن تجربه می‌کند هرچند جرأت یا شجاعت بر زبان آوردنش را نداشته باشد. در عین حال او مغرور و بداخلاق و خودبسنده است و نگاهی متفرعنانه به هم‌تیمی‌های نه چندان خوبش دارد. در دو بازی اخیر پرتقال در جام ۲۰۱۴ او بیچاره‌تر و مستأصل‌تر از همیشه بوده. نتوانسته حتی یک توپ کاشته را به چارچوب دروازه‌ی حریف بفرستد. اما او مؤمنانه به نبوغ و برتری ذاتی خودش باور دارد و درست به همین دلیل است که در دقیقه‌ی ۹۴ بازی با آمریکا نشان می‌دهد رونالدو بودن یعنی چه. پس از بلایی که مسی در دقیقه‌ی ۹۱ بر سر ملت ایران آورد و اشک را به چشم بسیارانی، این بار رونالدو تیم کشورش را دست‌کم تا چند روز دیگر امیدوار نگه داشت. همین هم خودش خیلی است؛ هرچند کافی نیست.

ایران (۰) – آرژانتین (۱)

مرد میدان: کارلوس کیروش

چهره‌ی مضطرب و داغان سرمربی آرژانتین گویای همه چیز بود. ایران به رهبری کیروش دوست‌داشتنی آن‌قدر هوشمندانه بازی کرد که سخت بشود از تحسینش خودداری کرد. کسی در برتری تکنیکی بازیکنان آرژانتین تردیدی ندارد اما تاکتیک هدفمند ایران حسابی اذیت‌شان کرد.

تصور می‌کنم اگر پنالتی را داور برای‌مان می‌گرفت و گل می‌زدیم بدجور زیر فشار آرژانتین قرار می‌گرفتیم و احتمالاً بازی را با گل‌های بیش‌تر واگذار می‌کردیم. نباید زیاد خیال‌پردازی کنیم. توان ایران محدود و مشخص است و مهم این است که کسی کم نمی‌‌گذارد.

نکونام باز هم بدترین بازیکن ایران بود. حاج‌صفی و سیدجلال و آندو و دژاگه و البته علیرضا حقیقی بهترین‌ها بودند. شجاعت و اعتماد‌به‌نفس حاج‌صفی واقعا تحسین‌برانگیز است و حقیقی به‌راستی بی‌نظیر بود. قوچان‌نژاد چنگی به دل نزد. مهاجم باید گل بزند؛ بقیه‌اش کشک است.

حالا فقط باید به بازی آخر فکر کرد. چه خوب است که لااقل تا آخرین روز مرحله‌ی گروهی، امید روی کاغذ و البته توی مغز ما هم‌چنان زیگزاگ می‌رود. یادمان نرود این اولین بار است که چنین حس فوق‌العاده‌ای را در جام جهانی تجربه می‌کنیم. این حس شیرین اضطراب و انتظار را مدیون کیروش هستیم.

italia

کاستاریکا (۱) – ایتالیا (۰)

مرد میدان: فناوری تشخیص عبور توپ از خط دروازه

ایتالیا خیلی زود یعنی در دومین بازی شد همان تیمی‌که معولا هست؛ کند و کرخت و بی‌رمق. اما کاستاریکا ترجیح داد هم‌چنان بر خر شیطان سوارکاری کند و خودش قاطعانه به مرحله‌ی بعد برود و میرایی گروه مرگ را به دو تیم نام‌دار این گروه هدیه بدهد. انگلیس که دود شد و حالا با توجه به طراوت بازی دوم اروگوئه احتمالا نوبت ایتالیاست که برود قاطی باقالی‌ها مگر این‌که لاجوردی‌ها برگردند به حال‌‌وهوای بازی اول‌شان با انگلیس. یکی از پرسش‌های مضحک زندگی‌ام از کودکی این بوده که اگر لاجوردی یک جور رنگ است چرا جز برای توصیف لباس ایتالیا مطلقا هیچ کاربرد دیگری در زبان ما ندارد؟!

بازی اروگوئه و ایتالیا بدجور حساس و جذاب خواهد بود.

اروگوئه (۲) – انگلیس (۱)

مرد میدان: آن مرد که آمد

چه خوب است آن کس که از غیبتش می‌نالیم و منتظر آمدنش هستیم ارزش آمدن را داشته باشد. همان‌قدر که ما از مصدومیت بیگ‌زاده خودمان را نگران نشان می‌دادیم اروگوئه‌ای‌ها نگران مصدومیت سوآرز بودند. اما آن مرد آمد. خوش آمد. و دهن انگلیس بی‌مصرف را یک‌تنه سرویس کرد. آن مرد آمد و نشان داد یک من ماست چه‌قدر کره دارد. و تو نبودی ببینی چه غریبه جزیره… یه خاکه توی آب اسیره… .

شیلی (۲) – اسپانیا (۰)

مرد میدان: وارگاس

گاهی قرار است نشود. همه چیز جوری چیده می‌شود که نشود. اسپانیا ابدا بد بازی نکرد. اما قرار نبود این بار بشود. بقیه‌اش فلسفه‌بافی ذوق‌مرگانه است؛ مخصوصا اگر اسپانیا را دوست نداشته باشی. خداحافظ رفقا. خسته نباشید.

تیکی تاکا  مرد. زنده باد تیکی تاکا!

این مطلب ۲۸ خرداد ۹۳ در روزنامه شرق منتشر شده است

نمایش باید ادامه داشته باشد

یک: فوتبال دراماتیک

یک پایان دراماتیک… یک بازی دراماتیک… این‌ها احتمالاً نخستین تعابیری بودند که نسبتی میان فوتبال و نمایش (به معنای عامش) برقرار کردند اما بر خلاف انتظاری که از سطح واژه‌ها برمی‌آید، کاربست صفت «دراماتیک» برای یک بازی فوتبال، اغلب به‌اشتباه چنان نسبتی را در ذهن‌ها جا انداخته است. دراماتیک تا آن‌جا که به تعریف «درام» در نمایش مربوط می‌شود توصیفی است برای قصه یا روایتی که بر احساسات و عواطف مخاطب تأثیر می‌گذارد. اما خارج از حوزه‌ی نمایش، دراماتیک سه معادل واژگانی مشخص دارد: ناگهانی، وسیع و ضربه‌زننده. گاهی نتیجه‌ی دور از انتظار یک مسابقه‌ی فوتبال تأثیری دراماتیک بر تماشاگر می‌گذارد. کسی انتظار نداشت اسپانیای قهرمان جهان در نخستین بازی جام ۲۰۱۴ با چهار گل اختلاف مغلوب دست‌وپابسته‌ی هلند (نایب‌قهرمان دوره‌ی قبل) شود. نتیجه واقعا دراماتیک بود. اما در عین حال کسی تردیدی ندارد که بازی اسپانیا و هلند بر اساس هیچ سناریویی اجرا نشده و یک روایت مقرر و تعیین‌شده نبوده است. پس در وصف این بازی به کار بردن «دراماتیک» به معنای یک نمایش جذاب و مؤثر، هرچند آسمان را به زمین نمی‌آورد اما ربطی به مقوله‌ای به نام نمایش (اجرا بر اساس یک پیش‌نوشت) هم ندارد. به بیانی ساده‌تر هم‌سان‌انگاری فوتبال و سینما، به دلیل دراماتیک بودن‌شان حاصل یک سوء‌تفاهم زبانی است. اما فارغ از این خرده‌گیری زبان‌بازانه، آیا نسبتی میان فوتبال و نمایش وجود دارد؟ این پرسش شاید یکی دو دهه قبل نشان از ذوق داشت اما در هنگامه‌ی امروز بسیار دیررس و بی‌معناست. دیگر کسی تردیدی ندارد که فوتبال در عالی‌ترین سطحش، فراگیرترین و پرتماشاگرترین شو(برنامه)‌ی مهم‌ترین شبکه‌های تلویزیونی‌ست. هیچ رخدادی مثل فوتبال جمعیت روی کره‌ی زمین را سنکرونیزه (هم‌خوان) نمی‌کند. میلیاردها چشم در زمان‌/ مکان‌/ اقلیم‌های متفاوت کره‌ی زمین در یک لحظه به تلویزیون چشم دوخته‌اند و یک رویداد واحد را تماشا می‌کنند و احتمالاً بسیاری از آن‌ها احساسی مشابه مثل هیجان، شادی یا اندوه را تجربه می‌کنند. نه مراسم پرآب‌وتاب اسکار، نه تحلیف فلان رییس‌جمهور و نه هیچ رخداد ورزشی (حتی المپیک)، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دیگر، تاب رویارویی با فراخوان عظیم فوتبال را ندارند. رخدادی بزرگ مانند فاجعه‌ی یازده سپتامبر هم به‌رغم بهنگامی‌اش (اتفاقی که به جبر سازوکار تاریخ باید در همان مقطع زمانی می‌افتاد) به دلیل نابهنگامی‌اش (از منظر بی‌خبری تماشاگر) و البته به دلیل ماهیت و سازوکار خبررسانی در نقاط مختلف کره‌ی زمین، امکان جمع‌آوری تماشاگر در یک لحظه‌ی واحد را نداشت.

این امکان یکتا، فوتبال را به عرصه‌ای بی‌رقیب و بی‌بدیل برای نمایش تلویزیونی بدل کرده است. مایلم بر «تلویزیونی» و «زنده» بودن فوتبال تأکید کنم تا درک بهتری از تفاوتش با سینما به مثابه تصویری مهیا، مقرر و البته «مرده» به دست دهم. سرنوشت قصه در سینما پیشاپیش مشخص است. اما بی‌تردید نشانه‌های پرشماری از نمایش‌گری در فوتبال قابل‌شناسایی است. تأکید وسواسی و تبعیض‌آمیز زبان‌‌دان‌های ایرانی بر افتراق میان «بازیگر» و «بازیکن» (اولی در سینما و دومی‌در فوتبال) و «تماشاگر» و «تماشاچی» (باز هم اولی در سینما و دومی‌در فوتبال) دیگر کارکرد سنتی خودش را از دست داده است. فوتبال از سطح یک سرگرمی‌نازل و صرف، به یک نمایش زنده‌ی تمام‌عیار دگردیسی یافته است. «بازیکنان» بداهه‌سرایانی هستند در اوج «بازیگری»، و بخش قابل‌توجهی از بینندگان مسابقات فوتبال (آن هم در عالی‌ترین سطح مانند جام جهانی) در متن  فرهنگ و اندیشه زیسته‌اند و هوچی‌گران بی‌مغز نیستند، و البته «تماشاگرنما» هم نیستند! آن‌ها به‌راستی «تماشا» می‌کنند.

دو: خوره‌ی دوربین

بسیاری از بازیگران فوتبال، پس از زدن گل ترجیح می‌دهند به جای تماشاگران حاضر در استادیوم به سوی یکی از دوربین‌های کنار زمین بدوند. اگر در گذشته اولین واکنش سرخوشانه‌‌ی گل‌زن‌ها این بود که خو‌ش‌حالی خود را با تعدادی از هواداران نشسته بر سکوها یا صندلی‌ها  تقسیم کنند حالا بسیاری از آن‌ها نگاه‌شان را به لنز  دوربین می‌دوزند؛ دریچه‌ای به دوردست. با همین تهمید، در یک لحظه میلیون‌ها و گاه میلیاردها نمای نقطه‌نظر (POV) را می‌آفرینند: من لمیده بر کاناپه‌ی خانه‌ام در تهران‌، دیگری نشسته بر صندلی در کافه‌ای در پاریس، آن دیگری رهگذری پشت ویترین یک تلویزیون‌فروشی در توکیو و… همه‌ی ما نمای نقطه‌نظر (دیدگاه) را در ناب‌ترین و بی‌واسطه‌ترین شکلش تجربه می‌کنیم. چند شب پیش، آرین روبن پس از زدن گل به اسپانیا روبه‌روی لنز دوربین کنار زمین به چه کسی نگاه می‌کرد و برای چه کسی شکلک درمی‌آورد؟ پاسخش این است: من. و این‌گونه است که من نه در حاشیه‌ی ‌مجازی متن که مجازاً در متن بازی (به قول نخ‌نما و مکرر فوتبالی‌ها «مستطیل سبز») هستم.

دوربین‌ها همه‌جا هستند. جذابیت تماشای فوتبال سال‌هاست از متن بازی فراتر رفته و تکیه‌ای اساسی و زیباشناسانه بر فرامتن دارد. فوتبال محصور و محدود به نود دقیقه دویدن بازیکنان در مستطیل سبز ـ متن بازی ـ نیست و بخش مهمی‌از جذابیت و سرزندگی‌اش را از حاشیه‌های فرامتن به دست می‌آورد. دیگر حتی اسلوموشن‌ها محدود به کنش‌های بازیکنان نزدیک به توپ نیستند و همه‌ی آدم‌های توی ورزشگاه از چند ده هزار تماشاگر تا اعضای دو تیم و حتی حیواناتی که گاه سرزده پا به حریم ورزشگاه می‌گذارند (از کبوتر تا سگ) و یا آدم‌هایی که با رفتار و ظاهری عجیب و غریب به زمین وارد می‌شوند می‌توانند سوژه و شکار دوربین شوند. همه چیز زیر نظر است (دوربین همه‌جا هست) و این حجم از کنترل که چیزی از چشمش پنهان نمی‌ماند یادآور «برادر بزرگ» رمان ۱۹۸۴ جرج اورول است.

نمایش تن‌های تفتیده‌ی بازیگران و انقباض عضلات‌شان در هوا و زمین، و دفرمه شدن صورت‌شان هنگام شادی، غم، حیرت، افسوس و… در تصاویر بسیار آهسته با وضوح تصویری بسیار بالا، نه‌فقط زیبایی‌شناسی تازه‌ای از واقعیت جسمانی فوتبال پیش رو می‌گذارد بلکه برداشت تازه‌ای از فوتبالیست به مثابه یک انسان شکننده و حساس و نه‌ صرفاً یک ابژه (یک مهره‌ی بازی) به دست می‌دهد. جام ۲۰۱۴ تا این‌جا دستاورد چندان خارق‌العاده‌ای در تصویربرداری و پیشرفت کارگردانی تلویزیونی مسابقات رو نکرده است. البته در نماهای بسیار آهسته با نرخ فریم بر ثانیه‌ی بسیار بالا، میزان ارتعاش و پرپر زدن نور به حداقل ممکن رسیده است. سونی حامی‌اصلی این مسابقات، اعلام کرده که برای نخستین بار تصاویر با کیفیت ۴K  و  ultra HD ضبط و ارسال می‌شوند. هدف غایی، در شعارشان آشکار است: وضوح بیش‌تر، جزئیات بیش‌تر. باید حس کنیم که در متن هستیم. فناوری تشخیص عبور توپ از خط دروازه که امسال برای نخستین بار در جام جهانی به کار گرفته شده،  با این‌که چند بار به صحنه آمده اما هنوز ضرورتی حیاتی برای احقاق حق تیم‌ها پیدا نکرده است و البته خطای «انسانی» داوران، در همین چند بازی نخست، چنان بیداد کرده که گذشتن توپ از خط دروازه کوچک‌ترین مشکل تیم‌ها شده است!

مهم نیست که دوربین‌ها اشتباه‌های عجیب و گاه باورناپذیر داوران (مانند آن پنالتی بی‌دلیل برای برزیل در بازی با کرواسی)، شیطنت‌های زیرکانه‌ی بازیگران برای فریب داوران و کلاً همه چیز را ثبت می‌کنند و نمایش می‌دهند. مهم نیست که خارج از قاب ورزشگاه‌ها، دوربین‌هایی شخصی با وضوح بسیار پایین‌تر از دوربین‌های سونی، اعتراض‌های سرکوفته در خیابان‌های برزیل را ثبت می‌کنند و در سطحی وسیع به نمایش می‌‌گذارند. مهم این است که هیچ چیز نمی‌تواند این نمایش عظیم سودآور را متوقف کند. نمایش باید ادامه داشته باشد!

برزیل (۰) – مکزیک (۰)

مرد میدان: گیلرمو اوچوآ

دومین تساوی جام ۲۰۱۴ بعد از تساوی ایران و نیجریه اما این کجا و آن کجا. یک بازی پرهیجان و پایاپای. اما با این همه، برزیل آنی نیست که فکرش را می‌کردیم. زهر ندارد. آن‌چنان هجومی‌و زیبا بازی نمی‌کند. نیمار هم آن ستاره‌ای نیست که مدام در بوق می‌کنند. دست‌کم هم‌سن‌وسال‌های من که به‌به‌تو و روماریو را در سال‌های دور دیده‌اند می‌دانند که چه‌قدر کلاس بازی‌شان با این جناب نیمار فرق داشت. درست است که مکزیک و اروگوئه گربه‌سیاه برزیل هستند اما باز هم کم‌تر کسی پیش‌بینی می‌کرد که برزیل در خانه‌ی خودش با آن همه هوادار سینه‌چاک از پس مکزیک برنیاید. واکنش‌های اوچوآ درجه‌یک دروازه‌بان مکزیک مهم‌ترین عامل ناکامی‌برزیلی‌ها بود. این بازی احتمالا بسیاری از پیش‌بینی‌بازها و شرط‌بندها را کنفت کرده باشد!

ایران (۰) – نیجریه (۰)

مرد میدان: سید جلال حسینی

تلاش می‌کنم بدون کم‌ترین تعلق خاطر میهن‌پرستانه‌ای درباره‌ی این بازی بنویسم. ایران در نخستین بازی‌اش، با رهبری داهیانه‌ی کارلوس کیروش به‌راستی کام‌روا بود. هم هوشمندانه بازی نیجریه‌ی مغرور را خراب کرد، هم سیستماتیک دفاع کرد و هم موقعیت‌های بسیار خوبی برای ضدحمله به وجود آورد که البته در روز بد اشکان دژاگه او نتوانست یک پاس خوب به گوچی بدهد و کار را تمام کند. واقعا شرایط بازی به شکلی بود که ایران می‌توانست در ضدحمله به نیجریه گل بزند اما دریغ از یک پاس دقیق یا یک شوت توی چارچوب. درست است که برای دقایقی ایرانی‌ها (به‌خصوص نکونام که برخلاف انتظار، کاملا دستپاچه و مضطرب بود) ناشیانه زیر توپ زدند و حس بدی را به وجود آوردند، اما واقعا با «عقل» بازی کردند. هم‌دیگر را خوب پیدا می‌کردند و جانانه می‌دویدند. اتفاقا ایران در بازی دیشب شانس نیاورد وگرنه برنده‌ی بازی می‌شد؛ مساوی حاصل بازی سنجیده‌ی ایران بود چون نیجریه نتوانست حتی یک موقعیت نفس‌گیر روی دروازه‌ی ایران بسازد. آه که اگر شانسی در کار بود… آن وقت ملتی منفجر می‌شد.

نکونام و حیدری و دژآگه  کم‌تر از حد انتظار بودند. گوچی همانی بود که همیشه هست. و این‌ها واقعا خوب بودند: آندو، حاج‌صفی، پولادی، علیرضا حقیقی و البته سید جلال.

برای بازی با آرژانتین، نباید اضطرابی داشته باشیم. باید به بوسنی فکر کنیم. اگر بوسنی نیجریه را شکست بدهد کار ما رسماً تمام است اما اگر نیجریه بوسنی را ببرد امیدواری دست‌کم برای چند روز ادامه خواهد یافت. آدمیزاد به امید دل‌‌خوش است. همین چند روز را عشق است.

آلمان (۴) – پرتغال (۰)

مرد میدان: توماس مولر

آلمان دیگر آن تیم خشک و بی‌روح یک دهه قبل نیست. فوتبال را زیبا و باطراوت بازی می‌کند. تنها تیمی‌است که به معنای واقعی برازنده‌ی عنوان «تیم» است. و وقتی «تیم» در برابر جمع مشوشی از بازیکنان پرتغالی به رهبری ستاره‌ی خودخواه و کم‌طاقتی به نام کریس رونالدو قرار می‌گیرد تفاوت‌ها آشکار می‌شود. رونالدو یک دوقطبی‌ساز تمام‌عیار است؛ گروهی شیداوار دوستش دارند و گروهی از او متنفرند. من به این گروه دوم تعلق دارم. در بازی با آلمان رفتارهای خودخواهانه و واکنش‌های کودکانه‌اش شدیدا توی ذوق می‌زد. آلمان را با این بازی زیبا باید یکی از مدعیان اصلی این دوره دانست. مهم نیست که بعضی از بازیکنانش آن‌قدر درگیر وابستگی‌های  میهن‌دوستانه‌ی خودشان هستند که حاضر نیستند برای خواندن سرود ملی آلمان لب باز کنند (و شاید اصلا آن را بلد نیستند!) اما آلمان امروز برآمده از جامعه‌ای هست که کم‌کم یاد گرفته مهاجران و کله‌سیاه‌ها را به عنوان انسان و بعد به عنوان شهروند بپذیرد؛ دست‌کم در فوتبال این ژست به چشم می‌آید و کار هم می‌کند.

messi

آرژانتین (۲) – بوسنی (۱)

مرد میدان: مردی که تا شب بعد و بازی ایران – نیجریه آرام نمی‌گیرد

و بالاخره کسالت‌بارترین بازی این دوره. آرژانتین ۶۰ دقیقه هیچ چیز خاصی در چنته نداشت و بوسنی هم آن تیمی‌نبود که از کندی و تنبلی آرژانتینی‌ها استفاده کند. بوسنیایی‌ها بارها در موقعیت ضدحمله قرار گرفتند اما اعتمادبه‌نفس‌شان خیلی خیلی پایین بود. بوسنی تیم رؤیایی و چالاکی که خیلی‌ها می‌گویند، نبود. فوتبال را مکانیکی و فیزیکی بازی می‌کند. تکیه‌ای اساسی بر مهاجم دیلاقش ژکو و ضربه‌های سرش دارد. می‌شود مهارشان کرد و ضدحمله را یادشان داد (باز هم تکرار می‌کنم که جای خلعتبری بدجور خالی است). برای تصمیم‌گیری درباره‌ی آرژانتین هنوز زود است. آن‌ها سی دقیقه‌ی پایانی بازی شمه‌ای از واقعیت‌شان را نشان دادند. آن‌ها صعود می‌کنند. بقیه بهتر است مشکل‌‌ خودشان را خودشان حل کنند.

کار ایران در این گروه آسان نیست چون ایران تیم خوبی نیست اما این گروه در هر حال یکی از دو گروه آسان‌ ممکن برای ایران است. نه نیجریه و نه بوسنی در حدی نیستند که مدام بر سخت بودن این گروه تأکید کنیم (کاری که چند ماه است همه‌ی کارشناسان نابلد و ناقلای ایرانی‌ می‌کنند). در واقع این ترفندی است برای توجیه پیشاپیش باخت و حفظ شأن کارشناسی! نیجریه و بوسنی در برآیند نهایی، جزو ده تیم ضعیف جام هستند. تجربه و تاکتیک و این مزخرفات را فراموش کنید. وقتی آماده نیستیم  و توکل‌مان به خداست، باید کمربندها را سفت ببندیم، برویم بز بیاوریم. در چنین شرایطی همه چیز بستگی دارد به روحیه و شانس. روحیه را سرمربی می‌سازد و شانس را انرژی مثبت خود بازیکن‌ها جذب می‌کند. فقط امیدوارم یک نفر مثل ابراهیم میرزاپور سال ۲۰۰۶ به هیکل خودمان افشانه نزند. به امید شانس و یک بازی با روحیه و حتی اعتمادبه‌نفس کاذب. ما نباید مضحکه باشیم. همین.

ایتالیا (۲) – انگلیس (۱)

مرد میدان: استوریج

هرگز ایتالیا را در شروع جام جهانی این‌قدر سرزنده و حمله‌ور ندیده بودم. پیش‌بینی‌ام این بود که مسابقه‌ای کسالت‌بار و متمرکز در میانه‌ی میدان را خواهم دید. اما انگلیس هم بر خلاف تصورم، شاداب و زیبا بازی کرد و کلی موقعیت عالی را هم از دست داد. پس از شکست عجیب سه بر یک اروگوئه برابر کاستاریکا اوضاع این گروه پیچیده شده. چاره‌ای نیست. گروه بی‌رحمی‌است. دست‌کم یک تیم پرطرفدار باید قربانی شود، البته اگر کاستاریکا از خر شیطان پایین نیاید شاید بشود گفت دو تیم پرطرفدار! این انگلیس حیف است که نرود بالا. اروگوئه هم که کلا حیف است با آن بازی زیبا.  لیکن چه چاره از بخت گمراه!

شاید اگر استوریج مصدوم نمی‌شد نتیجه‌ی بازی چیز دیگری می‌شد. در روزی که انگلیسی‌ها روی زمین موفق بودند و در هوا ناموفق، ایتالیایی‌ها با یک گل کلاسیک انگلیسی (یک سانتر عالی و ضربه‌سر زیبای سوپر ماریو) پیروز شدند.

جام عجیبی است. بازی‌ها مساوی نمی‌شوند، گل زیاد دارند و واقعا پرتحرک و زیبا هستند. وقتی ایتالیا از لاک دفاعی بیرون آمده تکلیف بقیه معلوم است. گویا دوران تازه‌ای در بعد تاکتیکی فوتبال آغاز شده. کارشناسان باید بگویند. هنوز کمی‌برای ذوق‌زدگی زود است اما لااقل فعلا همه چیز امیدوارکننده است.

هلند (۵) – اسپانیا (۱)

مرد میدان: لویی فن‌خال

دل‌بسکه‌ی سبیلو و کچل (آدم‌هایی با این ویژگی معمولا دوست‌داشتنی‌اند) را این‌قدر ماتم‌زده و متعجب ندیده بودم و اسپانیا را این‌قدر شکننده و سست، و البته فن‌خال را این‌قدر فرح‌اندود. هلندی‌ها فیزیکی و خشن شروع کردند و مشت و لگد و آرنج را مثل فینال چهار سال قبل در دستور کار داشتند. اسپانیا جان نداشت تا از نفوذهای پرشمارش استفاده کند و داور هم سر گل سوم هلند قطعا اشتباه کرد و خطای آشکار روی کاسیاس را نگرفت و به این ترتیب انگیزه‌های اسپانیا را نابود کرد. اما این‌ها بهانه است. صدای تیک‌تاک تیکی‌تاکا درآمده بود و ریتم ماتادورها مثل فیلم‌ها هی کندتر می‌شد. ستاره‌‌های دهن‌پرکن اسپانیا هم قشنگ وا دادند و تا جایی که راه داشت گل خوردند.

 گل سوم هلند را ببینید.

 بعید می‌دانم این نتیجه محصول تفاوت کیفیت دو تیم باشد؛ گویی یک چیزهایی در پشت پستوی اسپانیا روبه‌راه نیست. دست‌کم این نتیجه‌ی عجیب، راه می‌دهد که خودم را گول بزنم. بعد از برد شیلی برابر استرالیا با یک بازی نسبتاً خوب و زیبا، اسپانیا برای صعود چاره‌ای جز شکست دادن شیلی و استرالیا ندارد. اولین بازی‌های جام را نمی‌شود ملاک دانست. اما بازی دوم تیم‌ها کار را یک‌سره می‌کند. اسپانیا خودش کاری کرد که در بازی دوم کارش یک‌سره شود؛ یک‌سره سقوط یا یک‌سره صعود. 

از هر چیز بگذریم گل با ضربه سر زیبای فان‌پرسی خودش یک دنیا می‌ارزید.

شاید اشتباه از من است که اسپانیایی‌ها را ماتادور دانستم. پیش از بازی، یکی از روزنامه‌های ورزشی اروپایی تصویری ساختگی از فن‌خال را در لباس ماتادوری منتشر کرده بود که پارچه‌ای سرخ در دست داشت و در حال رام کردن اسپانیایی‌ها بود. درست حدس زدید: اسپانیایی‌ها لااقل دیشب ماتادور نبودند، بلکه شدیدا گاو بودند!

نکته‌ی انحرافی: بعد از کی روش و پاناتینایکو و… حالا دگوژمان هلندی هم رفته روی اعصاب.

برزیل (۳)  – کرواسی (۱)

مرد میدان: نیشیمورا

بازی افتتاحیه. فیفا نسخه‌ی کوتاه‌شده‌ای از سرود ملی برزیل را برای این بازی‌ها در نظر گرفته اما برزیلی‌ها هم‌چنان که پیش‌تر اعلام کرده بودند مصمم هستند خودشان سرود ملی‌شان را تا انتها بخوانند. حس میهن‌دوستانه‌ی رقت‌انگیز خواندن سرود ملی با رگ‌های متورم گردن، در حالی که چند قدم دورتر از ورزشگاه (این آرایش به‌دقت چیده‌شده) باتوم و گاز اشک‌آور و فریاد و ضجه در جریان است… .

داور ژاپنی، بی هیچ تردیدی بد داوری کرد. و تعداد خطاهای ویرانگرش بیش‌ از یکی دو تا بود. پنالتی الکی تقدیمی‌به برزیل فقط یکی از آن‌ها بود. فیفا دوست ندارد شور برزیلی‌های آماده‌ی انفجار به این زودی فرو بکشد. گویا دستور این است: برزیل باید حتما به جمع چهار تیم بیاید. حرف نباشد!

جام جهانی از همین آغاز، زشتی‌ مناسبات قدرت در فوتبال را به رخ می‌کشد. اتفاقا به همین دلیل است که فوتبال در این سطح، زمینه‌ی بسیار مناسب و پرباری برای خوانش‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.

فعلا بازی جوانمردانه را فراموش کنید: هیجان را طبق سناریوی ما تجربه کنید! (حضرت فیفا)

فیلم کوتاه «با صدای دست من»

تصویربرداری فیلم کوتاه با صدای دست من هفت تیر ۱۳۹۳ به پایان رسید.

نویسنده و کارگردان: رضا کاظمی

نور و تصویر: نواب محمودی

صدا: جاوید حسینی.

بازیگران: مهدی شایان، حمید یحیی‌‌زاده، لیلا بهشاد.

تهیه‌کننده:  لیلا بهشاد.

 

خلاصه داستان: تا ده که بشمرم تو به خواب خواهی رفت…

 

برای جام جهانی ۲۰۱۴

Fifa-worldcup

دوست دارم فضای وب‌سایتم در آستانه‌ی جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل، سراسر فوتبالی باشد. این نوشته‌ی خاطره‌وار، در آستانه‌ی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴ تقدیم می‌شود به خوانندگان گران‌قدر این روزنوشت و نیز اشباح ناظر عزیز. با کرکری‌ خواندن و اظهارنظرهای فاضلانه و کارشناسانه‌تان به این بحث عاشقانه رونق ببخشید. توجه کنید که لحن غالب این نوشته‌ جدی نیست. لطفا در صورت مشاهده‌ی توهین به تیم محبوب‌تان قضیه را زیاد جدی نگیرید. دست خودم نیست که از تیم‌های قدرتمند و خوب برزیل و آلمان متنفرم!

ممنون می‌شوم قهرمان این دوره‌ی پیش رو و نتیجه‌ی کلی سه بازی ایران در مرحله‌ی مقدماتی را هم پیش‌بینی بفرمایید. اگر به ویدئوهای کوتاه و «جذاب» و حاوی نکته‌های خاص از دوره‌های پیشین جام جهانی برخوردید لینکش را در بخش کامنت‌ها به اشتراک بگذارید. جام جهانی فرصت دل‌پذیری برای تماشا و لذت و هیجان است. مبادا از دستش بدهید.

این نوشته‌های فوتبالی قبلی را هم اگر دوست داشتید بخوانید:

ملاحظاتی در باب فوتبال و نمایش

روزی روزگاری فوتبال

*

برزیل؛ شیر پرچربی که نفخ می‌آورد   

اولین جام جهانی فوتبالی که از لحاظ فیزیولوژیک قادر به تماشا و درکش بودم جام جهانی ۱۹۸۶ بود. با این ‌حال از آن جام جهانی فقط یک بازی را به خاطر دارم و البته فقط همان یک بازی را دیدم که توانستم به خاطر داشته باشم وگرنه این‌جانب هرچیز را که در عمر پربرکت خودم دیده‌ام کاملا به یاد دارم و ای کاش همه چیز را به یاد نداشتم. ولی چرا فقط یک بازی دیدم؟ در آن روزگار در واقع چون سن ناقابلی داشتم و البته عقل ناقصی هم، اصلاً علاقه‌ای به فوتبال نمی‌توانستم داشته باشم. آن یک بازی هم در واقع با یک روز تأخیر پخش می‌شد (چون ما ایرانی‌ها بسیار متمدن تشریف داریم و همیشه تافته‌ی جدابافته بوده‌ایم پخش زنده‌ای‌ در کار نبود حتی حالایش هم با نزدیک به بیست ثانیه تأخیر به قصد پاک‌سازی روبه‌روییم) و من هم اصلاً قصد نداشتم ببینمش. به همراه خانواده‌ی اسبق خودم و خانواده‌ی دایی بزرگه‌ی عزیز و بداخلاق به پیک‌نیک تشریف برده بودیم و وقتی غروب خسته و کوفته به خانه برگشتیم دیدم پدرم تلویزیون را روشن کرده و هی سوکراتس سوکراتس می‌کند و اغراق نیست اگر بگویم صد بار گفت «این سوکراتس دکتر داروسازه، ببین چه بازی‌ای می‌کنه درس بخون دکتر بشی پسر!» اگر آن زمان زنده نبودید توصیه می‌کنم شدیدا دل‌تان بسوزد. بازی برزیل و فرانسه در یک‌چهارم نهایی جام ۱۹۸۶ بازی‌ای است که هرگز مشابهش تکرار نشد.

بنده این توفیق را داشتم که در عمر ناقابلم بازیگری اعجوبه‌هایی هم‌چون زیکو، سوکراتس، میشل پلاتینی و… را حالا از نزدیک نشد از دور درک کنم. یعنی باید زنده می‌بودید و می‌دیدید که این اساتید چه جولانی می‌دادند. من تا سال‌ها بعد مجذوب نام آقای پلاتینی بودم و درست زمان جام جهانی بعد بود که آرنج برادرکوچکم به سقوط از دوچرخه‌ای که تازه خریده بود خرد شد و تویش پلاتین گذاشتند و از آن روز از پلاتینی متنفر شدم و حالا هم که دم‌به‌دقیقه جلوی چشم‌مان است. آن بازی را فرانسه برد و من شاید از همان روز بود که تصمیم گرفتم از برزیل متنفر شوم. نقل است از نیما یوشیج ملقب به علی اسفندیاری که در داستان‌ کودکانه‌ی مصاف شیر و آهو کودکان که نماینده‌ی سرشت پاک انسانی هستند همیشه جانب آهو یعنی قطب مظلوم ماجرا را می‌گیرند. برزیل واقعا همیشه تیم قلدری است که فاصله‌ی بازی اش با تیم‌های ملی دیگر در حد فاصله‌ی بسکتبالیست‌های NBA با تیم مهرام خودمان است. اصلاً جسارت ندارم که منکر چنین واقعیتی بشوم ولی این جسارت را شدیداً دارم که بگویم از برزیل با تمام وجود متنفرم چون از شیر سلطان جنگل با تمام وجود متنفرم. واقعاً تیم‌های دیگر برای گذر از سد برزیل باید حیلت خرگوش در چنته داشته باشند مخصوصاً اگر برزیل میزبان جام جهانی باشد. ماجرای خرگوش و شیر و چاه را که حتماً در کارتون‌ها دیده‌اید یا مادربزرگ عزیزتان برای تعریف کرده است. پیروزی آرژانتین بر برزیل در جام جهانی ۱۹۹۰ یک چنین پیروزی‌ای بود. بوی سوختگی شدید برزیلی‌ها استادیوم را پر کرده بود. نود دقیقه توپ را به تیر دروازه‌ی آرژانتین کوبیدند و آخرش سزای گل نزدن را دیدند. سزار بازارچه نواب درست گفته بود که: نزنی می‌زننت خان‌دایی!

قبلاً در یک نوشته‌ی روزنامه‌ای در روزگاری که هنوز روزنامه‌های طرف سیدخندان اجازه می‌دادند چیزی از من چاپ شود ریشه‌ی فرویدی نفرت از برزیل را شرح داده بودم و البته حالا که می‌بینم در آن مطلب، تفنگ را سوی شقیقه‌ی گوزن نشانه گرفته بودم.

 آن تکه از این قرار بود:

 روزگار بازی کوچه در نوجوانی و کرکری خواندن (لابه‌لای خستگی در کردن گل کوچک) درس‌های خوبی برای این روزگار داشت. بیش‌تر بچه‌های کوچه طرفدار تیم برزیل بودند و من طرفدار آرژانتین را مسخره می‌کردند. همین‌ها در میان جانوران جنگلی شیفته و هواخواه شیر بودند و هرچه می‌خواستم به‌شان بگویم زیبایی و ظرافت پلنگ را انکار نکنید به کت‌شان نمی‌رفت. یک جور شکنندگی و میرایی در آرژانتین و پلنگ بود که هم‌قطاران کوچه‌های نوجوانی را از دوست داشتن‌شان به هراس می‌انداخت. آن‌ها ضعف خود را پشت استیلای سلطان جنگل پنهان می‌کردند ولی من شک نداشتم اگر روزی پلنگ  و شیر رودررو شوند پلنگ زخم می‌اندازد و پا به فرار می‌گذارد و شیر هرگز دستش به او نخواهد رسید. مثل همان برد رؤیایی و تحسین‌برانگیز آرژانتین در برابر برزیل قهار در جام جهانی ۱۹۹۰. این‌ها رؤیاهای کودکانه‌ی ما بودند. استیلازدایی از نام‌های همیشگی، آرزوی ارواح ناآرام‌مان بود.

 پیش درآمد جام جهانی نود

جام جهانی ۱۹۹۰ اولین جام جهانی‌ای بود که امکان بیولوژیک تماشایش را به طور کامل داشتم. با این‌که بعداً توفیق زیارت پنج جام جهانی دیگر را هم به سبد افتخاراتم افزودم اما دقیقا نمی‌دانم چرا این یکی تمام‌و‌کمال در ذهنم حک و ثبت شده و مو‌به‌موی جزئیاتش را به یاد دارم. شاید به دلیل هم‌زمان شدنش با فاجعه‌ی زلزله‌ی رودبار و زنجان و عمل جراحی عمه‌خانم که باعث شد پسرعمه‌ام مرتضی تمام مدت جام جهانی را به خانه‌ی ما بیاید و دوتایی فوتبال دیدن لذت خاصی داشت. شاید هم به دلیل این ‌که امتحانات کلاس پنجم دبستان را پشت سر گذاشته بودیم و قرار بود وارد مرحله‌ی‌ تازه‌ای از زندگی شویم. لکن جام‌های بعدی این‌طور نیستند! خاطرات مبهمی‌از آن‌ها دارم حتی همین جام چهار سال پیش را چندان خوب به یاد ندارم. جام جهانی ۹۰ برایم تداعی‌گر چند اسم و پدیده‌ی شاخص است. آن‌ها را فهرست خواهم کرد و درباره‌شان خواهم نوشت. ولی عجالتاً تا شما هم گرم کنید و دربیاورید و وارد زمین شوید این آهنگ جام جهانی نود را دانلود بفرمایید و لذتش را ببرید. کسانی که آن روز هنوز از شیر گرفته نشده بودند که هیچ ولی عزیزانی که هر شب مثل شیر این قطعه را روی تصاویر کوتاه قبل و بعد بازی و بین دو نیمه  ـ و نخ‌سوزن دقایقی که تیم‌ها برای پنالتی زدن آماده می‌شدند ـ می‌شنیدند با شنیدنش دچار یک تجدید میثاق و سرخوشی غیرروانگردان غیرقابل‌توصیف می‌شوند. نام این قطعه را نمی‌دانم. تردید هم دارم که آهنگ رسمی‌آن جام بوده باشد. شاید از خوش‌ذوقی یکی از برادران امپکس و نودال صداوسیما بوده که از آرشیو انتخاب کرده. در هر حال تا ما گرم شویم شما این قطعه را بشنوید. من با شنیدنش تصویر دونادونی جلوی چشمم ظاهر می‌شود. خواهم گفت چرا.

 دانلود آهنگ امپکس  و نودال جام جهانی نود: اینجا

 جام جهانی ۱۹۹۰

 گویگوچه‌آ

وقتی در بازی افتتاحیه‌ی جام جهانی نود پای نری پمپیدو، دروازه‌بان خوش‌سیمای آرژانتین، شکست جای او را دروازه‌بانی ناخوش‌سیما به نام گویگوچه‌آ گرفت و کسی فکر نمی‌کرد همین دروازه‌بان گم‌نام با مهار چند پنالتی حیاتی مهم‌ترین عامل صعود آرژانتین تا فینال شود. دست‌های چسبان گویگوچه‌آ در دیدار با ایتالیا داغ بزرگی بر دل تیم میزبان گذاشت. چهره‌ی مبهوت دونادونی پس از هدر دادن پنالتی در بازی نیمه‌نهایی دیدنی بود. گویگوچه‌آ از آن دسته بازیکنانی بود که فقط در جام‌های جهانی گل می‌کنند و بعدا به‌سادگی رنگ می‌بازند. کم هم نیستند. نمونه اش همین آقای کچل بعدی:

 اسکیلاچی

مجریان شکرشکن تلویزیون که چشم ما همیشه  به دهان مبارک‌شان بود، اول نام این بازیکن را شیلاچی تلفظ می‌کردند. بعد شد سیلاچی و بعدتر هم شد اسکیلاچی. راستش با وجود اساتید انصافاً بی‌مطالعه و  بی‌دانشی مثل بهرام شفیع ، بهروان و… گزارشگری فوتبال در آن روزها این چیزی نبود که امروز شما بینندگان عزیز با آن روبه‌رویید. هرچقدر امروز گزارشگران جوان و خوش‌تیپ ما در مطالعه و کسب اطلاعات با هم رقابت دارند آن روزها گزارشگران در خواب‌آلودگی، بی‌هیجانی و خماری گوی سبقت از هم می‌ربودند! این آقای اسکیلاچی کچل که در آخرین روزها به اردوی تیم ملی ایتالیا آمده بود و کاملاً گم‌نام بود استاد مسلم مرده‌خوری بود و نمونه‌ی بارزی از قانون «شانس آدم تازه‌وارد» در بازی به شمار می‌رفت. آخرش آقای گل هم شد ولی پس از جام جهانی به سرعت نور محو شد و به خاطره‌ها پیوست. روحش شاد و یادش گرامی.

 روژه میلا (میلر)

این بازیکن ۳۸ ساله کامرونی، غوغایی در جام جهانی به راه انداخت. گل‌های زیبای او و شادی منحصر‌به‌فرد منشوری‌اش پس از گل زدن، تصویر او را برای همیشه در ذهن فوتبال دوستان ثبت و ضبط کرده است. آقا روژه نشان داد که فقط در لاس‌وگاس نیست که از میله برای عملیات ویژه استفاده می‌کنند. او با محور قرار دادن میله‌ی کرنر قری به کمر می‌داد که نگو. البته خدا را شکر به همین ابسنده می‌فرمود تا امپکس و نودال ما به دردسر نیفتد. اول می‌گفتند روژه میلر و بعدا شد میلا. حالا هر چی که هست یادش بخیر.

 آرژانتین: آینه‌ی روزگار نو

آرژانتین جام ۹۰ را با بدبیاری آغاز کرد. قهرمان ۱۹۸۶ در اولین بازی به تیم چغر و بدبدن کامرون خورد و بدجور ضایع شد. ضربه‌سر بلندپروازانه‌ی فرانسوا اومام‌بیک و واکنش ناشیانه‌ی نری پمپیدو، خدا را که دوستی دیرینه‌ای با مارادونا داشت و قبلاً برای او دست‌به‌توپ هم شده بود سر غیرت آورد و از این رو، خدا تقدیر را این‌گونه رقم زد که پای نری پمپیدو بدجور بشکند و گویگوچه‌آ به زمین بیاید و یک‌تنه آرژانتین را به فینال برساند. آرژانتین جام ۹۰ تیم عجیبی بود. تقریباً هیچ تاکتیک و برنامه‌ی مشخصی نداشت ـ البته بعد از آن تاریخ تا امروز آرژانتینی‌ها دیگر رنگ تاکتیک و کار تیمی‌را به خود ندیده‌اند و از این نظر روز به روز بدتر شده‌اند ـ آرژانتین جام ۹۰ حتی یک تیم دفاعی مثل ایتالیای سال ۹۴ هم نبود که حرص همه‌ی تیم‌ها را در بیاورد و به فینال برسد. آرژانتین آن سال آینه تمام‌عیار شکنندگی بود. دیگر تکنیک فردی بازیکنانش حتی اجازه‌ی بروز هم نمی‌یافت. برای مردان خوش‌تیپ آرژانتینی همه چیز در بدترین شکل ممکن قرار داشت اما آن‌ها باهوش و زیرک بودند و نابغه‌ای به نام مارادونا در چنته داشتند. نابغه‌ای که با بازی‌های به‌شدت ناجوانمردانه‌اش ـ مثل پاس گلی که به کانی‌جیا در بازی با برزیل داد و بعدها به الگو تبدیل شد ـ همه‌ی تیم‌ها را کفری می‌کرد. همین پاس و موقعیت مشکوک کانی‌جیا کافی بود تا برزیل با همه‌ی غول‌هایش حسابی کنفت شود. بقیه‌اش هم به لطف تیردروازه و گویگوچه‌آ و البته کمک‌های دوست قدیمی‌مارادونا یعنی جناب پروردگار قابل‌حل بود. مارادونا در کشوری که به دلیل پس انداختن خارج از شمارش فرزند، حق آب‌و‌گل دارد حسابی از خجالت مردم مهمان‌پرست ایتالیا درآمد و دل دلبرکانش را شاد کرد و در بازی نیمه‌نهایی به همراه تیمش داغ بزرگی بر دل ایتالیایی‌ها گذاشت. مهار توپ او با دست در بازی با شوروی در محوطه‌ی جریمه را به یاد دارید؟ مارادونا روح زمانه بود. ماکیاولیسم ناب او و عدم تعهد به هر انگاره‌ی اخلاقی، هرچند امروز صفت غالب انسان‌هاست، از سیاستمدار تا ورزشکار و هنرمند و پزشک و مهندس و… اما او به‌راستی یک پیشقراول بود و انصافا فوتبالیست خوبی هم بود.

با همه‌ی این‌ها آرژانتین در آن سال حقش نبود جام جهانی را تصاحب کند. در فینال گویگوچه‌آ هرچقدر هم که کش آمد چند سانتی‌متر از توپ آندریاس برمه دور ماند. گریه‌ی مارادونا در پایان بازی فینال به‌یادماندنی بود. خدا وکیلی قهرمانی حقت نبود رفیق! قانع باش. جام حق مسلم شاگردان فرانتس بکن باوئر بود؛ مردی دوست‌داشتنی؛ درست در نقطه‌ی مقابل مارادونا.

 آرژانتین و ایتالیا

این بازی را روی نوار بتامکس ضبط کرده بودم و تا چند سال بعد بارها و بارها به تماشایش ‌می‌نشستم. بازی عجیبی بود. هزار بار صحنه را عقب‌جلو کردم و هرگز متوجه نشدم که گل آرژانتین را کانی‌جیا زد یا مدافع ایتالیا. گل عجیبی است. اصلا انگار یک نیروی نامرئی توپ را توی دروازه فرستاده بود. غلط نکنم باز هم دست خدا در کار بود. بازی نیمه‌نهایی جام ۹۰ یک ماراتن نفس‌گیر و مهیج بود و هنوز هم می‌توان تماشایش کرد و لذت برد. هنوز هم تازه است. هنرنمایی گویگوچه‌آ در ضربات پنالتی ایتالیا را داغ‌دار کرد. روزنامه‌های ایتالیا صبح روز بعد تصویر روبروتو دونادونی مغموم را که از شدت ناراحتی سر بر زمین چمن گذاشته بود روی صفحه‌ی اول خود کار کردند. آه ای دونادونی مغموم! روزگار بازی گل کوچیک، هر کدام‌مان عادت داشتیم اسم یکی از بازیکنان را روی خود بگذاریم و کرکری بخوانیم. من ترجیح می‌دادم مارادونا باشم ولی بچه‌ها به طرز اصرارورزانه‌ای به من می‌گفتند دونادونی. هنوز هم بعضی از آن بچه‌ها را که حالا موهای‌شان در حال سپید شدن است  ـ البته اگر طاس نشده باشند ـ گاهی که می‌بینیم یاد آن روزها می‌افتیم. می‌گوید یادته دونادونی؟ می‌گویم: آره یادش به‌خیر پل گاسکویین! گازا!

و چیزهایی که از یاد نمی‌روند:

گل دیوید پلات به بلژیک با استاپ محشرش در دقایق پایانی وقت اضافه، پائولو مالدینی در اوج روزگار زیبایی و جوانی، پت بونر دروازه‌بان ایرلند که به دلیل مهار یک پنالتی قهرمان ملی ایرلند شده بود، گری لینه‌کر مهاجم انگلیس که اوج هنرنمایی‌اش در دو بازی نفس‌گیر با کامرون و آلمان بود، تیم تحسین‌برانگیز انگلیس در آن سال که دیگر هیچ‌وقت تکرار نشد، پل گاسکویین روانپریش معروف به گازا ( شایعه بود که به دلیل عادتش به خارج کردن گاز روده از بالا و پایین به او گازا می‌گویند)، خورخه بروچاگای خوش‌تیپ و بی‌سروصدا که یکی از بهترین بازیکنان همه‌ی تاریخ فوتبال آرژانتین بود (چیزی در مایه‌های خاویر زانتی عزیز)، اشتباه مهلک و احمقانه‌ی پیتر شیلتون در بازی رده‌بندی انگلیس و ایتالیا که یک گل مفت لج‌درآر را نصیب ایتالیایی‌ها کرد، آلدو سرنا فقط برای این‌که اسم باحالی داشت، انزو شیفو یا اسکیفوی بلژیکی، رودی فولر سیبیلو و… و… و… . و زلزله‌ی هفت ریشتری سر بازی برزیل و اسکاتلند.

جام جهانی ۹۴

برگزاری جام جهانی در آمریکای جنایتخوار، فرصت مناسبی بود تا آمریکایی‌ها که اساساً به یک چیز دیگر، فوتبال می‌گویند و به فوتبال، ساکر می‌گویند متوجه شوند که ۹۹ درصد مردم دنیا به چه چیزی فوتبال می‌گویند و قاعدتاً این چیزی که آن‌ها ساکر می‌نامند بیش‌تر با foot سروکار دارد تا «فوتبال» وحشیانه‌ی خود آن‌ها. جام جهانی ۹۴ هم‌زمان با عزاداری محرم بود (البته در ایران!). حال‌و‌هوای جالبی هم نداشت. آمریکایی‌ها میزبانی چندان جالبی رو نکردند ولی همین میزبانی بهانه‌ای شد که فوتبال در آن کشور کمی‌رونق بگیرد و حالا که به بازی‌های‌شان نگاه می‌کنی پیشرفت محسوس‌شان را می‌بینی. در سال ۹۴ ایتالیا یک برگ برنده‌ی عجیب‌وغریب به نام روبرتو باجو داشت. او خیلی دیر به زمین می‌آمد و بی‌بروبرگرد هر بار یا گل می‌زد یا پاس گل می‌داد. بازی سراسر دفاعی ایتالیا تیم‌های روبروی‌شان را کلافه کرده بود. آریگو ساچی، پیرمرد غرغرو هرجور بود تیمش را به فینال رساند.

مارادونا خیلی زود به اتهام دوپینگ از جام جهانی خداحافظی شد. خود او در خاطراتش می‌گوید که پیش از جام جهانی از مسئولان فیفا درباره‌ی یک داروی حاوی افدرین محصول آمریکا کسب تکلیف کرده بود و آن‌ها هم استفاده از آن دارو را بلامانع دانسته بودند ولی بعد از فریاد خشمگینانه‌ی او رو به دوربین (پس از گل کردن پنالتی در بازی با یونان) برایش پاپوش دوختند. کسی نمی‌داند که مارادونا راست می‌گوید یا نه. ولی همه می‌دانند او رابطه‌ی خوبی با ژائو‌هاوه لانژ برزیلی (رییس خرفت وقت فیفا) نداشت. آرژانتین بدون مارادونا بی‌برنامه‌تر از همیشه بود و خیلی زود به خانه برگشت.

در مرحله‌ی مقدماتی تیم‌های آسیایی نتایج عجیبی گرفتند: کره جنوبی با اسپانیا ۲-۲ مساوی کرد و عربستان بلژیک را با یک گل شکست داد! آن سال اولین سالی بود که پس از فروپاشی شوروی، تیم روسیه ابراز وجود می‌کرد. حالا روسیه باشد یا شوروی همان ملعونی است که هست. اسمش زیاد مهم نیست.

بلغارستان سال ۹۴ تیم فوق‌العاده‌ای بود که به دیدار رده‌بندی هم رسید و خیلی نامنتظره به سوئد باخت. استویچکوف آن روزگار محال است از یاد برود؛ اعجوبه‌ای نسبتاً بی‌سروصدا؛ مرد لحظه‌های سخت. هرچه فکر می‌کنم فوتبالیستی به دل‌نشینی او در ذهن خودم سراغ ندارم. یاد و خاطره‌اش بخیر. برای من او یکه و بی‌همتاست.

با این‌که جام ۹۴ چندان دلچسب نبود ولی چند بازی کلاسیک به یادگار گذاشت: بازی ایتالیا و اسپانیا در یک‌چهارم نهایی، برد ۳ بر ۲ برزیل در یک بازی نفس‌گیر برابر هلند در یک‌چهارم نهایی، و پیروزی حیرت‌انگیز بلغارستان برابر آلمان در یک‌چهارم نهایی با ضربه‌ی سر ناباورانه مرد کچل بلغار یعنی جناب لچکوف که چون در بوندس لیگا بازی می‌کرد تا مدت‌ها از سوی فاشیست‌های آلمانی تهدید به مرگ می‌شد. اگرچه این تهدید هرگز عملی نشد ولی جام ۹۴ خاطره‌ای غم‌انگیز و تلخ برای فوتبال‌دوستان به جا گذاشت. اسکوبار بازیکن تیم کلمبیا در بازی با تیم میزبان، آمریکا، گل به خودی زد. در بازگشت تیم کلمبیا به کشورش، اسکوبار نگون‌بخت به ضرب گلوله به قتل رسید، و البته قبل از بازگشت به کلمبیا تهدید هم شده بود که لابد جدی نگرفته بود! خوب یادم مانده که تلویزیون خودمان مستندی جذاب و غم‌انگیز از این ماجرا را یکی‌دو روز پس از مرگ دلخراش این فوتبالیست پخش کرد و نمایش اسلوموشن لحظه‌ای که اسکوبار از سر تأسف سرش را در دستان خود گرفته هنوز که هنوز است در یادم مانده. تلخ بود و هنوز هم یادآوری‌اش تلخ است. این نگاه افراطی به ورزش و تعصب‌های حماقت‌بار مختص کلمبیا هم نیست. در همه‌ی کشورها می‌توان سراغش را گرفت. ما که کم نمی‌آوریم.

مهم‌ترین سرخط‌های جام ۹۴ همین‌ها بود. گئورگه‌هاجی (حاجی؟) رومانیایی را هم البته از یاد نبریم. او از نسل فوتبالیست‌هایی بود که دیگر تکرار نمی‌شوند. مهم‌ترین ویژگی‌شان این بود که ظاهری مردانه داشتند. یادم رفت از توماس برولین هم یاد کنم؛ بچه‌خوشگل سوئد که آدم را یاد مرگ در ونیز ویسکونتی می‌انداخت. ببینیدش. دیروز و امروزش را و از اضمحلال بی‌رحمانه‌ی زیبایی شگفت‌‌زده شوید. درس بگیرید و  به جوانی‌تان غره نشوید! ستاره‌ی آن روزهای سوئد شباهتی به ستاره‌‌ی نخراشیده این روزهای سوئد ـ زلاتان ابراهیموویچ ـ نداشت. پاس مارادوناوار  (یعنی نامردانه) او روی خطای غیرمستقیم هنوز که هنوز است آزارم می‌دهد (بازی با بلغارستان بود اگر اشتباه نکنم). بچه‌خوشگل پررو!

جام جهانی ۹۸

تیم ملی ایران هم در این دوره بود و ما هم که آن زمان هنوز به تلخ‌اندیشی و سرخوردگی امروز نبودیم شور و حال خاصی داشتیم. تیم ملی ما آینه‌ی تمام‌نمای روحیه‌ی ملتش بود؛ احساساتی، بی اعتمادبه‌نفس و ذاتاً ناامید. همین فقدان اعتمادبه‌نفس باعث شد بازی را به یوگسلاوی ببازیم. یادآوری‌اش هم ملال‌آور است. نیما نکیسا خواننده‌ی ورزشکار و مردمی، یک گل آماتوری و ۲۵ زاری خورد و…  بازی با آمریکا را بر حسب خوش‌شانسی برنده شدیم، هرچند آمریکا خیلی بهتر از ما بازی می‌کرد. بازی با آلمان هم رفتیم که ببازیم هرچند آلمان، آلمان خیلی قدری نبود. یورگن کلینزمن که هنگام جام۹۰ نسبت به زلزله‌زدگان ایران ابراز هم‌دردی کرده بود و با ذوق‌زدگی ما ایرانی‌های خوش‌باور روبه‌رو شده بود پس از گل زدن به تیم ما چنان واکنش زشتی از خودش نشان داد که انگار به برزیل گل زده‌اند و تور دروازه‌ی ما را با دامن عمه‌اش اشتباه گرفته بود. او یک بار دیگر ثابت کرد که ما در همه‌ی عرصه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی چه ملت خوش‌باور و ساده‌دلی هستیم و مدام به هر کس که محبت می‌کنیم یا باج می‌دهیم ضایع می‌شویم و البته درس هم نمی‌گیریم.

فرانسه در میزبانی سنگ تمام گذاشت و یکی از جذاب‌ترین جام‌های جهانی برگزار شد. پدیده‌ی این دوره کرواسی بود که با درهم کوبیدن همین آلمان بی‌جان تا نیمه‌نهایی هم رفت. پیروزی ۳ بر صفر کرواسی برابر آلمان برای من که از تیم آلمان متنفرم واقعاً دل‌چسب بود. کرواسی شگفتی‌ساز جام ۹۸ با سرمربی‌گری میروسلاو بلاژویچ به افتخاری بزرگ رسید و البته همین بلای جان فوتبال ما شد تا بلاژویچ و شاگرد شوفرش ایوانکوویچ چند سال فوتبال ایران را قبضه کنند و پدر صاحاب بچه را در بیاورند. ای کاش پای بلاژویچ به ایران باز نمی‌شد. سال‌ها فوتبال‌مان را عقب انداخت. البته با حضور او بود که پای یک فروند آقای چلنگر هم به دنیای فوتبال ایران باز شد که در نوع خود یک پدیده‌ی تمام‌عیار است و صاحب کراماتی بس بزرگ!

یکی از زیباترین‌ بازی‌های تاریخ جام جهانی را آرژانتین و انگلیس در یک‌شانزدهم جام ۹۸ برگزار کردند. اگر یادتان باشد سر همین بازی بود که عادل فردوسی‌پور برای اولین بار اصطلاح «چه می‌کنه این بازیکن» را به کار برد که بعدها ورد زبان او و دیگران شد. آرژانتین با هر کلکی بود باز هم از سد انگلیس گذشت ولی با بازی باری به هر جهت و خردرچمنی که ارائه می‌داد نتوانست از پس هلند بربیاید. در بازی با هلند، آرژانتینی‌ها انگار که اصلاً گوش چپ نداشته باشند همه توپ‌ها را به سمت راست می‌فرستادند برای اورتگا که در آن زمان به او مارادونای دوم می‌گفتند و البته اغراق می‌فرمودند چون او اصلاً بازیکن کاملی نبود و تعادل روانی درستی هم نداشت؛ مثلاً خیلی ناشیانه کارت قرمز می‌گرفت و همه‌ی امیدهای تیمش را نابود می‌کرد. توی اگر یادتان باشد در همین بازی فقط لحظاتی پس از اخراج احمقانه‌ی او، آرژانتین که از لحاظ روانی فروپاشیده بود دقیقه‌ی نود به هلند پنالتی داد که دنیس برگ‌کمپ گل کرد و خلاص. برگ/ کمپ هم موجود جالبی بود. ماجرای ترس او از هواپیما را حتما شنیده‌ بودید. در هر حال هر کس یک اختلالی دارد. آن روزها هنوز لیونل مسی پا به دنیای فوتبال نگذاشته بود تا او را مارادونای دوم بنامند و البته قبلا یک نفر دیگر را به این لقب مفتخر کرده بودند. راستش به نظرم مسی ابداً مارادوتای دوم نیست مگر این‌که در جام جهانی امسال جنمی‌نشان بدهد. مارادونا بودن یعنی این‌که تیم خیلی ضعیفت را به هر کلک و ترفندی شده به فینال جام جهانی برسانی. به نظرم مسی شکننده‌تر از این حرف‌هاست. نه او مارادونای دوم نیست مگر این‌که خلافش ثابت شود.

جام ۹۸ اوج هنرنمایی زیدان هم بود. او آغازگر فصل تازه‌ای از بازیگری فوتبال بود. استاد بازی بدون توپ، زیرک، عبوس و مصمم، این‌ها صفات زیدان بودند اما حتی فرانسه با زیدان قبراق و آماده هم در خواب نمی‌دید که برزیل را در فینال مثل ماست در هم بشکند. یک‌جورهایی عجیب و‌غریب بود. برزیل در آن سال با هنرنمایی رونالدو سرپنجه‌تر از این حرف‌ها بود که سه گل در فینال جام جهانی بخورد و تحقیر شود. کسی چه می‌داند! شما می‌دانید؟ این از آن گوشه‌های تاریک فوتبال است. برزیلی‌ها رسماً انگار مرگ موش خورده بودند. به هر حال فرانسه به لطف بازی‌های خوبش و اتمسفر میزبانی قهرمان شد ولی آن فرانسه را لولو خورد. آن دوران طلایی با خداحافظی تراژیک زیدان در سال ۲۰۰۶ بر باد رفت و به تاریخ پیوست.

جام جهانی ۲۰۰۲

هیچ خاطره‌ی‌ جالبی از این جام جهانی ندارم. شما اگر خاطره‌ای دارید حتماً برایم بنویسید. این دوره در بین دوره‌هایی که این‌جانب در زمان حیات پربارم تجربه کرده‌ام به ضرس قاطع (خداوکیلی چه اصطلاح احمقانه‌ای است) بدترین دوره بود. گاوبندی فوتبال که همیشه پشت پرده بود حالا جلوی پرده اجرا می‌شد و کره جنوبی به لطف همسایه‌ها عروس‌داری می‌کرد. واقعاً که جای بسی خوش‌حالی است که کره جنوبی ایتالیا و اسپانیا را حذف کند. بدترین دوره‌ی جام جهانی نشان داد آسیا فعلاً مال این حرف‌ها نیست. تازه کره و ژاپن که که پیشرفته‌های این قاره‌ی عقب افتاده بودند این‌قدر ضایع شدند. میزبانی قطر برای ۲۰۲۲ هم که تا این لحظه فقط رسوایی به بار آورده. واقعا قطر امکان میزبانی انبوه تماشاگران جام جهانی را دارد؟ یک چیزی بگویید بگنجد.

جام جهانی ۲۰۰۶

جام جهانی ۲۰۰۶ به شکلی باشکوه و جذاب در آلمان برگزار شد. باز هم تیم ایران در این بازی‌ها حاضر شد و با نتایجی مفتضحانه از دور رقابت‌ها کنار رفت. تماشای بازی تیم ایران حس بدی به آدم می‌داد. بازیکنانی کم‌هوش با اشتباهاتی کودکانه مدام به خودشان فت‌پا می‌زدند ـ و سرشان به آن‌ورشان پنالتی می‌زد ـ و حسابی مضحکه‌ی جهانیان بودیم. یک بازنده‌ی تمام‌عیار و رقت‌انگیز.

بازی‌های مقدماتی چنگی به دل نمی‌زد ولی در یک‌هشتم چند بازی حسابی برگزار شد. آرژانتین و مکزیک تقابل دو فوتبال تکنیکی قاره‌ی آمریکا را به نمایش گذاشتند و آرژانتین در این دیدار نفس‌گیر ۲ بر ۱ مکزیک را شکست داد. پرتغال آماده و قبراق ۱ بر صفر هلند را برد، و فرانسه ۳ بر ۱ اسپانیا را با همه‌ی ستارگانش تحقیر کرد. در حالی که انگلیس، آرژانتین، پرتغال و هلند تیم‌هایی آماده‌ای بودند کسی حواسش به ایتالیای موذی نبود که به ساده‌ترین قرعه‌ها خورده بود. در مقدماتی با غنا و چک و آمریکا هم‌گروه بود و بعد هم با استرالیا و اکراین روبه‌رو شد که آن‌ها را هم به‌زحمت شکست داد. ایتالیا با بازی‌های بی‌رمق و کسالت‌بار و دفاعی باز هم بالا آمد و البته در نیمه‌نهایی برابر میزبان، آلمان، یک‌باره از قالب آن ایتالیای ملال‌انگیز خارج شد و در وقت اضافه طوفانی تماشایی به‌پا کرد و آلمان را با دو گل در هم کوبید و نگذاشت بازی به پنالتی کشیده شود. تماشای این بازی یکی از زیباترین تجربه‌های همه‌ی جام‌های جهانی را برایم شکل داد. می‌دانستم آلمانی‌ها باز هم در پنالتی خوش‌شانسی خواهند آورد. هرچند ایتالیا تیم محبوبم نبود ولی به دلیل تنفر ذاتی از آلمان آن شب چنان هیجان و اضطراب و متعاقباً شادی‌ای را تجربه کردم که هنوز هم طعم خوشش از یادم نرفته. اما از آن هم مهم‌تر حرکت کله‌گاوی زیدان در بازی فینال بود. همان‌ لحظه با خودم گفتم: کار فرانسه تمام است. زیدان همان بلایی را سر فرانسه آورد که اورتگا ـ معروف به مارادونای دوم ـ بر سر آرژانتین در بازی با هلند در جام جهانی ۱۹۹۸ آورده بود؛ یک اخراج بی‌مورد در دقایق پایانی. فرانسه که تیم بدی هم نداشت و برزیل را هم شکست داده بود واقعاً می‌توانست قهرمان شود و البته نظر بنده به ایتالیا نزدیک‌تر بود. از این رو ما هم با لاجوردی‌پوشان قهرمانی‌شان را جشن گرفتیم تا چشم فرانسوی‌ها دربیاید. پرتقال تا بازی رده‌بندی هم پیش رفت و چهارم شد و ما هم خوش‌حال بودیم که به تیم چهارم جهان باخته‌ایم و خودمان را دلداری می‌دادیم. در این کارها استادیم. امسال هم آرزوی‌مان این است که آرژانتین برود تا فینال که بگوییم به قهرمان یا نایب‌قهرمان باخته‌‌ایم، و حرجی نیست!

به نظرم بهترین بازیکنان جام ۲۰۰۶ این‌ها بودند: میروسلاو کلوزه (آلمان)، کاناوارو(ایتالیا)، زیدان(فرانسه)، کارلوس تبز (آرژانتین)، لوکا تونی(ایتالیا)، کریستیانو رونالدو و با تشکر از بقیه‌ی بر و بکس. در این دوره پای منتقدان سینما هم به نشست‌های تحلیلی تلویزیونی فوتبال باز شد و فیض بردیم. (بی شوخی برخلاف این روزها که کسی حوصله‌ی خودش را هم ندارد آن وقت‌ها فضای خیلی سرزنده‌تری داشتیم. مثلا اگر یادتان باشد یک سی‌دی چندرسانه‌ای به نام جام طلایی از سوی سروش‌رسانه و با هماهنگی تلویزیون ارائه شده بود که از طریق یکی از منوهای آن می‌توانستی اینترنتی ثبت‌نام و در پیش‌بینی مسابقات شرکت کنی (معنی دیگرش همان شرط‌بندی روی بازی‌هاست!). من هم یکی از آن سی‌دی‌ها خریده بودم و هنوز هم دارمش. آن روزها دل ما به همین چیزها خوش بود. بچه بودیم. الان سی‌دی جام طلایی که هیچ خود جام طلا را هم بدهند از گرفتنش اکراه دارم! به جان خودم.

جام جهانی ۲۰۱۰

آفریقای جنوبی را چه به جام جهانی. وعده‌های القاعده مبنی بر بمب‌گذاری در آفریقای جنوبی در زمان برگزاری مسابقات به هر حال محقق نشد و ورزشکاران جان سالم به در بردند. ووووزیلا و جابولانی پدیده‌های این دوره بودند؛ اولی نام شیپور مخصوص تماشاگران بود و دومی‌نام توپ مسابقات که خیلی تر و فرز هم ساخته شده بود. اسپانیا با تیکی‌تاکای معروفش واقعا چند سروگردن بالاتر از همه‌ی تیم‌ها بود اما نباید از حق گذشت که گروه مقدماتی تقریباً آسانی داشت و خیلی هم بد شروع کرد. شیلی و هندوراس را برد اما ۱ بر ۰ به تیم نه چندان درست‌وحسابی سوییس باخت! اما در مراحل حذفی پرتغال و پاراگوئه و آلمان را برد و در فینال هم هلند را شکست داد و آن‌قدر خوب و دل‌پذیر بود که دیگر کسی باخت به سوییس را به رخش نکشید. فرانسه یکی از ناکام‌های بزرگ این دوره بود که در گروهش چهارم (آخر) شد و مفتصحانه به مکزیک و آفریقای جنوبی باخت. آرژانتین با سه برد در مرحله‌ی مقدماتی هوادارانش را بی‌خود امیدوار کرد که شاید این جام جام آرژانتین باشد. اما باخت ۴ بر صفر برابر آلمان آماده و قبراق در یک‌چهارم تحقیرآمیزترین نتیجه‌ی چند دوره‌ی اخیر را به آرژانتین هدیه کرد. در شلم‌شوربای بی‌نظمی‌و بکش‌بکش، لیونل مسی هم نتوانست کاری برای تیمش بکند. آلمان‌ها که انگلستان را هم چهارتایی کرده بودند برای اولین بار از قالب بازی‌های مکانیکی و بی‌روح‌شان خارج شده بودند و واقعا زیبا فوتبال بازی می‌کردند به شکلی که حتی این بنده‌ی همواره‌متنفر از آلمان‌ها هم نمی‌توانست تحسین‌شان نکند اما در هر حال اسپانیا ضدحال اساسی را در نیمه‌نهایی به آلمان‌ها زد و خیال بنده‌ی آرژانتین‌دوست سست‌عنصر هم راحت شد. ایتالیا این بار به حقش رسید و در گروهش آخر شد (قبلا با یک چنین تیم بدی تا فینال بالا می‌آمد و همه را کفری می‌کرد). خوش‌بختانه روزگار خوش‌شانسی آن فوتبال بسته‌ی بی‌‌رمق سر آمده بود.

اما از هر طرف که حساب کنیم فینالیست شدن هلند بزرگ‌ترین شگفتی این دوره بود. گروه مقدماتی هلند چندان دشوار نبود اما اوج کار آن‌ها را در یک‌چهارم و بردن برزیل باید دانست. این یکی دیگر از همان بازی‌های خاطره‌انگیز جام جهانی برای من بود. آن تیم قلدر نفرت‌انگیز بالاخره باخت (با این‌که نیمه‌ی اول را برده بود و می‌رفت که بازی را ببرد) و دل‌ این بنده‌ی خدا را حسابی شاد کرد.

قهرمانی اسپانیا هرچند بسیار خوش‌حالم کرد اما برای من هیچ بازی‌ای به جذابیت و هیجان بازی اروگوئه و غنا در یک‌چهارم نبود. باز هم خداوند نزول اجلال کرد و این بار از آستین سوآرز اروگوئه‌یایی (چه مسخره!) بیرون آمد و اروگوئه را به نیمه‌نهایی رساند. آن صحنه‌ی باشکوه را از نمی‌شود از یاد برد. اروگوئه‌ی ۲۰۱۰ فقط برای همین به خاطره‌های ماندگار جام‌های جهانی نپیوسته؛ دیگه‌گو فورلان را می‌شود فراموش کرد؟ می‌دانم که ستایش چنان خطایی، غیراخلاقی به نظر می‌رسد اما کافی‌ست دوربین قضاوت‌‌مان را در زاویه‌ی نگاه سوآرز بگذاریم: او همه‌ی توانایی‌اش را برای کشورش رو کرد و تصادفاً خدا با او بود!

برای یادآوری این صحنه را ببینید. click

جام جهانی ۲۰۱۴

جام جهانی بازار مکاره‌ای است که در آن هر کس کالای خودش را عرضه می‌کند؛ سیاست‌مردان فرصت مناسبی برای ابراز وجود و مصادره‌ی تلاش بازیکنان می‌یابند، بازیکنان هنرشان را در ویترین می‌گذارند تا مشتری‌های چرب‌وچیلی‌تری پیدا کنند. جادوگران هم هر چهار سال یک بار از سوراخ بیرون می‌آیند و خودی نشان می‌دهند. اختاپوس معروف فقید جایش را به فیل پیش‌‌‌گوی این دوره از جام جهانی داده، و جادوگری همین چند روز پیش ادعا کرده که با وردش موجب مصدومیت کریس رونالدو شده. صاحبان کالا دورخیز کرده‌اند برای آگهی‌های مکرر اعصاب‌خردکن و تلویزیون هم دندان تیز کرده برای یک پول پارو کردن جانانه. خلاصه این‌که هیچ‌کس تنها نیست… .

تا همین دو سه سال قبل برای اثبات فقدان روحیه‌ی کار جمعی در فرهنگ ایرانی، به موفقیت در ورزش‌های انفرادی (کشتی، وزنه‌برداری، تکواندو و…) و ناکامی‌در ورزش‌های تیمی‌اشاره می‌کردیم. اما پیشرفت عجیب و چشم‌گیر والیبال و بسکتبال ایران نشان داد که با وجود همه‌ی کاستی‌های سرشتی و فرهنگی‌مان، امکان موفقیت در ورزش‌های گروهی یا تیمی‌هم داریم. حالا بی کم‌ترین تردیدی می‌شود گفت فوتبال‌مان نسبت به بقیه‌ی ورزش‌های توپی وضعیت بدتری دارد. عنصری حیاتی در موفقیت والیبال و بسکتبال‌ ایران وجود دارد که جای خالی‌اش در فوتبال آشکارا به چشم می‌‌آید: فهم و هوش. بیش‌تر فوتبالیست‌های ما هوش بالایی ندارند و این در همه‌ی وجنات و سکنات‌شان مشهود است. حتی مقایسه‌ی وجوه ظاهری فوتبالیست‌ها با والیبالیست‌ها خیلی چیزها را مشخص می‌کند. مصرانه بر این باورم که هوش یا بلاهت یک انسان را از ظاهرش، سخن گفتنش، لباس پوشیدنش و جزئیات رفتاری‌اش می‌شود تشخیص داد و از همین منظر، بسیاری از فوتبالیست‌های ما بالکل از مرحله پرت‌اند. اما هرچه از این طرف کم داریم در طرف هدایت تیم ملی، یک جور هوش و نبوغ ناب را می‌شود دید. کارلوس کیروش دست‌کم برای من، تنها امید ایران برای فرار از نتایج مفتضحانه است. دیسیپلین او همیشه تابع ادراک بوده نه زورگویی. کنار گذاشتن پیام صادقیان (که بی‌تردید با رفتارهای خام و نابخردانه‌اش در جام جهانی برای ایران مشکل‌ساز می‌شد) یکی از درخشان‌ترین تصمیم‌های کیروش بود. اما با این حال، هرچه فکر می‌کنم دلیل کنار گذاشتن خلعتبری را درک نمی‌کنم. با توجه به مبنای دفاعی بازی ایران و تکیه بر ضدحمله، خلعتبری گزینه‌ی بسیار مناسبی به نظر می‌رسید. البته خلعتبری هم نابسامانی‌های اخلاقی مشابه صادقیان دارد و شاید به همین دلیل کنار گذاشته شده است. نمی‌دانم. انصاف نیست از چند بازیکن باهوش ایران یاد نکنم. در صدر همه نکونام است و بعد آندو (اگر قاطی نکند) و گوچی و حاج‌صفی و حیدری و یکی هم همان خلعتبری بود که ناکار شد. شرمنده‌ام که نمی‌توانم این فهرست را بلندبالا کنم.

ایران با هیچ تحلیلی شانسی در جام جهانی برزیل ندارد مگر این‌که موعد آن معجزه‌ای که همه منتظریم روزی در فوتبال‌مان رخ بدهد همین دوره از جام جهانی باشد. تا وقتی مدیری نالایق و بی‌تدبیر مثل کفاشیان در رأس فوتبال ایران هست چرا باید انتظار یک معجزه را داشته باشیم؟ خدای‌نکرده اگر معجزه اتفاق بیفتد دیگر نمی‌شود کفاشیان را از خر شیطان پایین کشید و همین چرخه‌ی معیوب ادامه پیدا خواهد کرد چون معجزه فقط یک بار رخ خواهد داد و موفقیت در عرصه‌ی بین‌الملل فقط محصول فهم و شعور و کار سیستماتیک است.

اما اگر بخواهم در خوش‌بینانه‌ترین حالت نتایج تیم ملی ایران در سه بازی گروهی را پیش‌بینی کنم: ایران در بهترین حالت منطفی با یک دفاع اتوبوسی ممکن است دو امتیاز از دو مساوی برابر نیجریه و بوسنی به دست بیاورد و اگر معجزه رخ بدهد احتمالا نیجریه را می‌تواند شکست بدهد نه بوسنی را. امید من فقط به هوش و تدبیر کیروش است و بس.

ما نباید زیبا بازی کنیم؛ باید با هر ضدفوتبالی هم که شده امتیاز بگیریم. مورینیویی دفاع کنیم و اگر شد پاتک بزنیم و… خلاصه معجزه را با دست خودمان بسازیم هرچند بزبیاری هم چیز بدی نیست. به امید آوردن بز!

و تیم‌های دیگر: آرژانتین تیم محبوبم است و دوست دارم قهرمان جهان شود اما راستش آرژانتین تیم بسیار شلخته و بی‌دروپیکری‌ست و در یک تحلیل منطقی امید چندانی به قهرمانی‌اش ندارم. بعد از آرژانتین اسپانیا را می‌پسندم. کار اسپانیا برای دفاع از قهرمانی‌ چهار سال قبلش بسیار سخت است. می‌شود به‌ش امید داشت هرچند نه چندان پررنگ. با در نظر گرفتن همه‌ی جوانب، امید اول قهرمانی را زردپوشان برزیلی می‌دانم و آن‌ها هم جان‌شان را برای این مقصود در طبق اخلاص خواهند گذاشت. البته آرزو می‌کنم این اتفاق نیفتد. اگر برزیل زود از جام حذف شود فضای اجتماعی و سیاسی آن کشور با توجه به نارضایتی‌های موجود، به‌شدت مشوش و ناامن خواهد شد و ادامه‌ی مسابقات را آشکارا متأثر خواهد کرد به همین دلیل احتمالاً فیفا گاهی برای رعایت مصلحت، زیر و رو خواهد کشید! فوتبال هرگز تمیز نبوده و نخواهد بود.

شعر: پنالتی

می‌خواهم آخرین پنالتی را
شوت کنم وسط تماشاگران
و بعد سرم را طوری پایین بیندازم
که تمام دوربین‌های جهان
برای هم‌دردی فلاش بزنند
فردا تیتر اول روزنامه‌ها خواهم شد:
مردی که می‌توانست اما نزد

و من هنوز منتظرم

و من  هنوز منتظرم:

جعفر مدرس‌صادقی رمان تازه‌ای منتشر کند تا باز طعم خوب اضطراب و رازآلودگی بنیادین قصه‌هایش را بچشم.

آدریان لین از خواب طولانی بعد از بی‌وفا بیرون بیاید و فیلم تازه‌ای بسازد. تا ما را باز با خودمان روبه‌رو کند.

کریستوفر نولان شاخش را از‌هالیوود و ابرقهرمانانش بکشد بیرون و دوباره فک‌مان را بیندازد.

اسفندیار منفردزاده و ناصر چشم‌آذر پس از چند دهه بطالت، جاودانه‌های دیگری به موسیقی پاپ ایران هدیه کنند.

ناصر تقوایی فیلم بسازد.

داستان‌های خوب دیگری از محمد حسینی و حمیدرضا نجفی بخوانم.

نوشته‌های بیش‌تری از دریدا به فارسی برگردانده شود.

کیارستمی‌شاهکاری دیگر در ایران بسازد.

ابراهیم گلستان نانوشته‌هایش را منتشر کند.

جیم جارموش دوباره برود به اوج.

وودی‌هارلسون در فیلمی‌از تارانتینو بازی کند.

شمیم بهار را از نزدیک ببینم.

نسخه‌ای از ملکوت خسرو هریتاش را گیر بیاورم.

اولین فیلم بلندم را جلوی دوربین ببرم؛ اولین نمایشم را روی صحنه.

یک نفر مثل سیروس قایقران در فوتبال‌مان ظهور کند؛ یک نفر مثل بابک بیات در موسیقی؛ یک نفر مثل بیژن مفید در تئاتر…

جعفر پناهی آزادانه فیلم بسازد.

دفترچه‌ی دیگری از محمد قائد به کتابخانه‌ام اضافه کنم.

دیوید لینچ به بزرگراه گم‌شده برگردد.

دوباره از سینما بنویسم و در مجله «فیلم» چاپ شود.

فردا برسد.

سفرنامه‌ی خرمشهر: راهرو

من یک سال پس از انقلاب ۵۷ به دنیا آمدم و زمان شروع جنگ، درکی از زندگی نداشتم چه رسد به جنگ. جنگ که تمام شد، باز هم سن و سالی نداشتم که واقعیت رخدادها را آن‌چنان که هستند بشناسم. اهل یکی از شهرهای شمال ایران بودم و خرمشهر و آبادان را فقط از کتاب جغرافیا و حرف‌ها و تصویرهای پراکنده در تلویزیون و رادیو به‌جا می‌آوردم. سال‌ها گذشت تا بهانه‌ی سفری به آن قسمت از جنوب ایران فراهم شود. در نوجوانی به همراه خانواده به بندرعباس و قشم رفته بودم اما خوزستان ماند تا بعد از ازدواج که باجناقم اهل اهواز بود و فرصتی دست داد تا به آن قسمت از ایران برویم. باجناق در کار صادرات خرما بود و وضع و اوضاع بسیار پررونقی داشت. شبی پرسید «دوست دارید به خرمشهر و آبادان بروید؟» و پاسخش مثبت بود؛ چرا که نه. این شهرهای خیلی مشهور را ببینیم و بمیریم بهتر است یا نبینیم و…؟ گفت «ترتیبش را می‌دهم. فردا راننده شرکت ساعت شش صبح می‌آید این‌جا دنبال‌تان و می‌بردتان آبادان و خرمشهر  و غروب من هم به شما ملحق می‌شوم و برمی‌گردیم.» خودش ساعت پنج صبح می‌رفت شادگان؛ که محل کارش بود. 

نمی‌خواهم مفصل بنویسم. آبادان را به مصلحت دراماتیک، بی‌خیال می‌شوم و یک‌راست می‌روم سروقت خرمشهر. تصویر ذهن من این بود: شهری که در جنگ ویران شده و نماد مقاومت است. و بعد از جنگ هم در اولویت سازندگی قرار گرفته و حالا تناسب بیش‌تری با اسمش دارد. اما هرچه می‌دیدم جز خاک و خل نبود. انگار همین دیروز این‌جا جنگ بوده. اما شانزده‌هفده سالی از جنگ گذشته بود و دیدن این شهر با این وضعیت، اگر نه غم‌انگیز دست‌کم حیرت‌انگیز بود. نکند خاطره‌ام مثل بیش‌تر خاطره‌ها مسخ شده باشد و ذهنم اشتباه کند و وضعیت این‌قدر هم بد نبوده. اما صادقانه‌اش این است که حالا دقیقاً همین تصویر از خرمشهر در ذهنم است. خانه‌های آجری پراکنده، خیابان خاکی یا آسفالت پر از خاک، حصیر به جای پرده، نخل‌های درب و داغان و… در یک کلام یک قاب زرد یا آجری از جمع پراکنده‌ی آدم‌ها در متنی از خاک تفتیده.

حالا کجای این خاک و خل را ببینیم؟ خواهرزنم که به همراه پسربچه‌اش در این سفر همراه ماست می‌گوید برویم موزه جنگ. نمی‌توانم قسم بخورم که اسمش «موزه جنگ» بود. کلاً خاطره‌ام از هیچ چیز دقیق و بی‌خدشه نیست. ولی موزه جنگ عنوان خیلی پرتی نمی‌تواند باشد. جایی که رفتیم یک همچه جایی بود. ممکن است به جای جنگ، دفاع مقدس بوده باشد که حتماً عده‌ای بیش‌تر می‌پسندندش و تعریف بهتری است از آن اتفاق غم‌انگیز.

یکِ بعد از ظهر بود. در موزه بسته بود. خود موزه در یک محوطه بیرونی محصور بود و دورتادور این محوطه نرده بود. دروازه میله‌ای بود و می‌شد حیاط را دید. پرنده پر نمی‌زد. سکوت محض. از اذان ظهر هم گذشته بود گویا، وگرنه می‌شد این صحنه از خاطره را جذاب‌‌تر بازگو کرد. فکرش را بکن: ظهر بود و باد با صدای اذان در نخل‌های داغ خسته می‌پیچید. اما راستش این‌طوری نبود و ما هم منصرف شدیم و خواستیم برگردیم. اما هنوز سر نچرخانده بودیم که پیرمردی از اتاقکی در گوشه‌ی حیاط بیرون خزید و به سمت در آمد؛ سیاه‌سوخته و خمیده. نگفت بسته است بروید. نگفت دیروقت است. پرسید: «برای بازدید از موزه اومدین؟» و بله را که گفتیم قفل و زنجیر پشت دروازه را باز کرد و رفتیم داخل. در موزه را باز کرد و کنتور برق را هم زد و ما را به داخل راهنمایی کرد. وارد که می‌شدی راه دوشاخه می‌شد: راست و چپ. دروغ چرا؟ یادم نیست کدامش را رفتم.

بالاسر خود راهرو لامپی نبود و همه‌ی روشنایی از نورپردازی ایستگاه‌هایی بود که قرار بود چند متر به چند متر سوژه‌های بازدید باشند. اولش قاب‌‌عکس‌هایی بود از رزمنده‌ها؛ آدم‌هایی خاک‌آلود و ژولیده که تنها عنصر زیبای صورت‌شان لبخند بود. لبخندی در محاصره دنیا دنیا خستگی. سوءتفاهم نشود. رسم نیست لب و دهان مردان را برای توصیف زیبایی به کار بگیریم. از چشم شاید بشود گفت اما آفتاب چشم‌ آن مردهای خسته‌ی توی قاب را بدجور زده بود و چیز زیادی برای تماشا نگذاشته بود. ایستگاه‌های بعدی، چیدمان‌هایی از عناصر معمول جبهه و سنگر بودند. دروغ چرا؟ آن زمان این اصطلاح چیدمان به گوشم هم نخورده بود و اگر همان زمان این خاطره را می‌نوشتم قطعا می‌نوشتم ماکت یا دکور. راستی اگر همان زمان می‌نوشتم دیگر این همه ان‌قلت هم نداشت. آن وقت می‌شد یک خاطره‌ی سرراست، و یک احساس ساده این همه آسمان و ریسمان نداشت.

قمقمه، فانوسقه، چفیه، یقلوی، چوب، کیسه‌ی شن، پوکه و… همه‌ی چیزهایی که تصویر غالب یک دوره از زندگی ما کودکان روزگار جنگ بودند. من در همان شمال خوش‌آب‌وهوای مصون از تهاجم دشمن، فرق چندانی با هم‌سن‌وسالان جنوبی و شرقی و غربی و پایتخت‌نشین نداشتم. اگر خاموشی و آژیر قرمزی هم در کار بود نصیب ما هم می‌شد. زندگی را آن زمان (و تا سال‌ها بعد) از خلال تلویزیون و برنامه‌های غم‌بار و کم‌شمارش می‌شناختیم. از آن قلک‌های پلاستیکی نارنجکی که برای کمک به جبهه‌ها پر می‌کردیم تا آشنایی با هم‌کلاسی‌های جدیدی از جنوب و حتی تهران که از زیر آوار جنگ به شمال پناه آورده بودند. و شاید مهم‌تر از همه‌ی این‌ها حجله‌هایی که هر روز سر راه‌مان به مدرسه سبز می‌شدند. آن یکی داوطلبانه رفته بود و این یکی سرباز وظیفه بود. آن یکی حزب‌اللهی بود و این یکی، یکی بود مثل خیلی از ماها.

ایستگاه‌ها بی‌آن‌که حواسم باشد خشن‌تر می‌شدند، و عریان‌تر. ملاحظه‌ای در کار نبود. گردن‌های بی‌سر، دل و روده‌های بیرون‌زده، صورت‌های واپاشیده از قاب عکس‌ها می‌زدند بیرون. و آدمک‌های چیدمان‌ها ناگهان هجوم ‌آوردند. این طرف پا افتاده بود و آن طرف دست، و سری جداشده از گردن کنار قمقمه‌ای و خاک رنگین به خون خشکیده… صدای نوحه‌ی کویتی‌پور توی سرم مشت می‌زد. کنار سنگر پاره‌پاره، نوجوانی با صدایی گرفته ناله می‌کرد. وحشت‌زده سر برگرداندم که برگردم. صدای ناله‌اش بلندتر شد: «نرو! نرو! من هنوز زنده‌ام.» چند قدم آرام و پاورچین رفتم و بعد دویدم. کسی در راهرو نبود. به در ورودی موزه رسیدم. در بسته بود. یکی‌دوبار با مشت به در کوبیدم. کویتی‌پور دم گرفته بود و شور حسینی می‌گرفت. راهروی مقابل را آهسته‌آهسته رفتم. صدای زنی از دوردست می‌آمد. دویدم. لیلا با خواهر و خواهرزاده‌اش گرم تماشا بودند. نفسی از ته دل بیرون دادم: «شما این‌جایین؟ نگران‌تون شده بودم.»

گزاره‌های بدیهی (۱): مستی و راستی

هدف این نوشته آشنایی با شیوه‌های چندگانه‌ی رویکرد به گزاره‌های بدیهی است؛ همان گزاره‌هایی که در نگاه اول معنایی جز آن‌چه در قالبی صلب و کلیشه‌ای در ذهن‌مان نهادینه شده‌، به دست نمی‌دهند.

مستی و راستی

فرهنگ عامه همواره در کار آفرینش و ابداع مفاهیم و اصطلاحاتی است که از سخن رسمی‌و ادبی و فرهیخته‌وار فاصله داشته باشند و تشخص خود را با استناد به همین فاصله جار بزنند. «مستی و راستی» یک مفهوم به‌شدت قدیمی‌و دست‌مالی‌شده است که ردپایش را در ادبیات کلاسیک ایرانی هم می‌توان دید. اگر در بحث شعر و تغزل، قابلیت جعلی نسبت دادن این مفهوم و هر مفهوم مرتبط با الکل به چیزی به نام «عرفان» و الهیات وجود دارد، اما در فرهنگ عامه این مفهوم دقیقاً فارغ از هر نسبت عرفانی و صرفاً برای پاسداشت کارکرد شیمیایی الکل به کار می‌رود. ساده‌اش این است: وقتی الکل بر مغز انسان اثر کند انسان حرف‌هایش را صادقانه‌تر می‌زند و از دروغ‌ پرهیز می‌کند.

مستی و راستی قطعاً مفهومی‌ارزشمند و والا در فرهنگ توده‌های ایرانی‌ست. این البته تنها ابتکار توده‌های ایرانی در برخورد با چیزی به نام الکل نیست. این توده‌ها حتی آداب منحصر‌به‌فرد نوشیدن مشروبات الکلی را ابداع کرده‌اند که در هیچ جای دیگر نظیری ندارد؛ از جمله، گزین‌گویه‌‌های رقت‌بار و گاه هزل‌آلودی که به عنوان سلامتی دادن در هنگام بالا بردن جام (پیک؟) بر زبان می‌آورند و نمونه‌ی درخشانش را در سکانس عنوان‌بندی اعتراض مسعود کیمیایی دیده‌ایم. کیمیایی خطابه‌های مراسم عرق‌خوری را به شکلی رندانه به چاردیواری زندان کشانده. سلامتی سه تن، ناموس و رفیق و وطن و…. چنین کاربست رندانه‌ای احتمالا مخالفان متعصب را خلع سلاح می‌کند. آن‌ها هرچه می‌گردند در پس این حرف‌های الکل‌محور نشانی از استکان و ظرف ماست‌وخیار و… نمی‌بینند.

اما مستی و راستی. معنایی که توده‌ها در نظر دارند به این سرراستی است: آدمیزاد وقتی الکل مصرف کند و الکل بر مغزش اثر لازم را بگذارد کم‌تر دروغ می‌گوید. پس مستی مترادف است با یک خصلت زیبای انسانی یعنی راستگویی. برای ویران کردن این نگاه سرخوشانه باید کمی‌زاویه دید را عوض کنیم: چرا الکل موجب می‌شود که انسان دروغ نگوید؟ نخستین پاسخ محتمل که البته در راستای نیت توده‌هاست این است که  در چنین وضعیتی انسان مصلحت‌اندیشی و منفعت‌طلبی را کنار می‌گذارد و دلیلی برای دروغ گفتن نمی‌بیند.

توده‌ها به‌درستی اذعان دارند که دروغ گفتن یکی از مهم‌ترین مشغله‌های ذهنی‌شان است و به‌اصطلاح default کارخانه‌ای ذهن‌شان بر دروغ گفتن است مگر عاملی بیرونی بتواند این تنظیم (setting) را برهم بزند. به هر حال نباید از یاد برد که این مثل عامیانه برآمده از فرهنگ ایرانی‌هاست که دروغ یکی از عناصر پایه‌ای آن است. احتمالا در فرهنگ‌های دیگر، ویژگی‌های دیگری در هنگام مستی بارزتر می‌شوند. اما تفسیر درست‌تری هم در کار است: مغز تحت تأثیر الکل، قابلیت قضاوت درباره‌ی وضعیت موجود و مخاطراتش را زایل می‌کند، تصمیم‌گیری را به تأخیر می‌اندازد و هماهنگی عصب و عضله را مخدوش می‌کند. بر این اساس دروغ که به عنوان یکی از بایسته‌های زندگی روزمره در ایران، مکانیسمی‌مهم برای دور ماندن از گزند خطر و آسیب است، مورد غفلت قرار می‌گیرد و می‌تواند پیامدهای به‌راستی ناگواری داشته باشد. چه کسی دوست دارد به مأمور مالیات یا گزمه راست بگوید؟ راست‌گویی عین حماقت است.

در رمان تأمل‌برانگیز آینه‌های دردار (هوشنگ گلشیری) یکی از خاطره‌های راوی (که نویسنده‌ای پرآوازه و تواناست) این است که یک نفر در نوجوانی مستش کرده‌ تا از او درباره‌ی عشقش به دختری اعتراف بگیرد. این‌‌جا الکل کارکردی استراتژیک برای مقوله‌ی «بازجویی» دارد اما هم‌چنان روی شاخ انگاره‌ی «مستی و راستی» می‌چرخد. در واقع یک جور مهندسی معکوس در کار است. ما از گنجینه‌ی شعرهای شاعران بزرگ این سرزمین به حجت رسیده‌ایم که رابطه‌ای مؤثر میان مستی و راستی وجود دارد. البته به ما گفته‌اند آن شاعران بزرگ خودشان لب به مسکرات نمی‌زدند و زاهد و عارف کامل بوده‌اند! در این راستا لازم است که غلام‌‌(slave)بازی آشکار در برخی شعرهای‌شان را هم کاملا نادیده بگیریم. در مهندسی معکوس به این نتیجه می‌رسیم که برای کشیدن حرف راست از دهان یک انسان می‌توانیم او را مست کنیم. اما می‌توانیم پا را فراتر بگذاریم و حقیقت راست‌گویی از این دست را که در واقع چیزی جز انفعال و کرختی نیست بسط بدهیم و طرف را مورد سوءاستفاده‌های اقتصادی‌تر قرار دهیم. در فیلمفارسی‌های پیش از انقلاب این مهندسی معکوس به شکلی آشکار توسط بدمن‌های خبیث و رذل با همکاری بدزن‌‌ها به اجرا گذاشته می‌شد. یکی از مثال‌های به‌شدت خنده‌دارش (از حیث منطق و اجرا) تخت‌خواب‌های جداگانه با بازی ایرج قادری است که عده‌ای می‌خواهند مرد را اغفال کنند و او را تیغ بزنند. گاهی سوءاستفاده از اقتصاد درمی‌‌گذرد و به خود تن می‌رسد. در پاشنه‌طلا برادر تحصیل‌کرده و فرنگ‌دیده‌ی آقا مهدی پاشنه‌طلا (ناصر ملک‌مطیعی) در حالت مستی، ترتیب نامزد آقا مهدی را می‌دهد. اما قبح کار او چون در حالت مستی بوده آن‌چنان بالا نیست و به‌هرحال می‌شود از کنارش گذشت. (از این مثال‌ها در سینمای فارسی فراوان است).

آن‌چه توده‌ها به عنوان فضیلت الکل برمی‌شمرند در واقع دلالت بر دروغ‌گویی ذاتی خودشان دارد. آن‌ها موجوداتی هستند که همواره با نقاب زندگی می‌کنند، و تنها در حال سیاه‌مستی است که این نقاب فرومی‌افتد. جز مثال‌های فیلمفارسی که به هر حال دلیل‌تراشی غیرمستقیم برای تجاوز و بهره‌کشی به حساب می‌آیند (کی بود کی بود من نبودم؟ یا من که در حال خودم نبودم.) مثال سادومازوخیستی فرهنگی‌‌اش سکانس عرق‌خوری آقای حکمتی و جناب قصاب در رگبار (بهرام بیضایی) است؛ طنز نهفته در این صحنه این است که آقای قصاب (منوچهر فرید) به‌راستی نقاب را کنار می‌زند و قصد کشتن حکمتی را می‌کند. سید و قدرت در گوزن‌ها هم وقتی مست می‌شوند شروع به گزین‌گویه‌پرانی می‌کنند و حرف‌های خیلی اساسی می‌زنند و تصمیم‌های انقلابی می‌گیرند. این انقلاب روحی در داستان کوتاهی از صادق هدایت هم به‌خوبی آشکار است: «مردی که نفسش را کشت» قصه‌ی مردی است که نزد یک فرد به‌ظاهر زاهد تلمذ می‌کند و راه و رسم ریاضت را برای اعتلای نفس برمی‌گزیند. اما روزی که درمی‌یابد آن مرد زاهدنما در واقع فریبش می‌داده و برایش نقش بازی می‌کرده بی‌درنگ سر از میکده درمی‌آورد و در حالت مستی و در هم‌جواری با یک زیبارو به این نتیجه می‌رسد که حافظ و امثال او واقعا درباره‌ی محسنات شراب و پری‌رخان راست می‌گفته‌اند. اما او به یک نتیجه‌ی اساسی مهم‌تر هم می‌رسد: چه‌طور می‌شود کسی چنین به رازهای نوشخواری آشنا باشد و خودش دم به خمره نزده باشد؟ در داستان هدایت، قضیه‌ی برافتادن نقاب از بعد فردی فراتر می‌رود و به درکی هستی‌شناسانه می‌رسد البته باز هم بنیانش بر همان باورهای فریبکارانه‌ی توده‌هاست. از این منظر هدایت میراث‌خوار راستین ادبیات کلاسیک است: برای رسیدن به حقیقت باید الکل بر مغز اثر کند!

وقتی برای بدیهی‌ترین ویژگی انسانی یعنی راست‌گویی نیاز به یک عامل بیرونی و راه‌اندازی واکنش‌های شیمیایی‌ست، دروغ و نادانی، هم‌چنان اصیل‌ترین ویژگی توده‌ها باقی می‌ماند. چند روز قبل آمار تأمل‌برانگیزی منتشر شد که بر اساس آن ایران در میان کشورهای روی کره‌ی زمین رتبه‌ی نوزدهم را در مصرف سرانه‌ی الکل (در جمعیت آماری مصرف‌کنندگان الکل) داراست. چنین رتبه‌ای در کشوری با حاکمیت اسلامی، از هر حیث هشداردهنده و مهم است.

پای بساط ماست‌وخیار ممکن است حرف‌های بسیار نغزی صادر شود مثلاً در باب حمیت جمعی (به سلامتی گاو که می‌گه ما نمی‌گه من!) یا در ستایش فروتنی (به سلامتی کرم خاکی نه برای کرم بودنش بلکه برای خاکی بودنش) و خیلی چیزهای «خوب» دیگر، اما همه‌ی این‌ها دلالت بر این واقعیت دارند که: پیش‌فرض شخصیتی گویندگان چنین سخنانی، در غیاب یک ماده‌ی شیمیایی، عکس همان سخنان است.

خروج از «اجتماع» به مثابه یک کنش ناب

آدمیزاد کاری را که نخواهد انجام نمی‌دهد. اگر کسی مدام تکرار کند که نمی‌خواهد دست به فلان کار بزند معنی بی‌رحمانه‌اش این است که همیشه در فکر و در معرض «آن کار» است؛ نه فقط یعنی احتمال دارد آن کار را بکند بلکه احتمالا آن کار را کرده یا اگر فرصتش دست بدهد خواهد کرد. به همین ترتیب آدمیزاد اگر به چیزی اعتقاد نداشته باشد یا برای آن چیز اهمیتی قائل نباشد کم‌ترین دلیلی برای بیان نظرش درباره‌ی آن «چیز» ندارد؛ آن هم وقتی درباره‌ی آن مورد پرسش واقع نشده باشد. مورد جذاب خداناباوران، کامل‌ترین مثال در این باب است. کسی که با ادعای آتئیسم مدام بر ناباوری‌اش به وجود چیزی به نام خدا (یا هر معادل واژگانی دیگرش) اصرار می‌‌ورزد عمیقا درگیر مسأله‌ی چیزی به نام خدا (یا هر معادل واژگانی دیگرش) است. به بیان ساده خدا (یا هر معادل واژگانی دیگرش) مثل استخوانی در گلوی چنین آدمی‌است و هر دم او را می‌آزارد.

من اگر بخواهم کاری بکنم آن کار را می‌کنم ولی اگر مدام با اشتیاق درباره‌اش حرف بزنم و تلاشم بر این باشد که دیگران را از انجام آن کار باخبر کنم احتمالا تمام انرژی‌ام معطوف به آن کار نخواهد بود و از همین زاویه به کارم ضربه خواهد خورد. در واقع، شکافی میان احتمال موفقیت یک کنش خالص و تلاش فرد کنش‌گر برای جلب نگاه و توجه دیگران وجود دارد. گذر از این شکاف در محدوده‌ی زندگی اجتماعی تقریباً برای اکثریت انسان‌ها ناممکن است و اساساً لزومی‌هم ندارد. شیوه‌ی سقوط این است: من این کار را می‌کنم تا سودی به دست بیاورم (لذت روانی یا پول) و به پشتوانه‌ی تأثیرات انجام آن کار یا به پشتوانه‌ی سود حاصل از آن کار با تحسین یا تشویق یا حتی حسد دیگران روبه‌رو شوم. ناچارم تأکید کنم که زاویه‌ی نگاه این نوشته اصلا اخلاقی و موعظه‌گرانه نیست بلکه به یک معنا (عرف و عقل اجتماعی) به‌شدت ضداخلاقی و علیه مواعظ است. شیوه‌ی صعود این است: شکل دادن به یک کنش بدون در نظر گرفتن نگاه‌های ناظر بر آن؛ یعنی حذف اشتیاق برای تحسین  یا تشویق شدن. چنین شیوه‌ای مترادف با دو معناست: نخست رهایی از وابستگی به واکنش دیگران و محروم شدن از لذت خودنمایی و تن دادن به نوعی ریاضت روانی. و دوم انقطاع از پویش و هم‌بستگی اجتماعی به معنای دقیقاً دروغین آن. شاید از این روست که راه‌برندگان رخدادهای ناب و سرنوشت‌ساز، اغلب به‌درستی به دل‌زدگی و فقدان سرخوشی و تلاش برای انزوای خودساخته متهم می‌شوند.

دونده‌ای را در نظر بگیرید که ارتباطش با اطرافش قطع است و توجهی به پیش و پس خود ندارد. او دچار وظیفه‌ی دویدن است. نه می‌داند (و نه می‌خواهد بداند) که چند نفر پشت سر او در حال دویدن‌اند و نه می‌داند (و نه می‌خواهد بداند) که چند نفر جلوتر از او در حال دویدن‌اند. او می‌دود چون بطالت دویدن را بر بطالت چمباتمه زدن در انتظار مرگی محتوم ترجیح داده است. دیگران می‌دوند تا برنده شوند اما او وجود دارد تا بدود و در هر حال برنده است چون هرگز چیزی برای بردن نداشته که بخواهد ببازد.

شاید از این روست که اغلب، انسان‌های منزوی و ناسرخوش، رخدادهای بزرگ را شکل می‌دهند. آن‌ها یاد گرفته‌اند که در خط انزوا بدوند؛ از باریکه‌های میان عابرانی که تن به تن می‌زنند (دست به دست، گوشت به گوشت، لب به لب، چشم به چشم) و در جست‌وجوی سرخوشی‌های بدیهی‌شان هستند. ناسرخوش‌ها خودشان هم می‌دانند که سرخوشی اکثریت انسان‌ها، چه موهبت بزرگی برای محقق شدن مفهوم انزوا برای یک اقلیت بسیار کوچک است.

زندگی اجتماعی امروز به یمن انباشتگی تماس جسمانی و الکترونیک، هرچه بیش‌تر منادی به اشتراک گذاشتن سرخوشی و هم‌بستگی انسانی است آن هم فارغ از رنگ و جنسیت و نژاد؛ با تکیه بر حقوق بشر. اما پرسش بی‌رحمانه این است: چرا به رغم این همه هم‌بستگی، دستاورد بشر چیزی جز تباهی و افتراق روزافزون نیست؟ چرا همه‌ی ابزارهای ارتباطی حاصلی جز تنهاتر شدن انسان‌ها و دل‌زدگی آن‌ها از نقاب‌های زیبای خودشان نداشته‌اند؟چرا ارتباط مجازی آمیختگی عمیقی با ناامنی و ناپرهیزکاری دارد؟

چرا پویش‌های مدنی هرگز به آرمان‌های مطلوب‌شان ختم نمی‌شوند؟ مثلاً چرا مبارزه‌ی طبقه‌‌ی متوسط روشنفکر با مردسالاری، به جای برقراری موازنه، حاصلی جز اختگی مرد و محروم شدن زن از لذت غیرقابل‌وصف نرینگی ندارد؟ آیا وفور چشم‌گیر هرزه‌نگاری‌هایی که  در آن‌ها یک سیاه‌پوست بدبدن و چغر، نیاز یک زن مرفه ترگل را در پیشگاه چشمان بی‌‌رمق شوهرش برطرف می‌کند دستاورد غیرمنتظره‌ی مبارزه با مردسالاری نیست؟ و آیا برخلاف تسلط ابلهانه‌ای که از این منظر به سیاه‌پوست اعطا می‌‌شود، او دقیقاً یک برده‌ی پسامدرن نیست که مفعول امر است و کارکرد انسانی‌اش به ارضای نیاز روشنفکران اخته و آخته فروکاسته شده است؟ و عجیب نیست که بشر مفاهیم ارباب و برده را به چنین شکل دور از انتظاری بازتولید می‌کند؟

زندگی اجتماعی، دقیقاً به دلیل بیش‌نمایانی همه چیز و دسترسی‌پذیری افراطی انسان‌ها، به جای شکل دادن به اتوپیایی به نام دهکده‌ی جهانی، زمینه‌های سونامی‌دل‌زدگی عظیم اکثریت انسان‌ها را فراهم می‌کند که ماهیتاً با دل‌زدگی فیلسوفانه‌ی اقلیتی ناچیز تفاوت دارد. از ابعاد فاجعه‌ی در حال وقوع دل‌‌زدگی اکثریت (توده‌های ذاتاً محتاج سرخوشی  و تنوع) باید نوشت.

نقد مجموعه داستان «کابوس‌های فرامدرن»

کابوس‌های فرامدرن (نوشته‌ی رضا کاظمی، نشر مرکز)

دوران کابوس‌های دَوَرانی

 حسین جوانی

چه‌طور می‌شود برای یک کابوس خاصیتی چون مدرن، سنتی یا فرامدرن قائل شد؟ یا با قبول چنین حالتی، چه‌گونه می‌توان این‌گونه از مواجهه با یک مشاهده یا ادراک درونی را به ‌قالب کلمات ریخت و شکل و شمایل یک داستان را از میان آن‌ها بیرون کشید؟ کابوس‌های فرامدرن، اولین کتاب چاپ‌شده از رضا کاظمی‌‌در حوزه داستان‌نویسی، بیش از هر چیز در حال‌و‌هوای این دو پرسش سیر می‌کند. کاظمی‌‌را پیش‌تر به‌عنوان شاعر، ترانه‌سرا یا منتقد سینمایی می‌شناختیم و چاپ این مجموعه داستان فرصت مغتنمی‌ست تا با این بُعد از نویسندگی او نیز آشنا شویم.کابوس‌های… مجموعه داستانی کم‌حجم اما مشتمل بر نوزده داستان است که همین نشان از کوتاهی داستان‌های این مجموعه ‌دارد. داستان‌ها عموماً فضاهای کابوسی و وهمی‌ دارند و اگر به ‌شکل خاطره‌ای فردی روایت می‌شوند، شکلی از سَرخوردگی و انزجار از حالت به‌دست‌آمده را در خود فروخورده‌اند، با این حال، تفاوت موضوع‌ها و موقعیت‌های داستانی، چشم‌گیر است و کاظمی‌ کوشیده اشکال مختلفی از داستان‌نویسی را تجربه‌کرده و در عین حال توانایی‌اش در نوشتن سبک‌های مختلف روایی را اندکی به‌ رخ بکشد.

داستان‌های کابوس‌های… (به ‌قول مهدی سحابی در معرفی خوشی‌ها و روزهای مارسل پروست) خاصیتی دَوَرانی دارند؛ به‌ این معنی که اگر با دقت و صبروحوصله خوانده شوند، نقاط مشترکی در داستان‌ها، فضاها و شخصیت‌های داستانی‌شان خواهید یافت و یا به ‌این‌که بعضی از داستان‌ها تکمیل‌کننده دیگری هستند، پی خواهید برد. به‌ عنوان نمونه دو داستان سه نفر پشت در و سالن انتظار نقاط مقابل همدیگر هستند و یا می‌توان متصور شد شخصیت داستان شیر پسته آینده (و یا حتی گذشته‌ای) چون شخصیت داستان یک داستان کوتاه شبانه داشته باشد. از همین رو کابوس‌های فرامدرن مجموعه‌ای چند بُعدی است که می‌توان با برداشت‌های متفاوت با آن روبه‌رو شد و از دل یک داستان به‌ظاهر خاطره‌گونه برداشتی سیاسی کرد و یا از نظاره صرف ‌صحبت‌های پراکنده در یک کافی‌شاپ به‌ موضوعی جهان شمول، چون سیر باطل زندگی، رسید. 

یکی از ویژگی‌های بارز کابوس‌های… حضور تعمدی نویسنده در داستان‌هاست که خودش را به‌ شکل یک بخش از داستان به‌ خواننده معرفی می‌کند و حتی در داستان اول (بچه‌های قصرالدشت بخوانند) از این‌که ممکن است داستان نوشته‌شده کمکی به‌حل ماجرای چندین‌ساله بکند حرف می‌زند. این ویژگی حائز پیامی‌‌خاص از سوی کاظمی‌ست. این‌که کاظمی‌ به‌عنوان نویسنده در حال حل‌ شدن در وجود شخصیت‌هایی است که در حال نگارش‌شان است اما در عین حال می‌کوشد فاصله منطقی خود را با آن‌ها حفظ کند تا بتواند از درون زندگی آن‌ها، داستان آن لحظه از بودن‌شان را برای ما روایت کند. چیزی شبیه به‌ آن‌ چیزی است که در شکل کمال‌گونه‌اش برای دکتر شریفی در آزاده خانم و نویسنده‌اشِ رضا براهنی اتفاق می‌افتد؛ به‌ این معنی که این شخصیت‌ها هستند که در اکثر موارد داستان را پیش می‌برند و حضور نویسنده تنها دلیل(/ وسیله‌ی) جاری برای روایت است و عامل پیوند ما به ‌شخصیت‌ها، و در غیر این حالت ورود به‌پستوهای ذهنی شخصیت‌ها میسر نیست. به‌ عنوان نمونه در داستان سه نفر پشت در تاکید بر این‌که کسی در حال نوشتن است که چندان به‌ حالت روانی خود مسلط نیست، و حتی نمی‌شود به‌خوبی جنسیت او را تشخیص داد و مسائلی که مطرح می‌کند، بیش‌تر موضوعاتی هستند که با در نظر گرفتن خط داستانی می‌شود نیمی‌ از آن‌ها را حذف کرد یا روایت کابوس(/ بازجویی)‌گونه شخصیت داستانِ یک داستان کوتاه شبانه و حضور نویسنده به‌عنوان کاتب درونیات پنهان شخصیت‌، بسیار به‌ کار داستان‌ها آمده است. اما خواندن کابوس‌های… برای عده‌ای شاید تبدیل به‌یک آزار شخصی گردد! میزان ارجاعات اجتماعی، سیاسی، تاریخی، سینمایی و حتی درون‌متنی مجموعه داستان بسیار زیاد است و این حس را منتقل می‌کند که گویی در حال خواندن خاطراتی رمزگذاری‌شده هستیم، اما این ویژگی به‌ظاهر منفی، بهترین خصوصیت کابوس‌های فرامدرن نیز هست، چرا که تمام حسی که از طریق همراه شدن با شخصیت‌ها و موقعیت‌های پیچیده زندگی‌شان به‌ما منتقل می‌شود در گِرو همراه شدن، دل‌دادن و شاید حتی نفهمیدنِ مقطعیِ درونیات‌شان است. سه ویژگی تکرار‌شونده کابوس‌های فرامدرن (نویسنده درون متن، ارجاعات سینمایی مؤثر در داستان و سرگشتگی میان موقعیت‌های رئال/سورئال) باعث می‌شود در صورت گرفتن سرنخ توسط خواننده، داستان نیمی‌‌از بار خود را زمین بگذارد. با این حال می‌توان بر کاظمی‌‌خُرده گرفت که دلیلی ندارد همگان نکته ارجاع داستان missed call به ‌فیلم پنج در دو ی فرانسو ازون را بگیرند و پایان عجیب داستان را فهمیده و با آن همراه شوند یا داستان چندزمانیِ خدا را شکر را به‌راحتی هضم کنند. با این حال جسارت کاظمی‌ در تبدیل کردن چندباره فضاها در یک داستان قابل‌ستایش است. 

نکته جالب کابوس‌های… وقتی با فاصله و اندکی خرده‌گیرانه به‌ آن می‌نگریم، حسرت پوچی است که در اکثر داستان‌ها جریان دارد و کاظمی‌گه‌گاه سویه‌ای نوستالژیک به‌آن‌ها می‌دهد.گویی هم باید از آن گذشته‌ای که شخصیت‌های داستان‌ها را می‌آزارد فرار کرد و هم، زمانِ حال، چیز دندان‌گیرتری از آن گذشته نیست. پس کابوس و وهم، جای زندگی روزمره را گرفته و راه فراری باقی نگذاشته است؛ مثل همان نوارهای بتامکس که هم در آن برهوت غنیمت بودند و هم زود خراب می‌شدند.

کابوس‌های فرامدرن به‌ عنوان اولین مجموعه‌داستان یک نویسنده اثری قابل‌تأمل است: از سویی در رکود حاکم بر داستان‌نویسی ایران، چند داستان خوب و خواندنی دارد و از سویی نوید ظهور نویسنده‌ای را می‌دهد که در صورت تمایل از پَس نوشتن نوول‌هایی با فضاهای چندگانه و شخصیت‌های پیچیده بَر خواهد آمد.

(این نوشته پیش‌تر در روزنامه شهروند منتشر شده است)

تاکسی‌چی‌های ناقلا

فرص کنیم یک راننده تاکسی هر ماه هزار لیتر بنزین برای خدمت به خلق خدا مصرف می‌کند (روزی حدودا سی لیتر). پس از هدفمندی یارانه‌ها اگر ۱۰۰ درصد هم به قیمت بنزین اضافه شود اولین فکری که به ذهن تاکسی‌چی‌های عزیز می‌رسد این است که کرایه‌شان هم باید ۱۰۰ درصد اضافه شود یا دست‌کم پنجاه درصد. هر ابلهی متوجه می‌شود که به این ترتیب، ظرف چند ساعت یا حداکثر یک روز مابه‌التفاوت هزینه‌ی خرید بنزین به نرخ جدید و قدیم تأمین می‌شود و ۲۹ یا سی روز باقیمانده‌ی ماه، تاکسی‌چی گرامی‌به ریش خلق خدا خواهد خندید و از این رهگذر سود فوق‌العاده‌ای به جیب خواهد زد. این پرسش همیشه آزارم داده: چرا در هر بحران‌ و چالش‌ اقتصادی، تاکسی‌چی‌ها و آژانس‌ها و کلا ناوگان حمل‌ونقل به شکلی احمقانه منتفع می‌‌شوند و کسی هم جرأت مقابله با آن‌ها را ندارد؟

نتیجه‌ی ساده: کرایه‌ی حمل‌ونقل حداکثر ۵ تا ۱۰ درصد باید اضافه شود نه به اندازه‌ی درصد افزایش قیمت سوخت! اگر همین سرچشمه‌ی فساد کنترل شود افزایش قیمت کالاها و خدمات (متأثر از افزایش هزینه‌ی حمل‌ونقل) هم به نحو مؤثری مهار خواهد شد.

مجموعه شعر «سربازهای برف»

سربازهای برف

دکتر حسن شهابی‌نژاد (دندان‌پزشک) را از روزگار دانشجویی در مشهد می‌شناسم. پسر خون‌گرم و دوست‌داشتنی کرمانی، با قلبی مهربان و مضطرب که همان وقت‌ها هم یک‌درمیان می‌زد. البته برای من او دکتر شهابی‌نژاد نیست؛ همان «حسن»‌ی است که بود و هنوز هم همان‌قدر آشنا و دل‌پذیر. حسن شاعر بسیار خوبی است. توصیفی سرراست‌تر از این سراغ ندارم. چند ماه پیش مجموعه شعر سربازهای برف را با انتشارات «فصل پنجم» منتشر کرده. به سهم خودم از علاقه‌مندان به شعر و خوانندگان این سایت که با سلیقه‌ی این حقیر مرافقت دارند، دعوت می‌کنم این کتاب شعر را بخرند و بخوانند. مناسب‌ترین توصیف برای شعرهای حسن، دلی بودن‌شان است. شعر او با وجود برخورداری از تکنیک و آگاهی غنی در سطر سطرش، هم‌چنان احساسی ناب را در صف اول به مخاطبش عرضه می‌کند و سرشار از تغزل و شاعرانگی‌ست. در آستانه‌ی برگزاری نمایشگاه کتاب تهران هستیم و مجموعه شعر سربازهای برف یکی از پیشنهادهای من به شماست. اگر تا به حال از پیشنهادهای من سرخورده نشده‌اید، این کتاب را از یاد نبرید.

با اجازه‌ی شاعر چند تکه از شعرهایش را پیشکش می‌کنم:

 

جدول خیابان‌ها را

چه‌گونه حل کنم

در ساعات کسالت شب

سفید…

سیاه.

*

شانه‌های شهر را

می‌تکاند؛ شهریور غمگین

شب، دراز می‌شود روی پیاده‌رو

کسی هست

رنج نارنجی برگ‌ها را

در خیابان «هزار و یک‌شب» قصه کند؟

*

چند روزی که نیستم

حواست به آسمان باشد

لکه‌لکه ابرها را بشماری

و

آواز هر پرنده‌‌ای را در ناگهان غروب

یادت باشد

چند وعده طوفان

به درخت، بدهکاری

*

با درخت نمی‌شود دوست شد

قلاده به گردنش انداخت

برای پیاده‌روی

به پارک رفت